جنگ همان قدر که شیرین بود، تلخی هم داشت... تلخیهایی که «اکبر کاظمی» شاید یکی از آن آدمهایی باشد که مزهاش را خوب چشیده است؛ آن هم درست وسط میدان مین وقتی برای شناسایی منطقه عملیاتی والفجر 4 وارد خاک عراق شده اما از بد حادثه پانزده روز و شانزده شب بیخ گوش عراقیها و چندفرسخیشان زمینگیر میشود؛ جوری که نه راه پیش داشته، نه راه پس! او در این معرکه نه تنها پایش روی مین رفته و توان حرکتکردن از او گرفته میشود، بلکه روز به روز که میگذرد از هیکل ورزیده و هفتاد کیلوییاش هم، تنها یک اسکلت با پوستی سیاه و بدبو که روی آن کشیده شده به جا میماند.