نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
شهدای قرآنی
پسر جان این همه ما اصرار کردیم و به منزل سادات رفتیم چرا روزه خود را افطار نکردی هم آنها و هم تواز ثواب روزه بهره ببری
کد خبر: ۴۵۴۸۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۳

شهدای جهاد سازندگی
من الان در باغی هستم که در آنجا مشغول به کار هستم. و از نعمت فراوان برخوردار هستم. من قبلا از شهدا دور بودم ولی الان بسیار به آنها نزدیک هستم
کد خبر: ۴۵۴۷۴۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۱

شهدای جهاد سازندگی
شهید وابستگی عجیبی به مادر خود داشت. همیشه در کارها حتی کارهای منزل کمک می کرد. مثلا وقتی مادرش می خواست نان بپزد لگن خمیر را روی سر می گذاشت. و تا نزدیکتنور می برد و مادرش نان را به تنور می چسباند. و او نان را می برد
کد خبر: ۴۵۴۷۳۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۱

شهدای جهاد سازندگی
او حتی بیشتر از ساعات اداری کار می کرد و هیچ وقت اعتراضی نکرد. گاهی بعد از نیمه های شب در حالی که از خستگی نای صحبت کردن نداشت به خانه می آمد. بعد از کار هم همکاران خود را به منزلشان می رساند
کد خبر: ۴۵۴۶۳۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۱

اولين قدمي که در پادگان گذاشتم اولين کلامي که فرمانده به ما گفت اين بود؛ آيا شما به چه انگيزه اي آمده ايد و بعد فرمود : ما دو انگيزه داريم يکي انگيزه شيطاني و ديگري انگيزه الهي ما همه فکر مي کرديم که جواب بدهيم و بعد خود فرمانده به ما گفت شما به عقيده الهي آمديد. آري انگيزمان همين بود که فرمانده فرمود .
کد خبر: ۴۵۴۶۲۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۱

خاطراتی از شهید ابوالفضل حیدری
درهنگام عمليات در كنار شهيد حاج ابوالفضل بودم كه به من گفت فلاني نكند من شهيد شدم بترسي و يا قدم عقب بگذاري وقتي شهيد شدم كلاهم را بر روي صورتم مي كشي (شهيد بزرگوار اغلب كلاه نخي كرم رنگ بر سر داشت) و چنان پايت را روي من (قلبم) مي گذاري و جلو مي روي كه من جلو رفتن تو را احساس كنم.
کد خبر: ۴۵۴۵۰۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۸

شهدای کارگر
برای ازدواج راضی نمی شد. آخر به دایی او متوسل شدیم و از او خواستم تا عبدالرضا را راضی کند تا به خواستگاری برویم
کد خبر: ۴۵۴۰۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۳

شهدای کارگر
بعد از این مدت طولانی به منزل آمد و ازدواج کرد. زندگی مشترک آنها زیاد طول نکشید. این مدت که شهید بیمار بود همه برای بهبود سلامت ایشان دعا می کردیم
کد خبر: ۴۵۴۰۱۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۳

عباس کدائی
قبل از بازگشت به گرگان با دکتر معالج او صحبت کردیم. دکتر گفت: عباس به جر دستها و پاها کمرش هم شکسته است و خدا را شکر کنید که ترکش باعث قطع نخاع نشده است
کد خبر: ۴۵۳۹۳۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۳

خاطراتی از شهید ابوالفضل حیدری
فردا صبح براي زيارت به حرم امام رضا رفتيم و زيارت كرده نماز ظهر را خوانديم و به منزل عمو برگشتيم بعد از 2 روز با هم به دامغان برگشتيم كه اين خاطره به عنوان ماه عسل براي من و شهيد به حساب آمد و هميشه از آن سفر به خوشي ياد مي كرد.
کد خبر: ۴۵۳۹۱۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۳

امیران ارتش
کار اندک که به آن ادامه داده شود بهتر است از کار بسیاری که خستگی آورد
کد خبر: ۴۵۳۶۲۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۸

شهادت 7 اردیبهشت؛
شهید خداداد قشقايی در دفتر خاطرات خود می نویسد: با صداي بچه ها که براي خوردن سحري صدايم مي کردند از خواب بيدار شدم . سحري را که خورديم چند رکعت نماز قضا بجا آوردم ، تا موقع اذان صبح بعد از نماز و تعقيبات خوابيدم .
کد خبر: ۴۵۳۵۷۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۷

خاطره شهید امیر صمدی مقدم
آن روزها بر روی رمل های داغ منطقه و هوای بسیار گرم و در بیابان بودیم و از غذای لازم و کافی و میوه و وسایل رفاهی خبری نبود و در روز یک بار ماشین ریو ارتشی می آمد و مقداری نان و مقداری یخ و غذای گرم برای یک وعده می داد و می رفت و با بادهای شدیدی که می وزید شنهای رمل را به داخل یقلوی ها می ریخت.
کد خبر: ۴۵۳۵۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۰

بوی خوش و عطر خوش فضای اتاق را گرفته بود یکی گفت این عطر را کی زده است یکی از دوستان فریاد زد این بوی خوش نشان وجود امام است
کد خبر: ۴۵۳۵۰۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۸

معرفی کتاب؛
کتاب هزار و یک شب عاشقی" خاطرات شهدا ی فارس به قلم حمید اکبر پور است.
کد خبر: ۴۵۳۱۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۳۱

امروز بعد از زيارت عاشورا و نماز صبح که دعاي پرشکوه ندبه مي خوانديم ناگهان به سنگر فرماندهي احضار شدم ، که به اتفاق برادران کادر گروهان به سنگر فرماندهي رفتم که نگاهم به نقشه منطقه عملياتي که درون سنگر بود افتاد...
کد خبر: ۴۵۳۱۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۳۱

بعد از گذشتِ دو سال از حمله ثامن الائمه يعني شکستن حصار شهر مقاوم آبادان که بدنبال پيام تاريخي امام بعد از عزل بني صدر و ادعاي شوم و تو خالي و بي محتوايش لازم دانستم به هر نحوي شده است خاطرات آن حماسه و دلاوري هاي سلحشوران و رزمندگان اسلام در آن عمليات ظفرمند و پيروزمند به روي کاغذ بياورم تا براي ديگران از زبان قاصر و ناتوان و عقل عاجز اين بنده حقير بماند...
کد خبر: ۴۵۳۱۶۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۳۱

عکس نوشت خاطرات مادر شهید«ابوالفضل باقری عزیز آباد»
مادرش میگفت هفت سالش بود که شروع به نماز خوندن کردن از ماه رمضان همان سال تصمیم گرفت روزه بگیره برای سحری بیدارش نکردم تا از سرش بپره بهش گفته بودم روزه نمی خواد بگیری روزه به شما واجب نیست ناراحت شده بود اون روز از مدرسه خونه نیامد تا نزدیک افطار که با دو تا نون برگشت خونه بهش گفتم تا حالا کجا بودی گفت منو برای سحری بیدار نکردی و من ترسیدم اگر خونه بمونم روزه ام را بخورم به خاطر همین رفتم حرم تا الان هم اونجا بودم دیگه بعد از اون برای سحری بیدارش می کردم که بدون سحری روزه نگیره.
کد خبر: ۴۵۳۰۱۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۸

خاطراتی از شهید محمود عبداللهی
من که در جبهه بودم یک شب خواب دیدم که خداوند فرزند دختری به من می دهد و من اسم او را فاطمه می گذارم برای همین قبل از اینکه فرزندم متولد شود اسم او را در خواب به من گفتند برای همین فاطمه را انتخاب کردم من هم از این اسمی که برای فرزندم گذاشت ، خرسند شدم و خدا را شکر کردم
کد خبر: ۴۵۲۸۳۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۷

خاطراتی از شهید محمدکاظم شهروی
در همه حال و در همه جا به فکر فرزندانم سمیه و محمدرضا و بقیه بودم و همش در فکر بودم که این بچه ها اینقدر به بابا انس پیدا کرده اند چه کار می کنند مخصوصاً محمدرضا که فهمیده بود من می خواهم بروم جبهه و روز اول صبح هنگام خداحافظی با گریه سر خود را در زیر لحاف کرد از یاد نخواهم برد بفکر سمیه و آن شیرین زبانیها دلم را آتش می زد
کد خبر: ۴۵۲۸۰۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۶