خاطرات شفاهی - صفحه 32

آخرین اخبار:
خاطرات شفاهی

ماجرای اشک های ارزشمند | شنیدنی هایی از شهید"سیامک افرادی"

شهید "سیامک افرادی" شهیدی از خطه پایتخت ایران،تهران بزرگ است. او بهمن سال 64 در فاو عراق شربت شهادت نوشید. در ادامه نوید شاهد سمنان شما را به خواندن خاطراتی از این شهید گرانقدر دعوت می کند. این خاطرات از مادر،خواهر و همرزم این شهید گرانقدر نقل شده و "ماجرای اشک های ارزشمند" یکی از این مجموعه خاطرات است که در ادامه تقدیم حضورتان می شود.

صدایی از بهشت |متن مکتوب مصاحبه رادیویی با شهید «رضاعلی اعرابیان»

«یکسری از اسرای عراقی را سوار کمپرسی کردیم. یک بچه سیزده چهارده ساله را برای حفاظت از اسرا روی تاج کمپرسی گذاشته بودیم. زمانی که ماشین به طرف شهر در حال حرکت بود، این برادر از بالا پرت شد میان عراقی ها. آنها هم این بچه را بلند می کنند و دوباره او را می گذارند روی تاج کمپرسی.» آنچه خواندید مصاحبه رادیویی با شهید رضاعلی اعرابیان است که نوید شاهد سمنان شما را به خواندن این مصاحبه دعوت می کند.

مصاحبه ای برای رفتن به جبهه

«مصاحبه کننده پرسید:نماز ظهر چند رکعته؟ پاسخ داد: چهار رکعت. نماز مغرب؟ سه رکعت. نماز صبح؟ خوب دو رکعت. نماز شکسته عشا چند رکعته؟ دو رکعت. نماز شکسته مغرب چند رکعته؟ تأملی کرد و محکم جواب داد: خوب معلومه دو رکعت. همه خندیدیم. مصاحبه کننده گفت: اخوی! نماز مغرب شکسته نداره.» آنچه خواندید به نقل از برادر شهید "محمدرضا معینیان" است که نوید شاهد شما را به مطالعه این خاطره خواندنی دعوت می کند.

نیمه شب های مجتبی در خوابگاه دانشجویی

هم دانشگاهی شهید "مجتبی مداح" نقل می کند:« شب از نیمه گذشته بود. از خواب پریدم. دیدم مجتبی سر جایش نیست. توجهی نکردم. دوباره خوابیدم. بعدها متوجه شدم که وقتی همه خوابند، مجتبی از اتاق بیرون می رود، گفتم: ناقلا حتماً جای دنجی گیر آورده و درس می خونه، قرارمون این نبود. باید سر از کارش در میاوردم. یک شب خودم را به خواب زدم. طبق معمول، سر ساعت از اتاق رفت بیرون. ظاهراً کتابی هم دستش نبود. شکّم بیشتر شد... » نوید شاهد شما را به مطالعه خاطراتی از این شهید والامقام دعوت می کند.

ماجرای لباس نو

مادر شهید"حسن رامه ای" در خاطرات خود چنین می گوید: «مردم وضع خوبی نداشتند.عید به عید به هر زحمتی بود براي بچه هـا لبـاس میخریدند. او دانش آموز راهنمایی بود. وقتی از بیرون آمدم لباس نویی را که بـرایش تهیه کرده بودیم در تشت آب انداخته بود و چنگ میزد. ناراحت شدم. گفتم: این چه کاریه که میکنی؟ چرا لباس نو رو میشوري. گفت: نمیخوام بچه هـایی کـه لباس نو ندارن، تـن مـن لبـاس نـو ببینن.»

کتاب «آقای کاف میم» اثر «حسن کمالیان» منتشر شد

کتاب «آقای کاف میم» دربردارنده خاطرات شفاهی «حسن کمالیان» مستندساز و عکاس دفاع مقدس از سوی انتشارات «راه‌یار» منتشر شد.

فیلم / رضایت همسایه برای اعزام به جبهه!

مادر گرانقدر شهید "محمود آتشگر" خاطره‌ای در رابطه با علاقه فراوان فرزند شهیدش برای اعزام به جبهه با وجود سن کم بیان کرده است، که شما را به تماشای قسمتی از فیلم این مصاحبه دعوت می‌کنیم.

کتاب «حاج حمزه»، اثر تاریخ شفاهی انقلاب در قزوین

کتاب «حاج حمزه»، اثر تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی در استان قزوین است که در 2 هزار تیراژ به چاپ رسیده است.

خاطرات شفاهی مادر شهید "شاپور شهند"

شهید "شاپور شهند" از شهدای ارومیه است که سال 1380 در حین درگیری با اشرار به شهادت رسید. آنچه می بینید خاطراتی است که مادر این شهید گرانقدر از فرزند شهیدش ارائه داده است.

خاطرات شفاهی مادر شهید "شهداد شهند"

شهید "شهداد شاپور" پانزدهم مرداد 1348 در تهران به دنیا آمد تا دوم راهنمایی درس خواند به عنوان بسیجی در جبهه فعالیت می کرد.بیستم دی 1365 در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر او در باغ رضوان ارومیه به خاک سپردند.

خاطرات شفاهی / پدر شهید یوسف شبرنجی شجاعی

شهید "یوسف شبرنجی شجاعی" بیست و یکم ابان 1344 در شهرستان ارومیه به دنیا آمد. پدرش محمدعلی و مادرش زهره بانو نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و سوم خرداد 1361 در شلمچه به شهادت رسید. پیکر وی مدتها در منطقه برجا ماند و پس از تفحص در باغ رضوان زادگاهش به خاک سپردند.

خاطره شفاهی از مادر شهيد"صادق احمدوند"

شهيد"صادق احمدوند اقدم" سيزدهم فروردين ١٣٤٥ در شهرستان خوي به دنيا آمد.دانشجوي دوره كارشناسي بود به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت.نوزدهم دي ١٣٦٥ در شلمچه به شهادت رسيد.پيكرش مدت ها در منطقه بر جا ماند و پس از تفحص در باغ رضوان اروميه به خاك سپردند.

کارگاه‌های هنری سوگواره سراسری هنر عاشورایی در کرمانشاه برگزار می‌شود

به همت مرکز تجسمی حوزه هنری کارگاه هنر‌های تجسمی، ویژه دوازدهمین سوگواره سراسری هنر عاشورایی از ۲۴ تا ۲۸ شهریورماه امسال در کرمانشاه برگزار می‌شود.

شهید راشکی و حالت مدام ذکر و یاد خدا

معمولاً وقتی انسان خوابیده با ضربه‌ای ناگهانی بیدار شود، حالت شوک به او دست می‌دهد. ولی شهید راشکی با این ضربه ناگهانی با خونسردی بیدار شد.
مروری بر خاطرات سردار شهید نوروز ایمانی نسب در سالگرد شهادتش

اگر ما کوتاهی نمی کردیم امام جام زهر را نمی نوشید

با یک دنیا حسرت سخن خودرا اینچنین بیان داشت: ما در جبهه ها و مبارزاتمان کوتاهی کردیم، لذا امام مجبور شد جام زهر را بنوشد. اگر ما همه مردم و رزمندگان و .... یکدست و مجدانه تلاش می کردیم و با دشمن قوی تر برخورد می کردیم امام جام زهر را نمی نوشید
اثری از حسین نیری؛

«بزرگمرد کوچک» داستان زندگی کودک 11 ساله درمیان شکنجه‌ها و مرارت‌های اردوگاه‌های عراق

کتاب «بزرگمرد کوچک» داستان زندگی قنبرعلی بهارستانی، اسیر 11 ساله آبادانی بوده که به همراه پدرش به اسارت نیروهای بعثی درآمد. این جانباز 70 درصد چند روز پیش در سن 50 سالگی به برادران شهیدش پیوست.
خاطراتی از شهید حسین جندالله

برق فلانی را گرفت

خطر های مسیر را گاهاً حسین جند الله با طنز بیان می کرد و از فرو رفتن به فکر های مأیوس کننده منحرفان می کرد. مثلاً در حوالی گردنه کوخان و مسیر جاده جنگل های اطراف جاده را قطع کرده بودند و زمین های آن را آتش زده بودند تا نیرو های تأمین جاده راحت تر به منطقه اشراف داشته باشند که ایشان در تأیید این کار ضرب المثلی را که هست بیان می کرد « برق فلانی ها را گرفت » یعنی برق هیبت ما، دشمن را گرفته و منطقه را سوزانده است و یا اینکه نگهبانان دشمن را دیده اند و برق از آنها پریده و جنگل را به آتش کشیده است. خلاصه این حرفها دلهره مسیر را از ما می گرفت زیرا بعضی از ماها بار اولمان بود که به کردستان می آمدیم. خلاصه با خوشی به سردشت رسیدیم.

سردار شهید رضا چراغی در کلام همرزم سردار عسگری

سردار عسگری طی مراسمی به بیان خاطرات از دوست و همرزمش سردار شهید رضا چراغی پرداخته است. فیلم این خاطره گویی را در نوید شاهد ببینید.
خاطراتی از شهید هادی بنائیان

شربت شهادت

در موقع حركت قبل از اعزام از بستگان و فاميل خداحافظي مي كند و به ايشان مي گويند كه اين ديدار آخراست من مي روم تا براي شما شربت شهادت بياورم
طراحی و تولید: ایران سامانه