تازه به اردوگاه پر ماجرای موصل (1) گذاشته بودیم. به ما می گفتند: اسرای پانصد نفری. مرداد ماه 61 بود؛ روز عید فطر و هوا هم داغ داغ. فشارهای عراقی هم مضاعف شده بود.
تدبیر شجاعت و قدرت بالای تصمیم گیری در کنار تعبد و اخلاص از حسین نادری فرمانده ای ساخت که به سرعت فرمانده ی گردان ضد زره، جانشین گردان ضد زره، فرمانده گردان ضد زره و جانشین عملیات تیپ ادوات شد و سپس به عنوان فرمانده ی گردان 416 عاشورا لشکر 41 ثارالله انجام خدمت کرد. از حسین نادری که در سن 18 سالگی به سمت فرماندهی گردان رسیده بود به عنوان جوانترین فرمانده گردان نیروی زمینی سپاه یاد می شود.
در كنار يك خاكريز نشستيم، ديديم چهره مبارك نوراني دو تن از ياران با وفاي امام از دور نمايان شد، قاسم سليماني و صادق آهنگران و دو يار امام كه هميشه در سنگر شهادت ميجنگيدند و تن به ذلت نمي دهند آمدند.
شهید مهندس محمد جواد تندگویان وزیر نفت جمهوری اسلامی ایران
محمدجواد تندگویان متولد خرداد سال 1329 خانی آباد تهران با سابقه مبارزات سیاسی و تحمل هشت ماه شکنجه و زندان در دوران دبیرستان در رشتۀ کارشناسی مهندسی پالایش وارد دانشکدة نفت آبادان شد.
پرسيدم:«حالت چطور است.» گفت: «الحمدلله ....» خيلي سخت نفس ميكشيد نميتوانست چشمانش را باز نگه دارد پرستار اكسيژن به او وصل كرد. ديگر ساكت بود. همانجا نشستم درست كنار تخت و سير نگاهش كردم. به اندازه تمام سالهاي آشنايي،بايد تصويرش براي هميشه در چشمانم قاب ميشد ساعت 22 شب چهارشنبه ملائك گرداگرد سعيد جمع شدند و سعيد سه مرتبه نام زيباي اباالفضل العباس(ع)را بر زبان جاري ساخت
خورشید کم کم خود را از مشرق نمایان می کرد که واقعه عجیبی رخ داد. دو نفر از برادران- رحمانی و مصطفی- گفتند که می خواهند به عراقی ها ضرب شستی نشان دهند. برای این منظور برادران عین الله و رضایی را با خودشان ببرند.
سردار سرتیپ پاسدار حسین همدانی، در آغاز جوانی با تفکرات حضرت امام (ره) آشنا شده و از محضر درس مکارم اخلاق و احکام شهید محراب آیت الله مدنی که در همدان تبعید بودند.
آخرين شب كه در بيمارستان سردشت كشيك بود، بچه هايش را بوسيد و خداحافظي كرد و سر خدمتش رفت اما دوباره بازگشت و به ما نگاهي كرد او اين عمل را تا سه بار تكرار كرد و بار سوم دیگر رفت. او رفت و دیگر برنگشت.
شهید بابایی در سال 1349 برای گذراندن دوره خلبانی به آمریکا رفت. طبق مقررات دانشکده می بایست هر دانشجوی تازه وارد به مدت دو ماه با یکی از دانشجویان آمریکایی هم اتاق می شد.
آدم دنیا طلب مثل سطل آشغال سیار است و ما همانهایی هستیم که از عالم بالا آمده ایم و باید به آنجا برگردیم تا به جوار حضرت حق برسیم، چون جایگاه اصلی ما آنجاست.
امروز بچه های ضربت به عکس روزهای پیش که عصرها در جلوی چادرهایشان جمع می شدند و تعریف می کردند و می خندیدند، هر کدام گوشه ای کز کرده بودند و گاهی آرام صحبتی میان دو نفر رد و بدل می شد و ... آن گاه سرهایشان تکان می خورد.
پانزده ساله بودم، که عباس پدرم را واداشت تا مرا به خانه بخت بفرستد. گرچه در ابتدا تمایلی به ازدواج نداشتم؛ ولی عباس پیوسته مرا تشویق می کرد و می گفت: «من این آقا را می شناسم، مرد با تقوا و با فضیلتی است.
فرودگاه مهرآباد تهران که بمباران شد، درنگ نکرد، فوری آماده ی رفتن به جنگ شد. نیاز به لباس رزم نداشت، چرا که آن را همیشه بر تن داشت. از آغاز نهضت مبارزه با طاغوت، تا لحظه ی شهادت! نه فقط در میدان رزم، که در همه جا و همه حال!
ادامه ی عملیات کربلای 5 بود. نفسم داشت از جراحت شیمیایی، بند می آمد. جراحت آن قدر بود که دیگر فکر می کردم، امیدی به زنده ماندنم نیست. توی همین فکر و خیال بودم که یکهو، چشمم افتاد به آقای کابلی که داشت از کنارم رد می شد.