دوست دارم برای حراست از اسلام پاسدار باشم
به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید «منصورعلی رستم پور» سال 1342 در شهرستان کوهدشت متولد شد. یازدهم فروردین 1365 در سلیمانیه عراق و در جریان عملیات والفجر 9 به فیض شهادت نائل گردید.
یکی از همرزمان شهید رستم پور در بیان خاطرات شهید می گوید:
شهيد همواره نقش معلمي وارسته و آموزگاري دلسوز و مهربان در اجتماعي كه با آن ارتباط داشت ايفا نمود. معلمي كه بر ديگران مؤثر واقع مي شد و ضمن انجام اعمال خدا پسندانه؛ عملاً افراد را بر انجام آنها دعوت مي نمود و چون جذابيت خاص وي زبانزد عام و خاص بود، نورانيتش همه را مجذوب كرده، به سوي معبود واقعي دلها هدايت مي شدند.
در واقع همه ابعاد معنوي او در جهت رضاي باري تعالي بود. در جلسات مذهبي و فعاليت هاي اجتماعي به عنوان فردي جلودار جلوه گر مي شد و ضمن قرائت دعای كميل ، توسل و همچنين مراسم نوحه خواني اش، بعد روحي جلسات را مزين مي فرمودند كه هنوز آثارش به ياد ماندني است. در بحبوحه جنگ با صداميان روحش با سكون ناسازگار بود. همواره از جبهه و جنگ سخن مي گفت و همانند ديگر مخلصين، جبهه را دانشگاه خودسازي و جنگ با صداميان را بزرگترين افتخار به جهت خشنودي خداوند مي دانست. ديگران را با كلام شيواي خود در رفتن به جبهه تشويق مي كرد تا شايد از اين راه هم توانسته باشد خدمتي به اسلام و مسلمين بنمايد.
در آن زمان كه شعله آتش جنگ بواسطه توطئه هاي قدرت هاي بزرگ و اطاعت كوركورانه رژيم بعثي عراق از يك طرف و صلابت و راست قامتي ومردانگي جوانان پر شور و عاشق اين خطه كه همچون كوهي استوار با عزمي راسخ و سينه اي ستبر و با ايثارگري و شهادت طلبي بي نظير از طرف ديگر گرم نگهداشته شده بود. ايشان در سنگر مي جنگيد يكي سنگر دبيرستان يعني مبارزه با جهل و ديگري سنگر دفاع از حيثيت نظام جمهوري اسلامي و دفاع از شرف و آبروي انسان هاي بيدار.
با اين وصف هيچ وقت آرام نگرفت و بارها به صف شكنان جبهه توحيد پيوست و با قدوم مبارك خويش به خاك هاي جنوب و غرب ايران تبرك و تقدس خاصي بخشيد. پس از اتمام دوره دبيرستان انتخاب عشق معلمي كه خود در واقع در همان اوايل معلمي راستين و اسوه معلمين صادق بود وارد تربيت معلم شد و به معلمي به عنوان شغل نمي نگريست بلكه آن را براي خود عشق مي دانست. شايد به كمك آن بتواند نقش هدايت گري خود را تقويت كند. وليكن در بين همه امور هيچ امري را بالاتر از شركت در دفاع مقدس نمي دانست و اين مطلب از سخنان و احساسات او كاملا نمايان بود و مي گفت: «دوست دارم پاسدار باشم براي حراست از حريم مقدس اسلام و جمهوري اسلامي كه اكنون توسط متجاوزين بعثي مورد تهاجم واقع شده است.»
اين بار عشق جبهه رفتن و حتي پاسدار شدن بدين معني كه بتواند خادمي تمام عيار براي اسلام و رزمنده اي مادام در جنگ باشد آن چنان تمام وجودش را فرا گرفته بود كه ماندنش را ميسر نمي ديد و افكارش غرق در مسائل جبهه بود و ضمن اينكه دوستان ديگر را تشويق به اين امر مي نمود و از بمباران هاي هوايي شهرهاي كشور به وسيله دشمن سخت نگران بود براي رفتن به جبهه مهيا شد و سپس به سوي جبهه هاي جنوب روانه گشت البته اين چندمين باري بود كه خاك جبهه را سرمه ديدگان خويش قرار داده بود.
بنده نیز در اين سفر الطاف خداوندي نصيبم گشت و افتخار و سعادت در حضورش را پيدا نمودم و خود به اين مسئله سخت علا قمند بودم. قبل از اينكه به خط مقدم جبهه اعزام شويم از او خواستند كه در تبليغات تيپ مربوطه در مقر اصلي شهر اهواز بماند و در آنجا انجام وظيفه نمايد اما همان طوري كه متذكر شدم روح اين بزرگوار جز به حضور در متن اصلي جنگ همگام با ديگر رزمندگان آرام نمي گرفت. اين امر سبب شد پس از چند روزي به منطقه زيد عراق عزيمت كند و در كنار همرزمان خود رسالت خويش را به مر حله اجرا در آورد. در اين مكان مقدس نيز با وارستگي هر چه تمام تر و رها نمودن قيود دنيوي نقش معلمي خويش را محفوظ كرده بود و ديگران را در جهت اصلاح نفس و ايثار گري و پاكبازي در راه حق و جان فشاني براي حراست از قداست اسلام كه به وسيله رژيم بعثي صهيونيستي عراق مورد تهديد قرار گرفته بود هدايت مي نمود.
همان طوري كه در ابتداي كلام متذكر شدم اخلاق و روحيات و منش وي عالي بود به طوري كه در منطقه جنگي هم غبار ايثارگري به شدت آن نيز افزوده بود و همچون چراغي منور نورافشاني نموده و پرتو انوار قلبي اش به همه سو كشيده شده و همواره مؤثر واقع مي شد. با وجود اينكه در سنگر مبارزه مسلحانه چاووشي كم نظير بود حتي در اين سنگر هم هيچگاه جلسات دعا، ذكر و تلاوت قرآن را ترك نكرده و براي آنها هم اهميتي وافر قائل بود. تعهد و تقيد وي به اوامر الهي تا حدي بود كه در سنگري نيمه تاريك و گرم مراسم نماز جماعت را بنا نهادند و نماز را با جماعت مي خواند و با تضرع به درگاه احديت از وي طلب شهادت مي نمود و مي گفت: «هر چند كه مي انديشم مقامي را بالاتر از شهادت در راه خدا و رسيدن به جوار رحمت حق نمي بينم؛ پس اي كاش هر چه زودتر اين سعادت عظمي نصيب گردد.» شايد همين ارتباط با معبود و آرزوي لقاءالله سبب شده بود كه بيش از پيش خود را در مسائل شرعي و احكام اسلام حل شده مي يافت و با محاسبه وظايف و احكام شرعيه خويش مصداق حديث شريف «حاسِبُوااَنْفُسَکُمقبلَ اَن تُحاسَبُوا» گردد. و با علاقمندي به اين موضوع اگر در زمينه احكام شرعي مشكلي برايش پيدا مي شد كه آن را در رساله توضيح المسائل امام نمي يافت، با دفتر وي مكاتبه نموده و جواب مي گرفت.
ضمناً علاقه فوق العاده عالي به حضرت امام در او سبب شده بود كه همواره از كلام دلنشين امام براي اثر بخشي به سخنان خود استفاده نمايد. مريدي واقعي گشته بود و سخنان امام را آميخته به اسلام مي دانست لذا خويش را مقيد و متعهد حتمي اجراي آنها در وجود خويش يا جامعه مي دانست. روزها سپري مي شد و به تدريج به ماه مبارك نزديك تر مي شديم قبل از اينكه اين ماه فرا برسد، شهيد ضمن محاسباتي خود را براي ضيافت الهي در اين ماه مبارك آماده مي نمود و بسيار علاقمند بود كه به مهماني خدا برود اين امر سبب گشت كه از فرمانده واحد تقاضاي مرخصی رسيدن به امر روزه كند. تقاضاي ايشان مثل بيشتر تقاضاها براي مرخصي گرفتن و يا انجام امورشخصي ديگر نبود بلكه مي خواست كه بتواند از اين ماه بهره اي بيشتر گرفته باشد و به واسطه آن بيشتر از پيش به پاكسازي درون و صيقل دادن دل پرداخته تا جايي مناسب براي هبوط انوار الهي مهيا سازد، پس از مدتي فرمانده واحد شخصا به سنگر آمده و شهيد با كلام شيرين خود او را نيز متوجه امور ساخته و متقاعد نمود كه بتواند روزه اين ماه را داشته باشد. ماه مبارك رمضان فرا رسيد اين در حالي بود كه دماي هواي آن منطقه از 55 درجه سانتي گراد بالاتر مي رفت و بادهاي سوزان به كسي مجال نمي داد كه حتي براي چند دقيقه خود را زير آفتاب پر حرارت آن منطقه بيندازد، در سنگر هم كه وسيله اي براي خنك كردن هوا وجود نداشت بنابراين خود ديگر حديث مجمل خوان.
شهيد به ضيافت الله رفت و روزهاي بسيار گرم را در آن شدت حرارت سپري مي كرد و به هنگامي كه هوا بسيار سوزنده بود و قسمت اعظمي از آب بدن مباركش در اثر گرماي زياد بخار مي شد و درد عطش خود را با گذاشتن چند تكه يخ روي لباس ها و شكم مرهمي مي نهاد تا بدين وسيله از افطار حتمي در بين روزه جلوگيري كند؛ همچنان سختي هاي ناشي از آن را با كمال ميل و علاقه بر خود تحمل مي كرد و تنها به خشنودي حق خشنود مي شد لذا براي نیل به اين مقصود از هیچ امري دريغ نمي ورزيد، حتي اگر به قيمت جان شيرينش تمام شود و از اينكه عملي صورت گيرد كه موجب ناخشنودي خدا گردد خشمگين و نگران مي شد به طوري كه چهره اش بر افروخته مي گشت بنابراين كسي توان انجام امري ماسوي الله در حضور او نداشت. اما با وجود اين هميشه لبخند شيرينی كه از روح سبكبالش نشئت مي گرفت بر لبانش جوانه مي زد و با گشاده رويي كه خاص همه خالصان در گاه خداست با ديگران معاشرت داشت و مي گفت: «انسان بايستي از لحظه لحظه عمر خود به نحوي مطلوب در جهت رضاي محبوب استفاده كند.» ان شا ءالله كه ما هم پيرو راه اين عزيزان باشيم و كلام آنها را سر مشق زندگيمان قرار دهيم.
انتهای پیام/