«فردا که مادرم به بیمارستان رفت توانست پدرم را ملاقات کند و کمی در خلوت با وی صحبت کند. پدرم گفته بود که دیشب یکی از افراد تظاهرات کننده را دربیمارستان به دست نوکرهای شاه خائن به شهادت رساندند و شاید امشب نوبت من باشد مادرم ترسید هر چه تلاش کرد نتوانست پدرم را از بیمارستان مرخص کند ما از این حرف پدر ترسیده بودیم اما هر چه تلاش کردیم نشد که او را مرخص کنیم و گویی حرفش درست بود وقتی فردا مادر به بیمارستان رفت خبر شهادت او را به مادر دادند .» آنچه خواندید گزیده ای از خاطرات فرزند شهید "علی امام قيصي " است که نوید شاهد شما را به خواندن بخشی از این خاطرات دعوت می کند.