در قسمتی از کتاب "اکیپ حاج هادی" به قلم نویسنده مرحوم جعفر كاظمی بيش از يكصد و هشتاد خاطره از ايثارگران جهاد پشتيبانی ورامين را به بيانی شيوا و جذاب همراه با تصاوير به رشته تحرير كشيده است، در ادامه «محبوبه صدیقی نکو» روایتی بیان کرده است که میخوانید: «روزی که میخواست برود، فقط من و مادرم تو خانه بودیم. ساکش را برداشت و از زیر قرآن و آبی که مادر گرفته بود، سه بار رد شد. لحظه آخر که میخواست از ایوان خانه خارج شود، کمی ایستاد و لحظاتی به من و مادر و فضای آن نگاه کرد.»
وقتی وارد فاو شدم و چشمم به چهره خاک گرفته و تن نحیف و چشم های ملتمس خواب حاج ملا افتاد، دلم سوخت بچه ها گفتند؛ چند شبانه روز است که او خواب کافی نداشته است مدام در خط مقدم حضور دارد.