کفش های خاکی پدرش را پوشید و وارد جمعیت شد و از ما دور شد. متوجه شدم می خواهد به شهر برود، به او گفتم نرو ولی به حرفم گوش نداد و رفت، او رفت و دیگر باز نگشت.
سوم فروردين 1342، در شهرستان بندرگز به دنيا آمد. پدرش «قربان»، كشاورز بود و مادرش «حاجيه خاتون» نام داشت. در حد دوره راهنمايي درس خواند. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت.
برادران و خواهران حزب الله باید شب و روز خدا را به خاطر این همه نعمتی که به ما عنایت کرده تسبیح و ستایش کنیم. ستایش بخاطر نعمت بزرگ او که همانا ولایت امام حاضر است.
سرانجام اين دلاور خستگي ناپذير در سن 17 سالگي در تاريخ بیست و سوم آذر 1360، در منطقه شياكوه استان كردستان مفقود الاثر گرديد كه بعد از 13 سال چشم انتظاري در سال 1373 پيكر پاك و مطهرش به آغوش گرم خانواده برگشت.
به عنوان سرباز ژاندارمری در جبهه حضور یافت. شانزدهم آذر 1360، در بستان بر اثر اصابت گلوله به سر، شهید شد. مزار وی در گلزار شهدای روستای سفید چاه تابعه زادگاهش واقع است.
عد از گذشت 6 روز از حضور عین اله در جبهه صبح روز شانزدهم آذر ماه بود که از طریق ژاندارمری خبر شهادتش را به برادرش دادند. او را برای شناسایی به سردخانه بیمارستان پنجم آذر بردند.
از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هفتم فروردین 1366، با سمت آرپی جی زن و امدادگر در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش گلوله تانک به سر شهید شد. پیکر وی در گلزار شهدای بهشت زهرای زادگاهش به خاک سپردند.
وقتی ما برای ملافات پیش او می رفتیم همیشه می گفت؛ من باید شهید شوم. به او می گفتم پسرم این حرف را نزن، تو زجر وسختی زیادی را تحمل کرده ای برای ما زحمت زیادی کشیده ای.
اهل نیایش واقعی و خالصانه بود. همیشه در مساجد برای برپایی نماز جماعت و دعای کمیل و ندبه تلاش فراوان می کرد. در هیئت های حسینی در روزهای عاشورا از گفتن ذکرها و مناجات های حسینی و زنجیر زنی از هیج چیز دزیغ نمی کرد. اعمال او می تواند سرمشق همه ما جوان ها باشد.
با تشکیل بسیج او با آنکه از لحاظ کاری مشغله فراوانی داشت ولی در تمام برنامه های بسیج شرکت می کرد. در کارهای عمرانی و خدماتی همکاری فوق العاده ای با دیگر افراد داشته است.
هر سال روز مادر برای خوشحال کردن من هدیه ای می گرفت. سال آخر به من گفت: مادر دوست داری برای شما چه هدیه ای بگیرم؟ در جواب گفتم: سلامتی ات را می خواهم رفت و یک شال و یک روسری برای من خریدو بعد از شهادتش من آن شال و روسری را به دو تا از نوه هایم دادم.
یکی از آرزوهای قلبی شهدای انقلاب زیارت چهره ملکوتی امام بود. چهرهای که جز عکس چیزی به یاد نداشتند و با آن که اغلب از نزدیک امام را ندیده بودند، ولی شوق و علاقه ای نسبت به او در دل داشتند. یکی از این شهدا حجت الله عباسی بود.
برخی اوقات به بعضی ها که خیلی با انقلاب ستیز داشتند می گفت: تو کافر هستی و اصلا مسلمان نیستی. او عاشق امام بود و امام را تنها نایب امام زمان «ع» در زمان خودش می دانست و اطاعت از مرجعیت را واجب می دانست.
مجيد بي قرار از اين موقعيت كشورش، نتوانست به تحصيل ادامه بدهد. كتاب هايش را به كناري انداخت و بر خلاف ايام گذشته روبه روي پدر و مادر ايستاد و حرف از رفتن به جبهه زد.