فعلاً دلم مي خواهد گريه كنم برادرم
خاطره هايي به قلم شهيدمجتبي آدينه وند
گر در يمني چو با مني پيش مني گر پيش مني چو بي مني در يمني
من با تو چنانم اي انگار يمني خود در عجبم كه من توام يا تو مني
نوید شاهد لرستان:هجوم اقشار ميليوني مردم مسلمان ايران پس از فتواي امام بسوي جبهه ها بيش از پيش ابعاد گسترده اي مي يافت مسئولين در تدارك عملياتي ديگر بودند از هر سوي ايران نيرو به جبهه فرستاده مي شد در آن روز شهر كوچك ما براي اولين بار گسترده تر از قبل يك گردان نيرو به جبهه اعزام نمود پس از چند روزي در پايگاههاي مختلف بالاخره ما رادر تيپي بنام امام حسين(علیه السلام) جاي دادند در اين مكان ما مشغول عملياتهاي مقدماتي جهت آمادگي بهتر براي حمله شديم اينجا بود كه طي برخوردهائي در تحت عنايات خداوندي با پسري نه يك پسر بلكه يك روح بس بزرگ دوست شدم هنگاميكه آن خاطرات را تداعي مي كنم بلافاصله لبخند او مسعود در نظرم مجسم مي شود.چند روزي بود كه ما فقط هميگر را مي ديديم بدون اينكه با هم صحبت كنيم در اولين برخوردمان بدون اينكه قبلا همديگر را ديده باشيم به رخسار همديگر لبخند مي زديم اين رويه شايد بيش از دو هفته مي گذشت و ما هر وقت يكديگر را مي ديديم ...تا اينكه تيپ ما را به مرخصي ده روزه اي فرستادند و جهت استراحت به شهر ومنزلمان حركت نموديم بالاخره ده روزگذشت و همگي به مقر اصلي خويش برگشتيم منتظر بودم گروهاني كه او عضو آن بود،بيايد چند روز گذشت و از آن خبري نبود تا اينكه خبر آوردند كه گروهان آنها نمي آيد از خودم سخت متنفر بودم كه چرا به او نزديك نمي شوي و ....شايد وجاهت و متانتش مانع از ان بود كه من به او نزديك شوم و ....ديگر محبتش داشت در دلم ريشه مي دوانيد هنگاميكه به مسجد قرارگاه مي رفتم نگاهي همراه با ياس به جايگاه هميشگي او مي انداخت ومي نشستم روزها مي گذشت و ياد آن پسر مرا در خود فرو می برد تا اينكه از طرف فرماندهان به يكي از برادران ماموريت داده شد جهت اطلاع از گروهان مالك اشتر به شهر آنها بروندبعد از گذشت چند روز اطلاع كسب نمود كه آن گروهان به دلائلي نمي تواند فعلاٌبه بقيه ماموريت ادامه دهد همينكه حامل خبر از چادر فرماندهي بيرون آمد ديده اش بسوي من افتاد و به طرفم امد و نامه اي را از مسعود نور محمدي بدستم داد فهميدم از اوست زيرا قبلاٌاسمش را از ديگران جويا شده بودم از خوشي در پوست خود نمي گنجيدم آنقدر نامه را خواندم كه ان را حفظ شدم هر بار كه نامه را ي خواندم علاقه ام به او شديد مي شد در اين نامه ضمن ابراز علاقه دريائي از سخنهاي اخلاقي امده بود در اين نامه آنچنان خود را كوچك جلوه داده بود و از دل بي قرارش سخناني تراوش نموده بود كه خدا مي داند تمام بدنم را مي لرزاند در قسمتي از اين نامه آمده است :فعلاًدلم مي خواهد گريه كنم برادرم!چقدر اخلاص ،عرفان،عشق به خدا را دوست دارم يك لحظه دعا گريه خالصانه و احساس نزديكي به خدا و عشق ورزيدن به او را به تمام دنيا و اخرت نمي دهم اميدوارم باز هم همديگر را ببينيم و همديگر را دوستانه در اغوش بكشيم و ....خيلي ناراحت بودم مي خواستم چند روزي مرخصي بگيرم و به شهرستان بروم تا اين بار ...ولي در آماده باش بسر مي برديم.
منبع:سیستم اطلاعاتی معاونت فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران لرستان