شهيد سيد محمد حسين حسينی اژدری در وصیت نامه خود می نویسد: از بازماندگان محترم دراين جاي دور از محل ، از همه شما آشنايان از صميم قلب حلاليت مي طلبم و سعي کنيد که همگي شما راه شهدا از صدر اسلام تاکنون را ادامه دهيد
شهید علی اکبری در وصیت نامه خود می نویسد: معلمان شريف و غيرتمند؛ در كنار سنگرجهاد با كفار از تدريس و درس خواندن يك لحظه غافل نشوند و محكم و استوار معلمان براى درس دادن تمامى سعى و كوشش خود را براى تربيت كردن نسل نوجوان و جوانان اين مملكت بكار گيرند كه آينده اين مملكت بر دوش همين قشر مىباشد.
شهيد علی بنده خدا در وصیت نامه خود می نویسد: اما عارفان واقعي بشتابيد که فرصت غنيمت است و شايد فرصتي باشد بدون تکرار و امروز بايد پرواز آموخت فردا دير است. خداوند امت ما را امتي حسيني کند براي رسيدن به ساحل پيروزي .
شهيد علی بنده خدا در دهم فروردین ماه 1342 در یکی از روستاهای فسا به دنیا آمد او یکی از مبارزین دوران انقلاب بود کهو جوانان را به جلساتي که در مسجد برقرار مي شد از جمله دعاي کميل و توسل دعوت میکرد و خود در اين جلسات و دعاها مداحي مي نمود. وی سرانجام در خرداد ماه 67 به شهادت رسید.
شهيد خليل شرفی در وصیت نامه خود می نویسد: اینجانب خلیل شرفى برادر حقیرتان و سراپا تقصير با شروع جنگ و شهادت برادران عزيز حركتى در من بوجود آمد و كوله بار پر از گناه و معصيت خود را بستم و رهسپار اين دانشگاه الهى شدم تا با ديدن ايثار و فداكارى و ايمان شكست ناپذير اين سلحشوران و با شنيدن گريه و ناله آنها در دل شب در هر موقع كه نام خدا و ائمه را مى شنوند ناله ها و گريه هايشان اوج مى گيرد .
شهيد خليل شرفی در وصیت نامه خود می نویسد: چه بهتر كه در راه خدا كشته شويم آرى هدفم از رفتن به جبهه مثل همه انهايى كه رفته اند فقط و فقط براى رضاى خدا تعالى است نه براى شهرت و مقام و هيچ منظورديگر.
شهيد «خليل شرفی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «برای حمام به قصر می رفتيم حالی ديگر پيدا می کرديم. اگر اشک از چشمانم جاری نمی شد ولی به جای خودم دلم می سوخت گريه در گلويم خفه شده بود...» متن کامل قسمت دوم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
شهيد «خليل شرفی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «اشک در چشمانشان جمع شده بود و در پنهانی اشک خويش را می ريختند و هی می گفتند که برو به دست خدا...» متن کامل قسمت اول خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
شهيد علی اصغر شاهسوندی در دفتر خاطرات خود می نویسد:به طرف ايوان دره بود صبح بعد از نماز حرکت کردم و بعد از گذشتن مسافتی در جاده ايوان دره به طرف چپ جاده پيچيده و بعد از گذشت در روستائي رسيديم در آنجا پياده شديم. سيد به من فرمان داد که با پنج نفر تيپي که نزديک روستا بود را گرفته من با آن چهار نفر به نام هاي حاجي خليل و نادر و مهدي و داوود و خودم پنج نفر شديم بعد از گرفتن تپه اول تپه دوم را گرفته و بعد از گذشت...
شهيد علی اصغر شاهسوندی در نامه خود می نویسد: ما در اين ديار که مشهور به کردستان است گوئي چيزهايي ديدم که در شيراز که شهر عشق و عرفان است يافت نمي شود. مرداني را ديدم که شبها را در سجده و رکوع به صبح مي رسانند و روزها را در آتش نبرد به شب مي رسانند...