جانباز - صفحه 30

جانباز

مصاحبه با جانباز ارجمند کورش اسماعیل پور پیش از شهادت

جانباز ان هفتاد درصد شهیدان زنده ای هستند که ما قدر و منزلتشان را نمی دانیم و آنها را با دردها و رنج های زیادشان تنها گذاشته ایم....

مصاحبه با جانباز ارجمند الله کرم اسماعیلی

ا لله کرم اسماعیلی پاسدار است. وی در طول جنگ هشت ساله بارها به جبهه رفته و در غرب و جنوب کشور با دشمن جنگیده است. درمجموع حدود چهل و چهار ماه در جبهه های نبرد حضور داشته اما به قول خودش یک ترکش هم نصیبش نشده است.

خاطره ای از دیدار آقای جانباز 70 درصد اصفهانی و جوانترین آزاده دفاع مقدس شهرستان فریدن با مقام معظم رهبری

فضا تغییر کرد و بهت همه را فرا گرفت که من از آقا چی میخوام شایداونا هم که منو معرفی کرده بودند ترسیدن و پیش خودشون گفتند نکنه یه حرفی بزنه که آقا مکدر بشه .سکوت همچنان حکمفرما شده بود . همه ی نگاهها به سمت من بود شوق تقاضای بوسیدن دست رهبری آنقدر منو احاطه کرده بود که دیگه هیچ چیز برام معنی و مفهومی نداشت فقط عرض ارادت به ساحت آقا
جانباز سرافراز 70 درصد حسین عبدالهی خزاقی

کاشان: جانباز سرافراز هفتاد درصد حسین عبدالهی خزاقی به همرزمان شهیدش پیوست

حسین عبدالهی خزاقی در پانزدهم فروردین ماه 1341 در کاشان متولد شد، وی در ششم آذر ماه 1362 در منطقه سومار بر اثر انفجار گلوله توپ از ناحیه هر دو دست ، پای چپ و چشم دچار مجروحیت شد و منجر به قطع پای چپ از ران ، قطع دست چپ از ساعد ، نابینایی چشم چپ و آسیب دیدگی دست راست شد
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات رزمنده هشت سال دفاع مقدس « علی اصغر فضیلت »/استان گلستان(2)

شرایط راه و آب و هوای آن هوای آن منطقه به گونه ای بود که مواد غذایی به راحتی در دسترس قرار نمی گرفت، چون امکان ارتباط برای مدت طولانی فراهم نمی شد. در فصل هایی از سال، امکان آمد و شد خودرو وجود نداشت. و باید با قاطر مسیر را طی می کردیم. آن جا نان هایی مصرف می شد به نام نان ترکشی که شبیه تکه پاره ای از حلب و آهن بود.
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 25 درصد هشت سال دفاع مقدس « عیسی اتراچالی »/استان گلستان(2)

نیروی اطلاعات 6 ماه قبل برای عملیات کار می کردند. نیروهای اطلاعات ما گاهی به شهر فاو می رفتند و روزها در آن جا می ماندند تا بتوانند منطقه را به طور کامل شناسایی کنند. نیروهای دیگرمان هم شرایط سختی داشتند. در برخی از شب های سرد زمستان، بچه ها تا کمر در باتلاق فرو می رفتند.
خاطراتی زیبا از جانباز ابراهیم صداقت صید آبادی

خاطراتی از جانباز ابراهیم صداقت صید آبادی / مهرنگاران عشق

جالب است که از پرستارهای آنجا شنیدم این پروفسور وقتی مجروحین ایرانی را عمل می­کند، هیچ دستمزدی نمی­گیرد!

نامه اى براى بابا مجتبى

نامه سيده زهرا دختر شهید سيد مجتبى علمدار در وصف پدر
خاطراتی از رنج ها و درد های ناگفته جانبازان معزز / جانباز قربانعلی قدرت آبادی

خاطراتی از جانباز معزز قربانعلی قدرت آبادی / رنج های بی صدا

مادرم وقتی‌که دید یک‌چشمم تخلیه‌شده و بدنم هم مجروح است، عنان از کف داد و صدای بلند گریست.
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 15 درصد هشت سال دفاع مقدس «علی اکبر پایین محلی »/استان گلستان(1)

بار اول که می خواستم برای دوره آموزشی به ستاد بروم، سن و سالت کم است و باید از سپاه نامه بگیری، سپاه هم به من نامه نمی داد، مجبورم شدم شخص دیگری به نام تقی زمانی را معرفی کنم تا برایم نامه بگیرد.

هيچ چيزى نيست مرا سيراب كند جز شهادت

وصيت نامه جانباز اسلام شهيد اسماعيل برزگر فرزند محمد؛ متولد 10 شهريور 1344 شهرستان آمل؛ شهادت 11 تير 1364؛ با سلام و درود فراوان به امام، آن قلب تپنده مردم مستضعف جهان و با سلام و درود بيكران به آن رزمندگانى كه در دل شب ها و در تابستان هاى گرم و در زمستان هاى سرد در سنگرها جان مى بازند در راه الله
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 40 درصد هشت سال دفاع مقدس «غلامرضا پایین محلی »/استان گلستان(1)

زمان اعزام، دانش آموز سال اول دبیرستان شهید مفتح روستای جلین بودم، این مدرسه تازه تأسیس شده بود و 45 دانش آموز داشت و اگر تعداد بچه ها به 35 نفر می رسید، مدرسه تعطیل می شد. بچه ها در رشته های انسانی و تجربی در دو کلاس بودند. 14 نفر از ما تصمیم گرفتیم برای رفتن به جبهه ثبت نام کنبم.
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 30 درصد هشت سال دفاع مقدس « حسین تازیکی »/استان گلستان(1)

ز طریق ارتش آموزش نظامی دیدم، لازم به یادآوری است که پادگان را در زمان انقلاب، من و چندین دیگر از بچه های گرگان و جلین و روستاهای اطراف حفظ کردیم تا این که نوبت به خدمت سربازی خودم رسید. 18 اسفند ماه 1358 به سربازی رفتم. پس از آموزش های مقدماتی، ما را تقسیم کردند و به تهران آمدم. در پادگان لویزان لشکر 21 حمزه کنونی که آن موقع به گارد جاویدان معروف بود، در یگان تکاور بودم.
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 70 درصد هشت سال دفاع مقدس « تقی ایزد »/استان گلستان(1)

خداوند این طور خواست که در آن لحظه در صحنه عملیات اتفاق افتاد، پیش روی و پس روی که بود، بعضی جاها یادم می آید که از خاکریزهای بریده بریده یا مثلثی رد شدیم و داشتیم به قرارگاه زرهی دشمن می رسیدم که این قرارگاه در عملیات کربلای 5، مرحله 3 سقوط کرد. به آن جا که رسیدیم
خاطرات زیبایی از جانباز محمد یحیایی برگرفته از کتاب دیدار با آفتاب

خاطراتی از جانباز معزز محمد یحیایی

اين همه در مقابل دلتنگي‌ام براي ياران سفر كرده هيچ است.
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 35 درصد هشت سال دفاع مقدس « اسماعیل احمدی»/استان گلستان(1)

من از سال 58 عضو بسیج پایگاه امامرضا شدم و اولین بار 22 سالم بود که در سال 59 از بسیج به جبهه اعزام شدم. در همان بدو تأسیس بسیج، قبل از این که جنگ آغاز شود، ما در پایگاه شصت کلا آموزش نظامی دیدیم. در همان سال 58، به کوه های چهارباغ کردستان رفتیم که در آن جا کمین و ضدکمین را تمرین می کردیم
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 5 درصد هشت سال دفاع مقدس « علیرضا آهاز »/استان گلستان(1)

در آن سال ها، گهگاه مرخصی های کوتاه مدتی می گرفتیم و به داخل شهر مریوان می آمدیم. نمی شد انسان عادی را از ضد انقلاب تشخیص داد، امنیت به هیچ عنوان وجود نداشت. آن ها مسلح بودند و هر آن امکان حمله آن ها به رزمندگان وجود داشت.

حادثه هایی که از سر می گذرانیم

اتفاق تلخ معدن زمستان یورت استان گلستان، بار دیگر کام ما را تلخ کرد. در اردیبهشتی جان افزا و در شرایطی که تنور انتخابات داشت گرم می شد، بار دیگر حادثه ای در ابعاد ملی از سر گذراندیم.
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 25 درصد هشت سال دفاع مقدس « مسعود اکبری»/استان گلستان(1)

روز آغازین جنگ در 31 شهریور 59 به خاطر دارم که در سالن کشتی سیدین در خیابان شیرکش مشغول کشتی فرنگی بودیم که از طریق رادیو شنیدیم که فروردگاه مهرآباد تهران بمباران شده است.
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 30 درصد هشت سال دفاع مقدس « حسین ربیعی »/استان گلستان(1)

در زمان آغاز جنگ، 22 ساله و به عنوان دبیر هنرستان در آموزش و پرورش مشغول به کار بودم. در عملیات های والفجر مقدماتی، والفجر 8 حضور داشتم. 4 ماه هم در لبنان بودم
طراحی و تولید: ایران سامانه