مادر شهید "حسین آرم" نقل می کند که در بدرقه برای آخرین اعزام فرزندش به جبهه، زمانی که دلشوره داشت، فرزندش او را دلداری داد. سپس در پاسخ به دلداری او چنین گفت: نور چشمم به خدا سپردمت. انشاءالله خدا پشت و پناه همگي شما فرزندان باشد.
شب قبل از ورود امام به ایران، شهید "حسین آرم" به همراه دوستانش خیابان ها را گلکاری نمودند. از آزادی تا بهشت زهرا را برای دیدار امام پیاده طی کردند، که البته دیدار آن روز میسر نشد.
شهید "حسین آرم" در راه بازگشت به جبهه، در آخرین اعزامش با چشماني اشك آلود با خانواده اش وداع گفت و سوار قطار شد. رفت تا آخرين قطره خون خود را در راه انقلاب نثار كند.
شهید "مسعود آشوری" در وصیت نامه خود می نویسد: اينك با ياد خدا به جبهه مي روم. نه براى انتقام بلكه به منظور احياى دينم، تداوم انقلابم و امنيت ميهنم پاى در چكمه مى كنم. خدا را به يارى مي طلبم و از او مي خواهم كه به آنسو و آن راه كه خود صلاح داند هدايتم كند.
اقدامات شهید "حسن آب شناسان" در منطقه دشت عباس چنان دشمن را بر افروخته بود كه "صدام حسين" علناً براي سر او جايزه تعيين كرده بود و زبده ترين چريكی هايش را به مقابله او مي فرستاد.
دشت عباس شاهد حضور سرهنگ و ياران همراه وی بود. او راه نفوذ عراق را در آن منطقه كاملاً بسته بود. " شير صحرا" و " شهيد صحرا" لقبي بود كه مردم بومي دشت عباس به او داده بودند.
شهید "قدرت آقابراری" در وصیت نامه خود چنین می نویسد: پاسدار توحيد باشيد. اين را بدانيد هرجا كه توحيد به خطر بيفتد، مسلمان براي نجات او مي كوشد؛ چون توحيد عزيزترين حقيقت انساني است.
شهید "قدرت آقابراری" در وصیت نامه خود می نویسد: توحيد حقيقتي است كه وابسته به شخص معيني نيست؛ بلكه براي بشريت است، جزء فطرت انسان است و هيچ وقت فکر بشر را به سوي ضد توحيد راهنمایي نمي كند.
شهید "قدرت آقابراری" سه بار مجروح شد. پس از بهبودی نسبی از آخرین جراحت، که سخت ترین آن ها بود، عزم رفتن کرد و کوله بارش را برای آخرین بار بست. چیزی نگذشت که پس از 21 ماه تلاش خالصانه به شهادت رسید.
"پرویز" را پیدا کردم، بدنش سوخته بود. نمی توانست صحبت کند. با چند ضربه ی کاری سرنیزه ی دشمن به سختی مجروح شده و نفس های آخر را می کشید.به تعقیب ضدانقلاب رفتیم. در مسیر برگشت، پرویز همانجا افتاده بود. حالا می توانستیم سرنیزه را از گلویش بیرون آوریم. دیگر درد را احساس نمی کرد.
شهید "حسن زندانیان" در بخشی از وصیت نامه خود می نویسد: من به عنوان عضوي کوچک از این اجتماع به این ملت شهیدپرور و امت بیدار و همیشه در صحنه پیامی دارم ، اینکه امام را فراموش نکرده و راه او را با دل و جان ادامه دهند.
"بهزاد" کوتاه نیامد و گفت:« اگه کوچکترین خللی به انقلاب بخوره دیگه جبران ناپذیره.». بعد هم ادامه داد و گفت:« ما یه روز اومدیم، یه روز هم باید بریم. چه خوبه راهی که می ریم جاودانه بشه! حتی اگه همه علیه من بسیج بشین نمی تونین مانعم بشین!»
شهید "حسن آبشناسان" به عنوان سرلشکر ارتش در جبهه حضور یافت. دلاورانه برای این خاک جنگید و هشتم مهر به شهادت رسید. پایگاه خبری نوید شاهد از آلبوم تصاویر این شهید رونمایی کرد.
سروان خلیلی نقل می کند: در شناسایی برای یکی از عملیات ها، شهید " حسن آب شناسان" با وجود اینکه نسبت به بقیه بچه ها سن بیشتری داشت، اما تمام راه را با پای پیاده همراه آنان، بدون خستگی طی کرد. در انتهای روز نیز پس از انجام کارها دیرتر از بقیه استراحت نمود.
شهید "شکرالله احیایی" را می توان به عنوان همسری خوب، پدری نمونه، کارمندی موفق و دوستی مهربان معرفی کرد. این صفات اغراق نیست؛ صحبت آشنایان او همگی سندی است بر واقعیت داشتن چنین کرداری از یک انسان معمولی.
مادر شهید "عباسعلی پیرمرادی" نقل می کند که وی سوم مهر عازم جبهه شد و هفتم خبر شهادتش را به خانواده اش رساندند.او در واکنش به شهادت فرزندش می گوید: خدایا راضی ام به رضای تو، امانتی داده بودی که به سوی تو بازگشت.
پس از اولین حمله زمینی عراق شروع شد او جزء اولین افراد گروه بود که برای جبهه ثبت نام کرد. فردای آن روز آمد و از ما خداحافظی کرد. نکته مهم اینجاست که وقتی مرا بوسید گفت مرا حلال کن چون من بر نمی گردم. همان هم شد؛ چون آنچنان مشتاق شهادت بود که موقع رفتن می خندید.
شهید "اسماعیل پیمان گو" در وصیت نامه اش خطاب به همسرش چنین می نویسد که از خدا برایم طلب مغفرت نما که شاید ما شهید ظاهری باشیم. از خدا بخواه که واقعاً شهید باشم. پایگاه خبری نوید شاهد به مناسبت سالگرد ایشان از نسخه اصلی وصیت نامه این شهید گرانقدر رونمایی کرد.
شهید " شهید اسماعيل پيمانگو " در محل کار خود دست به توزیع اعلامیه هایی که در پاریس منتشر می شد زد. کسی باور نمی کرد که توزیع این اعلامیه ها کار او باشد، زیرا ظاهرش او را انسانی بی تفاوت در مقابل اتقاقات سیاسی نشان می داد اما درون او چیزی غیر از این بود.