در گروه فدائیان اسلام، قاسم ها و حبیب بن مظاهرهایی بودند که با رشادت، مقابل تجاوزکاران بعثی مقاومت می کردند. نوجوان های سیزده، چهارده ساله ای که انگار یک شبه مرد سی ساله شده بودند. دلیر و بی باک!
مقاومت در خرمشهر تمام محاسبات دشمن را برهم زد. جنگ های نامنظم چریکی، شبیخون های پی در پی شبانه توام با رعب و وحشتی که در جان عراقی ها ریخته می شد، حتی به اسارت درآمدن تعدادی از نیروهای عراقی و ... همگی تمام رشته های فرماندهان ارشد عراق را پنبه کرد.
از کل آن نود نفر، فقط تعداد اندکی آشنا به فنون نظامی بودند، اکثرا برای اولین بار سلاح به دست می گرفتند. اگر چه روحیه شان آن قدر بالا بود که چوب هم به دستشان می دادی، دخل دشمن را می آورند. کلیه ی آموزش های نظامی را در همان میدان جنگ آموختند.
فرودگاه مهرآباد تهران که بمباران شد، درنگ نکرد، فوری آماده ی رفتن به جنگ شد. نیاز به لباس رزم نداشت، چرا که آن را همیشه بر تن داشت. از آغاز نهضت مبارزه با طاغوت، تا لحظه ی شهادت! نه فقط در میدان رزم، که در همه جا و همه حال!
شهید چمران در آن زمان در پاوه بود و از همان جا با یکدیگر آشنا می شوند. بعد شهید هاشمی به خرمشهر و هتل کاروانسرا می رود و همزمان شهید چمران در اهواز در مدرسه ای، نیروهای مردمی ای که به فرمان امام آمده بودند آموزش می دهد.
در هرشرایطی دلش برای مردم می تپید. یک روز اسلحله به دست می گرفت و می رفت جنگ. یک روز می نشست در خانه و برای زوج های جوان، خنچه های عقد می ساخت. آن کجا و این کجا!