با صدای مداحی حالش دگرگون میشد
به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید «محمد علیم عباسی» معروف به شهرام در سال ۱۳۴۳ در شهرستان کوهدشت چشم به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را تا سال ۱۳۵۵ به پایان رسانید. مقطع راهنمایی او همزمان با شکوفایی اتقلاب بود. وی تحصیلات دبیرستان را در مدرسه دکتر شریعتی کوهدشت ادامه داد که مصادف با شروع جنگ تحمیلی بود و این باعث شد تا سنگر علم را رها سازد و در سنگر عشق و جهاد در راه معبود بشتابد. اولین بار در 15 سالگی به جبهه بستان اعزام شد و از ناحیه کمر شدیداً زخمی شد اما آن روح بزرگ آسمانی را زخمهای خُرد زمینگیر نکرد، پس از بهبودی در فتح فاو شجاعانه شرکت کرد. وی ضمن حضور در جبهه در رشته پزشکی پذیرفته شد اما حضور در سنگر را واجب دانست و سرانجام در تاریخ اول بهمنماه 1365 در عملیات کربلای 5 در شلمچه به دیدار حق شتافت.
تیمور عباسی، پسرعموی شهید عباسی، میگوید:
شب عاشورا بود، بچه هیئتیها کوچه باز کرده بودند و دو طرف خیابان پُر بود از زنجیرزن، بلندگوی هیئت را گذاشته بودند روی چارپایه چرخداری، دو نفراز بچههای تنومند با هیکلهای چارشانه و خوش قد و قواره، قدم به قدم، با حرکت هیئت جابهجایش میکردند.
چارپایه بلندگو که روبهروی نوحهخوان میایستاد، صدای نوحهخوان و سوت بلندگو باهم قاطی میشد، برای چند لحظه مو به تن حضار سیخ میشد، خودم را از جمعیت داخل پیادهرو جدا کرده و نزدیک صف رفتم، زنجیرها بالا رفته بود، مکث کردم، زنجیرها که پایین آمد و روس شانهها نشست آرام داخل صف شدم، یکی دو نفر از بچههایی که پشت سرشان ایستاده بودند، از صف بیرون رفتند.
نوحهخوان عوض شد، ضرب آهنگ زنجیرزنی سرعت گرفت، سنگینی زنجیر بازوهایم را خسته کرده بود، نفر جلوییام را دیدم که اشک از گونههایش میریزد و زنجیر میزند، جثه لاغر و تکیدهاش خیلی آشنا به نظر میآمد، ستون حرکت کرد همین طوری شُرشُر اشکهایش ادامه داشت، دلم گرفته بود.
خیلی دوست داشتم با او صحبت کنم و از نزدیک ببینمش، جلوتر که رفتم نور چراغ برق به صورتش افتاد، شهرام بود، صدای طبل، نوحهخوان و اشکهای شهرام، حال و هوای آدم را عوض میکرد.
زنجیر را روی شانهام گذاشتم و دستی به شانه شهرام زدم، بغض کرده بود و راه راه گریه میکرد، از او پرسیدم شهرام چی شده!؟ به ما هم بگو تا حالمون خوب بشه! پشت دستش را به گونههای پُف کردهاش کشید و گفت: بذار تو حال خودم باشم!