پسرم روز تولدش به شهادت رسید
به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید «امیر سرنوبه» اول دی ماه 1345 در بروجرد متولد شد و در تاریخ اول دی ماه سال 1365 در منطقه عملیاتی کردستان به فیض شهادت نائل گردید.
تولد شهید
خانم عزت گودرزی مادر شهید امیر سرنوبه درخصوص اخلاق فرزندش میگوید: امیر اول زمستان به دنیا آمد زمانی که میخواستم او را به دنیا بیاورم، شوهرم که رفته بود سراغ ماما، عوامل رژیم پهلوی جلویش را گرفته بودند و نگذاشته بودند ولی با یک مکافاتی اجازه داده بودند که به سراغ خانم دکتر روشن برود.
امیر خیلی دلسوز و مهربان، مومن و با خدا بود و از بچگی به مسجد میرفت و لباس تنش را هم به بیبضاعتها میداد.
گودرزی با بیان اینکه امیر در مدرسه شهید «داوود مرادی» واقع در میدان تختی خرم آباد درس میخواند، ادامه داد: خیلی درسش خوب بود. رابطهاش با خانواده عالی بود و همیشه احترام پدر و مادرش را داشت و ارتباطش با روحانیون عالی و باعث افتخارم بود.
اعزام به جبهه
وقتی 16 ساله بود که داوطلبانه از طریق بسیج مسجد محله به جبهه اعزام شد و در عملیات فتح خرمشهر حضور داشت. با توجه به اوضاع و احوال آن روزها اصلاً یادم نبود که پسری در جبهه دارم و وقتی ساعت 12 شب تلویزیون را روشن کردم و گفتند خرمشهر آزاد شده، آن موقع یادم افتاد که بچه من در جبهه است.
«امیر» وقتی که دیپلمش را گرفت، گفت میخواهم به سربازی بروم. گفتم فعلاً برای سربازی رفتند زود است گفت نه و رفت سربازی.
قبل از رفتن «امیر» به سربازی استخاره کردم به قرآن و خوب آمد و مصلحت خداوند بر این قرار گرفت دقیقا روزی که باید تولد بیست سالگی او را جشن میگرفتیم شهید شد.
گودرزی با بیان اینکه «امیر» قبل از اینکه شهید شود در «بانه» بیسیمچی بود افزود: آخرین باری که «امیر» به مرخصی آمد دو روز به اتمام مرخصیاش مانده بود که قصد رفتن به جبهه کرد گفتم هنوز زود است، گفت؛ نه مادر هر چه زودتر باید رفت و من معنی حرفش را نمیدانستم و او خودش خوب معنی حرفش را میدانست.
رویای صادقه
این مادر شهید که با بیان خاطرات فرزندش اشک در چشمانش حلقه زده بود سرش را به طرف قاب عکس فرزند شهیدش چرخاند و بعد از چند لحظه مکث، با بیان خاطرهای اظهار داشت: یک روز من به خانه مادرم رفتم و در ایوان خواب بودم. قبل از نماز صبح در خواب و بیداری بودم که احساس کردم «امیر» در آن رختخوابی که من خوابیدم، خوابیده است و از خواب بیدار شدم، دیدم نه کسی نیست و یک دفعه مادرم آمد گفت؛ پاشو بگذار بچههایت در خواب باشند و برو «امیر» از جبهه آمده است.
به مادرم گفتم چطور فهمیدی؟ گفت: من میدانم صبحانه درست کن رفتم بیرون و آمدم دیدم پوتینهایش دم در است رفتم داخل و دیدم در همان رختخواب من خوابیده است.
رفتم بالای سرش و گردنش را بوسیدم یک دفعه دستم را گرفت و من را بوسید گفتم چطور شد که آمدی و زنگ نزدی؟ گفت تو پیش مادر بزرگ بودی و در همان چند روز مرخصی همهاش پیش مادر بزرگ، خالهاش، دوستان و فامیلها بود اصلا انگار برای خداحافظی آمده بود.
«امیر» آخرین باری که قصد عزیمت به جبهه کرده بود گفت: مادر من یک چیزی فرستادم به دست شما رسیده گفتم نه مادر خوشحال شدم گفتم حتما از چیزهای سنتی کردستان فرستادی گفت نه پس ولش کن بعداً میفهمی بعداً که فهمیدم وصیت نامه اش بود.
خبر شهادت
زمانی که خبر شهادت «امیر» را شنیدم گفتم ای خدا پسرم امانت بود به من دادی و خودت هم بردیش شکرت راضیام به رضایت، همه میگفتند عجب دلی دارد گفتم امانت خدا بوده در راه میهنش شهید شد و من افتخار میکنم.
در دوران جنگ تحمیلی «امیر» پسر بزرگم میرفت سپاه حضرت ابوالفضل(ع) لرستان و بعنوان داوطلب سوار مینی بوس میشد و به جبهه میرفت و من هم از این تصمیمش استقبال میکردم و خودم بدرقه اش میکردم و حالا نیز همه خانواده ما با تمام وجود آماده دفاع از ارزشهای انقلاب اسلامی هستند.
این بانوی لرستانی در پایان با بیان اینکه دشمن به دنبال کمرنگ کردن ارزشهای اسلامی در کشورمان است، ادامه داد: جوانان باید با واقعیتهای دوران دفاع مقدس و ارزشهای به دست آمده از آن دوران آشنا شوند که بتوانند در مقابل توطئههای دشمن ایستادگی کنند.
انتهای پیام/