یک روز من و اکبر از سرکار برمیگشتیم، حکومتنظامی شروع شده بود، آنجا بود که از هم جدا شدیم و یک لحظه متوجه شدم که سوار بر موتور شده و از آن محل دور شده بود. آنچه می خوانید خاطره ای به نقل از برادر شهید "اکبر خان محمدی فلاح" است که تقدیم حضورتان می شود.