خاطرات شهدا - صفحه 55

آخرین اخبار:
خاطرات شهدا

به سادگی ازدواج کردیم!

«قبل‌تر‌ها یک بار همشیره‌ام گفته بود ما می‌خواهیم دختر این‌ها را برای شما بگریم. من هم گفتم دستتان درد نکند! به همین سادگی ...» ادامه این خاطره را در آستانه سالروز ازدواج امام علی (ع) و فاطمه (س) و روز ازدواج، از رزمنده دفاع مقدس «ولی‌الله محمدی» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

نمایشگاه عکس و خاطرات شهدا در کرمانشاه به روایت تصویر

توسط بنیاد شهید و امورایثارگران استان کرمانشاه، به مناسبت هفته قوه قضاییه نمایشگاه عکس و خاطرات شهدا با عنوان «موقعیت شهید محمد ولی شیری» در محل دائمی نمایشگاه پارک شاهد کرمانشاه برپا شد.

عراقی‌ها اقدام به بمباران شیمیایی کردند

«به هنگام شروع عملیات من با قرآن استخاره کردم، سوره دهر آمد و دیدم که استخاره‌ام بسیار خوب است. پس تصمیم گرفتم تا پای جان در عملیات حضور فعال داشته باشم. عملیات بسیار موفقیت‌آمیز بود پس از آمدن من، عراقی‌ها که با شکست روبرو شده بودند. اقدام به بمباران شیمیایی منطقه عملیاتی کردند ...» ادامه این خاطره از زبان «بهرام ایراندوست» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
محتوای چند رسانه‌ای

سیرتِ خوشِ مهدی

محتوای نرم افزار چند رسانه‌ای «شاهد» در قالب‌های فیلم، صوت، عکس و متن عرضه شده است. در این مطلب ویدیویی را از صحبت‌های نزدیکان «شهید مهدی خوش سیرت» در خصوص صفات اخلاقی این شهید می‌بینید.
روایتی خواندنی از دوست شهید قاضی «غلامرضا گل آور»؛

عشق به اهل بیت (ع) را سرمایه بزرگ نجات بخش بشر می‌دانست

«شمس الله جلیلیان» می گوید: شهید گل آور، عشق به اهل بیت (ع) را سرمایه بزرگ نجات بخش بشر دانسته و ارتباط با اهل بیت و انس با قرآن در زندگی این شهید عزیز کاملاً مشهود بود.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

عملیاتی با عبور از رودخانه!

« بعد از مانور کلیه برادرهای گردان حضرت زهرا(س) متوجه شدند عملیاتی با عبور از رودخانه را در پیش داریم. قرار بر این بود که نیروهای ما با عبور از عرض اروندرود و گذر از ساحل غربی آن، به جاده البحار بصره بروند و دو، سه بُنه‌ای که آنجا بود را پاک‌سازی و تصرف کنند و جاده فوق را در اختیار بگیرند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس «ولی‌الله محمدی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

من اینجا زیر خاک هستم!

«پس از گذشت چهار دهه از آن واقعه، هنوز هم صحنه را کاملا به یاد دارم و در مقابل چشکانم رژه می‌رود. صحنه‌ای که زیر آوار مانده بودم، ولی هنوز امکان تنفس بود و به هوش بودم. در آن لحظات دائم داد و فریاد می‌زدم و از مادر کمک می‌خواستم و می‌گفتم: مادر مرا نجات بده من اینجا زیر خاک هستم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز «المیرا رستمی‌تاش» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
خاطرات شهید

مهربانی یک شهید، مانع کشتن سرباز عراقی شد

نوید شاهد بوشهر به مناسبت سالروز شهادت شهید «اسماعیل دشتی» خاطرات این شهید را از زبانش همرزمش «شکرالله پی خسته» منتشر می کند.
برگی از خاطرات زنان امدادگر قزوین در کردستان؛

بیمارانی که وارد اتاق عمل می‌شدند در وضعیت بغرنج و حیاتی بودند

«در طول خدمت کردستان بین همکاران کسی را ندیدم که منافق و جاسوس دشمن باشد. البته من در اتاق عمل بودم و موقعیتم این شرایط را ایجاب می‌کرد. چون فقط افراد متخصص حق ورود به اتاق عمل داشتند. از سوی دیگر بیمارانی که وارد اتاق عمل می‌شدند در وضعیت بغرنج و حیاتی بودند؛ مثلا خونریزی شدید داشتند بنابراین مریضی که تمارض می‌کرد به سادگی قابل تشخیص بود ...» ادامه این خاطره از زبان «کبری چگینی» از نقش زنان امدادگر استان قزوین در کردستان را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
سیری در خاطرات شهیدخرمی؛

«عاقبت به خیری» یعنی شهادت!

شهید«رضا خرمی» از شهدای دوران دفاع مقدس است. همسرش در روایت از او بیان می کند: «رضا همیشه می ‌گفت:"شهادت در راه خدا عاقبت به خیری به همراه دارد. در بستر بیماری مردن را دوست ندارم."»

فرمانده گردان بود ولی خانواده‌اش نمی‌دانستند!

«شهید محمدعلی محمدی‌رامندی در منطقه فرمانده گردان بود، ولی خانواده‌اش نمی‌دانستند و بعد از شهادتش به مسئولیتی که در جبهه بر عهده داشت، پی بردند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «محمدعلی محمدی‌رامندی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

از کوتاهی که کردم؛ عذرخواهی می‌کنم!

«مادر بزرگوار شهید گفتند حاج‌آقا من مدت‌هاست که آرزو داشتم شما منزل ما تشریف بیاورید و چشم براه بودم. حاج‌آقا بسیار ناراحت شدند و گفتند مادر، من را در کوتاهی که کردم ببخشید و عذرخواهی می‌کنم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «آیت‌الله هادی باریک‌بین پدر شهید مرتضی باریک‌بین» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

مادر به دنبال مفقودالاثرش می‌گردد!

«دیدیم مادر عزیزی با یک چوب کوچک زمین را می‌کند و با چشم‌های گریان و دستان لرزان و با صدای حزین داد می‌کشید: پسرم اگر اینجایی اگر حال مادرت را می‌بینی که قطعا می‌بینی و صدای مرا می‌شنوی یک لحظه چهره بشاش و خندان را نشان بده ...» ادامه این خاطره از پدر شهید «نبی‌الله هاشمی» و برادر شهید «عبدالله هاشمی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

رژیم بعث قصد داشت مدرسه را تخریب کند!

هواپیما‌های متجاوز رژیم بعث عراق با بمباران هوایی، قصد داشتند مدرسه را تخریب کرده و دانش‌آموزان را قتل عام کنند که بر اثر اصابت چندین بمب به مدرسه و اطراف آن، موج انفجار و ترکش‌هایش سقف خانه ما را هم پایین آورده بود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز «المیرا رستمی‌تاش» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

افتخار واقعی توی لباس شهادته

«وارد پارکینگ که شدم دستم را گرفت و گفت: تو که این همه به لباس من افتخار می‌کنی دعا کن من شهید بشم. افتخار واقعی توی لباس شهادته. ناخودآگاه اشکم جاری شد. سقلمه‌ای به پهلویش زدم و گفتم: جواب خوشحالی من این حرفا بود زکریا؟ ...» ادامه این خاطره از شهید مدافع حرم «ذکریا شیری» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
به مناسبت میلاد امام رضا(ع):

تنها پسر شهیدم را نذر امام رضا (ع) کردم

مادر شهید «مفقوالاثر رضا ارشدی» در میلاد امام رضا(ع) از خاطرات تنها پسرش که برای سالم به دنیا آمدنش او را نذر امام رضا کرده و اکنون که پسرش همچنان مفقودالاثر است برای به دست آمدن نشانه ای از او امیدش را به امام مهربانی بسته است، می گوید. در ادامه خبر خاطره ای از مادر شهید ارشدی را بخوانید.

نارنجک به آهنی پنجره برخورد کرد و به وسط اتاق برگشت!

«شهید قنبری که هنوز مشغول جابه‌جایی پیم نارنجک خود بود نارنجک در حال انفجار مرا با یک دست برداشت و از پنجره رو به سمت محوطه و ایوان پایگاه (منطقه بی‌خطر) پرتاب کرد، اما نارنجک به آهنی پنجره برخورد کرد و به وسط اتاق برگشت! ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات زنان امدادگر قزوین؛

هنوز جنازه و مهمات عراقی‌ها روی زمین بود!

«راه و رسم معمول رزمنده‌ها این بود که بعد از هر عملیاتی ما را می‌بردند و سطح عملیات و مناطق آزاد شده را نشان‌مان می‌دادند. انگار به ما انعام داده باشند. نمی‌توانستیم به خود بقبولانیم که این مناطق دست دشمن بوده و اکنون آزاد شده است و خون بهای این موفقیت چه بوده است؟ بعضی اوقات هنوز جنازه و مهمات عراقی‌ها روی زمین بود ...» ادامه این خاطره از زبان «شهربانو چگینی» از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

ساندویچ را سه نفری می‌خوریم!

«تصمیم گرفتند ساعت ده و نیم هر روز برای ایشان ساندویچ بخرند. روز اول که ساندویچ را خریدند و به اتاق ایشان بردند، وقتی موضوع را مطرح کردند، آقای رجایی لبخندی زد و گفت: متشکرم بگذارید روی میز و بروید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «محمدعلی رجایی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

پول برگشت ندارم!

«من قرار بود بعد از انجام کارهایم برگردم خدمت حاج‌آقا، به محمود ماهی گفتم: اگر دوست دارید بیایید با هم برویم نزد حاج‌آقا و ایشان را ببینید که قبول نکرد و در گوشی به من گفت من اگر با شما بیایم پول برگشت ندارم! ...» ادامه این خاطره از «سید آزادگان، شهید حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
طراحی و تولید: ایران سامانه