شهدای امروز بیست وهشتم آذرماه
خوب نیست ولی نادر در حالی که اشک در چشمهایش حلقه زده بود روبه من کرد و گفت داداش جان تو دیگر بچه ها را در کوچه نمیبینی، نمیبینی که آنها لباس و کفش نو ندارند، تو چطور راضی میشوی با لباس نو و کفش نو به پیش آنها بروی نمیدانی آنها اگر ما را با این لباس و کفش نو ببینند ناراحت میشوند من به همین خاطر کفش خودم را گلی میکنم تا نو دیده نشوند