خاطرات شهید غلامحسین کردی نسب

خاطرات شهید غلامحسین کردی نسب
قسمت دوم خاطرات شهید «غلامحسین کردی‌نسب»

شهادت، انتظارش را می‌کشید

هم‌رزم شهید «غلامحسین کردی‌نسب» نقل می‌کند: «گفتم: چه وقت نماز خوندنه؟ بلندشین، الانه که به خط برسیم. جوابی نشنیدم. غافل بودم از این که هر دو رسیده بودند به شهادت؛ چیزی که می‌خواستند.»
قسمت نخست خاطرات شهید «غلامحسین کردی‌نسب»

مرا برای شهادتش آماده می‌کرد

مادر شهید «غلامحسین کردی‌نسب» نقل می‌کند: «گفت: این قدر سَرت رو با این قابلمه‌ها بند نکن. برو امامزاده ببین چه جوون‌هایی آوردن و زیر خاک می‌کنن. همه به‌خاطر ما رفتن. با این حرف‌ها می‌خواست رضایت دهم برای رفتنش و آماده‌ام کند برای شهادتش.»
طراحی و تولید: ایران سامانه