سیدرضا رضوی در خاطرهای از برادرش هنگام خداحافظی نقل میکند: برادرم در آخرین خداحافظی مطمئن بود که دیگر همدیگر را نمیبینیم. گویا از چیزی خبر داشت که ما نمیفهمیدیم.
مادر شهید: از زندگی تقی تصور دیگری داشتم، برای همین در لحظه ورود به منزلش متحیر شدم و بیاختیار قطرات اشک از گوشهی چشمم سرازیر شد، چرا که زندگی تقی خیلی سادهتر از آنی بود که فکرش را میکردم.
در خاطراتی که از شهید رضوی حکایت شده است، میخوانیم این شهید درحال بیماری هم جبهه را مقدم میشمرده و از اطرافیان و خانوادهاش میخواسته پس از بهبود بیماری، سریعتر به کمک رزمندگان بیایند.