حاجی کریمی

حاجی کریمی
خاکریز خاطرات- شهید عیسی کریمی

خاطره زهراکریمی از برادر شهیدش/ خیلی راحت از وصیت نامه و مرگ حرف می زد

تک و تنها نشسته بود توی حیاط ، کاغذ و قلمی هم روی پایش گذاشته بود ، کنارش نشستم. گفتم : داداش چی داری می نویسی ؟ لبخندی زد و گفت : وصیت نامه ،بالاخره هرکس پا به این دنیا می گذارد، روزی هم خواه ناخواه باید این دنیا را ترک کند.
خاطرات شهید حاجی کریمی از زبان برادرش

او مظلوم بود و در خانواده ما نظیر نداشت / برای من یک پدر و معلم بود

چیزی که در این بین تمام وجودم را به آتش کشید ، شوق پروازی بود که قبل از رفتن داشت . وقتی رفت هنوز رد حنای شب عروسی اش از روی پاها و دست های معصومش پاک نشده بود که قاب آسمان عشق شد.
طراحی و تولید: ایران سامانه