زیدعراق

زیدعراق

خاطره اي از سرباز شهيد توفيق اندرواژ

یک روز به او گفتم با هم به شهر برویم تا برایت لباس بخرم. اما دیدم لباس برادر بزرگترش را پوشید و گفت من این لباس ها را خیلی دوست دارم...
طراحی و تولید: ایران سامانه