برگی از خاطرات شهید «ابراهیم سهیلیراد»؛
«به سنگری خالی رسیدیم. گفتم: برویم داخل این سنگر و کمی استراحت کنیم. چند دقیقهای استراحت نکرده بودیم، که صدایی شنیدیم. دقت که کردیم، هشت عراقی هیکلی را دیدیم که مجهز به وسایل نظامی، وارد سنگر شدند! تعجب کرده و کلی هم ترسیدیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «ابراهیم سهیلیراد» است که تقدیم حضورتان میشود.