نوید شاهد سمنان - صفحه 14

آخرین اخبار:
نوید شاهد سمنان

شهید «محمدحسین تولی» در قاب تصویر

به مناسبت سالگرد شهادت شهید «محمدحسین تولی»، تصاویری از این شهید گران‌قدر برای علاقه‌مندان منتشر می‌شود.

انسان آزاده، پیرو حسین(ع) و یار و یاور امام خمینی(ره) و ولایت است

شهید «غلامعلی صداقتی» در نامه‌ای به خانواده‌اش می‌نویسد: «انسان آزاده، فرزند اسلام، پیرو حسین(ع) و یار و یاور امام خمینی(ره) و ولایت است و هرگز توجهی به دنیا نخواهد داشت.»

ادامه دادن راه شهدا تنها به شعار نیست

شهید «غلامعلی صداقتی» در وصیت‌نامه‌اش می‌نویسد: «عزیزانم! ادامه دادن راه شهدا تنها به شعار نیست. به نظر حقیر هیچ‌یک از شهدا حاضر و راضی نخواهند بود که در برهه‌ای از زمان که جنگ بر ما تحمیل و در محاصره اقتصادی هستیم، کار، اداره و درس و مشق را تعطیل کنیم، یعنی راه، راه حسین‌گونه است که باید ادامه دهید.»
قسمت دوم خاطرات شهید «غلامعلی صداقتی»

روزی که گناه نکنم برایم عید است

مادر شهید «غلامعلی صداقتی» نقل می‌کند: «گفتم: عیده! همه دارن لباس نو می‌خرن! اونوقت تو نمی‌خوای؟ خندید و گفت: مادر عزیزم! هر روز که من گناه نکنم، برام روز عیده.»
قسمت نخست خاطرات شهید «غلامعلی صداقتی»

سعی کنید نسبت به انقلاب بی‌تفاوت نباشید

هم‌رزم شهید «غلامعلی صداقتی» نقل می‌کند: «همیشه می‌گفت: این جنگ تموم می‌شه و بازنده اون‌هایی هستن که به انقلاب، دهان‌کجی کردن و انقلاب رو قبول نداشتن! سعی کنین نسبت به انقلاب بی‌تفاوت نباشین!»

می‌شد روی خلق و خوی حیدری‌اش حساب باز کرد

شهید «غلامعلی صداقتی» یکم فروردین ۱۳۳۳ در روستای بق از توابع شهرستان دامغان چشم به جهان گشود. پس از هجوم دشمنان به مرزهای ایران اسلامی، می‌شد روی خلق و خوی حیدری‌اش حساب باز کرد. او از نخستین جوانانی بود که برای پاسداری از آرمان‌های مردم این سرزمین به سپاه پاسداران پیوست و جان فشانی کرد و سرانجام در سی و یکم اردیبهشت ۱۳۶۵ در مهران به شهادت رسید.

شور و حال جبهه مانند بهشت است

شهید «محمدتقی خیمه» در نامه‌ای به خانواده‌اش می‌نویسد: «این چند کلام را برای فرزندم نوشته‌ام که بداند بابای او اینجا هم به فکر او می‌باشد. واقعاً اینجا صفای دیگری دارد چون واقعاً شور و حال جبهه مانند بهشت می‌باشد.»
قسمت سوم خاطرات شهید «محمدتقی خیمه»

امام به ما وعده بهشت داده

همسر شهید «محمدتقی خیمه» نقل می‌کند: «گفت: این دنیا ارزش نداره که این‌قدر غصه بخوریم! گفتم: بالاخره باید وسایل خونه جور بشه. گفت: حالا وقت تلاشه! آب و خاک‌مون نیاز داره که بریم. هر کسی می‌تونه باید برای دفاع بره. امام(ره) وعده بهشت رو داده. ما هم اگه قسمت باشه بریم اونجا!»
قسمت دوم خاطرات شهید «محمدتقی خیمه»

به قول خودش، عاشق بوی مادر بود

مادر شهید «محمدتقی خیمه» نقل می‌کند: «به قول خودش، عاشق بوی مادر بود. اگر خواسته‌هایش را خوب انجام می‌دادم، حسابی خوشحال می‌شد. از حرف دلش با خبر بودم. میان جدی و شوخی، حرف دلش را می‌زد.»
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدتقی خیمه»

دنیا بدون مادر معنی نداره

مادر شهید «محمدتقی خیمه» نقل می‌کند: «به او می‌گفتم: روزی دو بار من رو می‌بینی، کافی نیست؟ می‌گفت: دنیا بدون مادر معنی نداره! من به‌خاطر تو زندگی می‌کنم! اما نمی‌خوام توی رختخواب بمیرم و شرمنده امام(ره) و مردم بشم.»

مرد باید در راه وطن جان بدهد

شهید «محمدتقی خیمه» چهاردهم شهریور ۱۳۳۹ در روستای تویه‌رودبار شهرستان دامغان به دنیا آمد. از طریق جهاد به جبهه اعزام شد. وقت خداحافظی گفت: در رخت خواب مردن ننگ است! مرد باید در راه وطن جان بدهد! وی هفدهم اردیبهشت ۱۳۶۵ به شهادت رسید.
قسمت دوم خاطرات شهید «غلامحسن خان‌محمدی»

با دیدنش یاد جانبازی حضرت ابوالفضل(ع) افتادم

عمه شهید «غلامحسن خان‌محمدی» نقل می‌کند: «دستم را گرفت و گفت: عمه‌جان! چرا گریه می‌کنی؟ با گوشه چادر اشکم را پاک کردم و گفتم: بهت افتخار می‌کنم عزیز دلم! یاد جانبازی حضرت ابوالفضل(ع) افتادم و گریه می‌کنم.»
قسمت نخست خاطرات شهید «غلامحسن خان‌محمدی»

روزه گرفتن در ماه رمضان، صفای دیگه‌ای داره

مادر شهید «غلامحسن خان‌محمدی» نقل می‌کند: «گفتم: اینکه ناراحتی نداره، ان‌شاءالله خوب می‌شی و بعد از ماه رمضون، روزه قضا رو به‌جا می‌آری! گفت: توی ماه رمضان، روزه گرفتن صفای دیگه‌ای داره. بیست و یک ماه رمضان به شهادت رسید.»

صبر و آرامشی مثال زدنی داشت

عمه شهید «غلامحسن خان‌محمدی» نقل می‌کند: «رنگ به رو نداشت، ولی صدایش درنمی‌آمد. پرستاری که داشت پانسمان زخمش را عوض می‌کرد، گفت: خیلی صبوره! خیلی! دردی رو که او داره نه آخی نه واخی. هرکس دیگه‌ای جای او بود، آه و ناله‌اش گوش فلک رو کر می‌کرد.»

دستگیری از فقرا به شیوه مولا علی

برادر شهید «محمدرضا خالصی‌دوست» نقل می‌کند: «از در خانه که بیرون می‌رفت، جیبش پر از پول بود، اما وقتی برمی‌گشت، جز کرایه تاکسی چیزی تهِ جیبش نبود. روزی به دنبالش رفتم و سر از خرابه‌ای درآوردم. ترس برم داشت. کوبه در چوبیِ رنگ و رو رفته را کوبید. پیرمردی با لباس کهنه در را باز کرد و بچه قدونیم‌قد دور محمّدرضا را گرفتند. از توی گونی چیز‌هایی را درمی‌آورد و به بچه‌ها می‌داد. بچه‌ها شادی می‌کردند و من گریه.»

دلش حال و هوای شهادت داشت

مادر شهید «محمدرضا خالصی‌دوست» نقل می‌کند: «از مزار شهدا که برگشت، رنگش شده بود مثل گچ. زد زیر گریه و آرام نمی‌شد. گفت: توی امامزاده دوستام رو دیدم که یکی‌یکی شهید شدن و کنار هم هستن. خیلی دلم گرفت به یاد اون روز‌هایی که با هم بودیم. یک سال بعد خودش هم رفت کنارشان.»

«محمد» در انتظار شهادت، روزهایش را سپری می‌کرد

مادر شهید «محمد حمزه‌ئی» نقل می‌کند: «نامه را خواندم و لحظه‌لحظه بزرگ شدنش را مرور کردم. چه زحمت‌ها کشیدم تا بچه چهارساله بی‌پدرم را به این سن رساندم. حالا به‌خاطر همه آن زحمت‌ها از من حلالیت خواسته و نوشته: در انتظار شهادت است.»

«محمد» پروانه‌سان بال و پر سوزاند

شهید «محمد حمزه‌ئی» پنجم فروردین ۱۳۴۶ در روستای طاق از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. چهار ساله بود که پدرش را از دست داد. زیر سایه مادری دلسوز، کودکی و نوجوانی را گذراند. به جبهه اعزام شد. در منطقه مردانه جنگید و سپس یازدهم اردیبهشت ۱۳۶۷ پروانه‌سان بال و پر سوزاند.
قسمت سوم خاطرات شهید «عباسعلی حیدرزاده»

چهره‌اش نورانی بود

مادر شهید «عباسعلی حیدرزاده» نقل می‌کند: «آخرین باری که به مرخصی آمد، قیافه‌اش خیلی نورانی شده بود. به من می‌گفت: دو تا وصیت‌نامه نوشته‌ام. گفته بود: اگر به شهادت رسیدم، مرا در بهشت زهرا دفن کنید.»
قسمت دوم خاطرات شهید «عباسعلی حیدرزاده»

علاقه من و او مثال زدنی بود

خواهر شهید «عباسعلی حیدرزاده» نقل می‌کند: «مادرشوهرم به او گفت: عباس‌جان! بیا داخل بنشین و قدری استراحت کن و بعد برو. این آخرین دیدارمان با عباس بود. لحظه‌های وداع من با او در بهشت زهرا بود. علاقه من و او مثال زدنی بود.»
طراحی و تولید: ایران سامانه