از قضا شبي علي را در خواب ديدم و گلايه اين فرد را به او گفتم. گفت به او بگو درست است که خيرات ميکني ولي هنوز پاک پاک و خالص نشده اي و ته دلت ريا هست....
وقتي از چهارمحال و بختياري برگشتم اتفاقاً مصادف با ايام سالگرد شهيد اندرزگو بود. در اين ايامي که من در چهارمحال و بختياري بودم سه بار زينب نوه ام را كه شديداً تب کرده بود به دکتر برده بودند ولي تب او پايين نمي آمد و اين مطلب همه را نگران کرده بود.
در سال 1327 به تهران مهاجرت كرد و يک سال بعد به خدمت نيروي هوايي درآمد. پس از 5 سال به شغل معلمي روي آورد و در سال 1335 به دانشسراي عالي وارد شد و پس از پايان تحصيل در شهرستا نهاي خوانسار، قزوين و تهران به تدريس پرداخت...
روزي خادم مسجد کربلائي محمد حسن که صدق گفتارش را همه ميدانستند اظهار داشت شبي بعد از آن که درهاي مسجد را بستم و به شبستان آمدم و استراحت کردم، صداي پايي را شنيدم، چون سر برداشتم ديدم کنار منبر آقايي ايستاده است...
آقاي محمد باقر صادقي کازروني که سرگرم ساختن خانه بود و به آن پول نياز مبرمي داشت همه آن پول را صرف ساختمان نمود تا بعداً شش هزار تومان خمس آن را بپردازد.
برای شناخت شهید رجایی هیچ روایتی بهتر از روایت این شهید در مورد خودش نیست. برگزیده ای از سخنان آن عزیز در اولین روز انتخاب ایشان به ریاست جمهوری در سال 1360 خطاب به ملت شریف ایران که از نظر خوانندگان گرامی نوید شاهد می گذرد.