نوید شاهد- شهید"جواد ملکی" یکی از بستگان شهید می گوید:«چند روزی گذشت می دیدم لبخند جواد را نیست، انگار حوصله حرف زدن ندارد کنارش نشستم و گفتم:«چی شده پسرم» اول از حرف زدن امتناع می کرد اما کمی که گذشت از حرفهایش فهمیدم درخواست رفتن به جبهه را دارد من هیچ وقت نمی توانستم به چشمان جواد نه بگویم از جبهه که حرف می زد در چشمانش شوق عجیبی بود می دانستم عاشق شهادت است و می دانستم این آخرین دیدارهای ماست...» ادامه متن خاطره این شهید را بخوانید