خاطرات شفاهی جانبازان؛
جانباز «حسن حبشزاده» درباره نحوه اعزامش به جبهه چنین روایت میکند: آن زمان هجده سال داشتم و در حال گذراندن دوران سربازی بودم که به جبهه اعزام شدم. در عملیات مرصاد، نزدیک به شش روز در محاصرهی نیروهای عراقی بودیم. پس از اسارت، دستهایمان را از پشت بستند و ما را با لگد از بالای تپه به پایین انداختند. وقتی وارد اردوگاه عراقیها شدیم، ابتدا تصور میکردیم که وارد باغوحش شدهایم؛ نمیدانستیم که آنجا محلی برای نگهداری اسراست.