در هنگام ادای بعضی از حروف، زبانش می گرفت و بیشتر دوستانش او را از حرف زدنش می شناختند. وقتی تیری توی شکمش خورد، دویدم و او را در بغل گرفتم. نفس های آخر را می کشید. دستش را روی سینه گذاشت. خیلی واضح و بدون لکنت، سه مرتبه گفت: «السلام علیک یا ابا عبدالله».