نوید شاهد - در قسمتی از کتاب "در انتهای سراب" که خوشه ای از خاطرات شهدای غواص در روزهای جنگ تحمیلی است، میخوانید: «ناگهان یکی از بچه ها با سر و رویی خاکی، در حالی که یک پایش تیر خورده بود، با تمام قوا خود را سمت آر.پی.جی کشاند و آن را برداشت و سعی کرد، روی پاهایش بایستد، پاهایش می لرزید مثل کودکی که ایستادن را تمرین میکند. خون از پایش فوران زد و شلوارش را خیس کرد بالاخره توانست بایستد، از بیمارستان فاصله گرفت تا آتش ته قبضه اش به بچه ها نگیرد. قبضه آر.پی.جی را گرفت سمت تانک و با صدای بلندی که ته ماندهِ توانش بود فریاد زد: الله اکبر.»