خاطره‌ای از شهيد «علی جعفر همتی»
سه‌شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۲۳:۵۹
شهید همتی به مادرش می گوید: مرا دست حضرت زهرا و حضرت زينب(سلام الله علیهما) دادي پس چرا از آنها گله مند شدی.

خاطراتي از شهيد علي جعفر همتي

به نقل از خواهر شهيد

عنوان خاطره:مقدمه اي براي گفتن رؤياهاي يك مادر شهيد

نوید شاهد لرستان:با چشماني باراني د رآغازفصلي هميشه تازه به عبور كاروان خاطره ها خيره شده ام كارواني كه تو را در ذهن سبز من زنده مي گرداند به ياد روزي كه رفتي اي پرستوي بهاري.غنچه ها افسردگي را در گلبرگهاي ظريفشان به وديعه نهادند و چشمانم خيس از اشك تو را مي خواندند چرا كه معصوميت را در زلال نگاهت يافته بودند.بر غبار شيشه ها ي كلبه مهتاب انتظار بيرنگي بود كه دلتنگي ها را مي نوشيد و لحظه ها كه سر شار از بي قراري در جستجوي تو كه رفته بودي تا در كرامت سبز دستانت پيروزي را هديه آوردي تو كه حريم حرمت لاله ها با خون سرخت وضو گرفته بودي و با هزاران آواز خود درحنجره سرد هجرت را زمزمه مي كردي و من مي خواستم به رفتن مهربانيت چكامه اي سرايم اما زبانم دراوج عظمت تو قاصر مانده بود و تكثير اندوه و پريشاني را در بغض گلويم متلاطم مي نمود اما نمي  دانستم كه رفته بودي تا پنجره را به سوي آفتاب عشق بگشايي و زورق كمي سرگردان را به ساحل نجات برساني.تو رفته بودي تا ساحل عشق را  نگهبان باشي و ميدانگاه شرافت را پاسداري و با تكيه بر نيزه هاي ايمان حريم نجابت را حافظ.پس نخواهم گريست و بر درگاه مانده ام و تو را مي خوانم و دست نيايش به سوي آسمان گشوده ام و باد تو كه بالا پوشي از صبر بر تن كرده اي و عمامه اي از عشق بر پيشاني بسته اي و مثل نيلوفر سرشار از پاكي و صداقتي و غرور مردانگي تن پوش توست.تو كه مثل خوبيها ماندني هستي و به تازه گي يك شهاب و نرمي يك موج پيش مي روي تا سياهيها را بشكافي و سحر را در قاب حيرت زده پنجره ها به تصوير كشاني.طنين گام هايت را مي شنوم و صداقت سلامت را به خاطر دارم من امروز در خزاني ديگر سرگردان درخاطره هايم و حيرت زده در گستردگي سراپرده ها مهربانيت و معراج پاك انديشه هايت اي قاصدك مهاجر،مي ستايم نجابت يگانه قلب پر مهرت را و زيباترين غزلهايم را نثارت مي كنم و از تو خواهم تا بيرق پبروزي را در بلندترين كنگره ها به اهتزاز درآوري و در باغستاني سبز ضيافت زندگي رابه تماشا بنشيني و شكوه باران را و طراوت ايران را همواره پاسداري نمايي.

مادر شهيد مي گويد:

 

يك روز پنج شنبه همانند روزهاي ديگر و هفته هاي قبل براي زيارت قبور شهدا به  بهشت رضا رفتم آنجا بسيار گريه كردم و حتي ناله ميزدم و از اين که پسرم در بين ما نيست ناراحت بودم و از پسرم گله كردم كه چرا مادرش را تنها گذاشت مگر نمي دانست من چه قدر او را دوست داشتم چگونه توانست ما را رها كرده و خواهرانش را تنها بگذارد در در دلهايم بسيار طو لاني شد تا اينكه نزديك غروب بود كه يك بار ديگر آب آوردم و باغچه اش را آبياري كردم كه مبادا درختان سرسبز او خراب و پژ مرده شود. بعد از منزل رفتم و با خستگي تمام براي ايشان خيرات دادم و به ياد تمام شهدا دعاي كميل شب حدود ساعت 9/5 الي 10 بود كه از راديو پخش شد و چون سواد نداشتم گوش كردم و من نیز همراه با روضه هايي كه آقاي آهنگران مي فرمود گر يه مي كردم و با صداي بلند پسرم را صدا مي زدم واز حضرت  فاطمه و زينب كبري شكايت مي كردم كه چرا من پسرم را دست آنها سپرم او رابه من تحويل نداند تا اينكه خوابم برد و شب پسرم به خوابم آمد قبل از اين  دوبار ديگر نيز به خوابمآمده بود اما آن  را برا ي خانواده تعريف نكردم چون از شنيدن اسم پسرم همه گر يه مي كردند چه رسد به اينكه من خوابم راتعريف كنم اما آن شب هراسان از خواب بيدار شدم و خوابي راكه ديده بودم تعريف كردم بله ايشان د رجايي بسيار با شكوه و سبز ايستاده بود به من سلام كرد همانند همشه قبل از من او سلام كرد و حال همه خانواده و فاميل را پرسيد و بعد از او سؤال كردم چرا ايستاده اي بيا نزد من بنشين گفت مادرمن كمي از شما دلخورم گفتم علي جان مادر فدايت شود چرا ؟ گفت : مادراول اينكه هر وقت به ديدن من به بهشت رضا مي آي گر يه مي كني و با گر يه هايت خواهرانم را بيشتر آزار مي دهي و خودت را نيز ناراحت مي كني مگرنگفتي شهادت افتخار است ومرا دست حضرت زهرا و حضرت زينب دادي پس چرا از آنها گله مند شدي  و در دعايت از آنها نزد پروردگارم شكايت كردي گفتم پسرم من تو را اول به خدا و بعد به آنها سپردم اما تو باز نگشتي گفت مادر حضرت زهرا مرا به فرزندي خود قبول كرده وشما رابسياردوست دارد كه من را تربيت كرده اي و با دست مبارك خودت و باتمام وجود مشكلات زندگي مراتقديم رضاي حق نمودي وامانت خود را به نحو احسن به صاحب اصلي اش تحويل دادي و حضرت زينب نيز از اينكه همدردي براي او هست  تاهمراه او درغم برادر و در هجر برادر ناله كند و گر يه كند خواهرانم را دوست دارد و برايشان هميشه دعا مي كند و از اينكه خواهرم زينب درس مي خواند وديگر خواهرانم نيز اكنون با تمام وجود سعي م يكنند كه همانند اوباشند خوشحال است و از اينكه شما نيز زينب هاي زيادي را پرورش مي دهي و حسين هاي ديگري را برايت دعا مي كنند پس چرا گله مند باشي مادر . اين گفتگوها بين من و پسرم رد و بدل شد من ازشكايت خود پشيمان شدم وحرفم را پس گر فتم آن موقع بود كه پسرم پيراهني بسيار زيبا آن چنان كه از دور همه را به طرف خود جلب مي كرد به من داد و گفت هديه مادرم زهراست  خوب ازآن مراقبت كن و بعد روي زانوهايم نشست و مرا در آغوش گر فت و بوسيد و گفت مادر من جاي بسيار خوب و نيكويي دارم براي من ناراحت نباش وديگر شكايت نكن چون ناراحت مي شوم و من  درعوض قول مي دهم كه شفاعت شما را بكنم و بعد نوري بسيار زيبا او را در بر گر فت و گفت مادر نمي گويم خدا حافظ پس تو نيز اين را نگو گفتم چرا گفت فقط مي گويم به اميدديداري دوباره و باز هم شما را ملاقات مي كنم بعد از اينكه او رفت من از خواب با آشفتگي بيدار شدم و بچه ها رابيدار كردم و خوابم را تعريف كردم و همه با لبخند به من گفتند مادر علي ما راست مي گويد او حق دارد از شما د لخور باشد و مادرمان زهرا از او مراقبت مي كند من نيز با شادي  تمام خداوند را شكركردم كه زود به خود آمدم و سرسجده فرو بردم و صبح به زيارتگاه زيدبن علي (علیهما السلام) رفتم و در آنجا نماز خواندم و خداوند را شكر كردم و اكنون نيز به قولي كه به پسرم دادم فراموش نخواهم كرد وديگر از كسي گله نمي كنم چون رضايم دررضاي خداست . بله اين امتحان مادرم بود كه در رابطه با خواب و يا رؤياي خويش براي ما تعريف كرد.

 

 

منبع: سیستم اطلاعاتی معاونت فرهنگی بنیاد شهید لرستان

برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۵
انتشار یافته: ۱
علیرضا همتی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۰:۱۹ - ۱۳۹۷/۰۶/۱۹
0
3
ممنونم از شما واسه نشر این مطالب اون موقعه من تازه به دنیا اومده بودم من برادر شهید همتی هستم اون اسم منو انتخاب کرده بود دلم واسه داداشم تنگ شده امیدوارم شرمنده اونو شهدا نشم
دلم خیلی گرفته بود الا سیر دلم گریه کردم ممنونم داداش علی
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده