لبخند زد، می خواهم بروم تهران دنبال درس و دانشگاه. این جملات را که گفت آرام شدم، خودم بدرقه اش کردم، اولین صندلی اتوبوس را سوار شد، من هم ساکش را گذاشتم کنار پایش. هشتم اسفند رفت تهران، نهم می رود دیدار پدرش که ناراحتی قلبی داشت و تهران بود. با پدر خداحافظی می کند و یکی دو روز بعد با همان عصا و وضعیت پا می رود منطقه برای اطلاعات عملیات.
کد خبر: ۴۴۲۳۱۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
وسیله ارتباطی نبود اما می شد از طریق رزمندگان دیگر خبر گرفت. دوربین هایی بود که از اعزام نیروها فیلم می گرفت و با آنها مصاحبه می کردند. احمدرضا را دیدم مثل آدمی که سرما آزارش می دهد، کت نظامی اش را روی صورت کشیده بود. می خواست تصویری از او نباشد. سوار ماشین که شدند دوستانش برای خداحافظی آمده بودند، نگاهش می کردند و تکرار می کردند: «شفاعت، احمدرضا شفاعت».
کد خبر: ۴۴۲۳۱۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
عکس دادیم صلیب سرخ تا جستجو کنند. هر کس از هر کجا می آمد سراغی می گرفتم ولی بی نتیجه. روزهای سختی بود و در همین اثنا که دلتنگ و مضطرب بودم، شبی خواب دیدم از کنار کوهی عبور می کنم، همین کوه های اطراف شهرمان، در عالم رؤیا دیدم که کوه شکافته شد و مثل معبری باز شد، رفتم جلوتر، وارد تونل باریکی شدم.
کد خبر: ۴۴۲۳۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
چیزی نمی گفت، سرش را به سمت آسمان بلند کرد، روی زانو خم شد و نشست، با وحشت خودم را به جلو انداختم و دو زانو رو به روی او نشستم.
کد خبر: ۴۴۲۳۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
علاقه ی شدید پدر به احمدرضا باعث این همه نگرانی شده بود. احمدرضا وقتی متوجه نگاه پدر به سلاح و قد و قامت خودش شد، گفت: «من 14 روز است کفش بیت المال را پوشیده ام، نمی توانم نروم و صرف نظر کنم. من مدیونم!»
کد خبر: ۴۴۲۳۰۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
چهره هایشان مهربان و بشاش، و عطر معنویت فضای خانه دانشجویی شان را پر کرده بود. کمی میوه برده بودیم، خبر نداشتم احمدرضا و دوستانش به خاطر سختی شرایط جنگ، مثل قشر ضعیف مردم زندگی می کنند، نمی خواستند به راحتی و خوشی کاذب عادت کنند.
کد خبر: ۴۴۲۳۰۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
احمدرضا تخته سیاهی داشت که روی پشت بام خانه برایش گذاشته بودیم. هم درس می خواند، هم به بچه های دیگر درس می داد. باهوش بود، معلمین اعتقاد داشتند باید به مدرسه استثنایی ها برود، احمدرضا طور دیگری بود، با بقیه فرق داشت.
کد خبر: ۴۴۲۳۰۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
چیزی که همیشه نگرانی از دست ندهی از دست می رود. احمدرضا امانت خداوند بود و خداوند او را پس گرفت. هر وقت عازم جبهه بود، پدرش می گفت: «احمدرضا برای من نمی ماند؛ من می ترسم که نماند، این بچه مال این دنیا نیست.»
کد خبر: ۴۴۲۳۰۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
هر روز در «کربلا»، سری را به بالای نیزه می برند و دور آن شادی می کنند. هر روز یزیدیان خیمه ها را آتش می زنند، و هر روز «زینب» به دنبال «سکینه» می گردد.
کد خبر: ۴۴۲۲۵۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
بچه ها! وقتی من می خواستم به جبهه بیایم، قرآن، در خانه نداشتیم. مادرم به جای قرآن مرا از زیر یک دسته نان لواش رد کرد و دفعه قبل نیز یک مُهر نماز خرد کرد و بر سرم ریخت
کد خبر: ۴۴۲۲۵۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
به بهانه سال روز شهادت
فرزندم با سختی و مشکلات زیاد بزرگ شد امرار و معاش و اجاره خانه را از طریق جمع کردن تمشک و میوه های جنگلی به اتفاق خانواده اش تامین می نمودند.
کد خبر: ۴۴۲۲۵۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۱
به مناسبت سال روز شهادت منتشر شد
دخترم به پدرش گفت اگر اجازه می دهی با پدر بزرگ به کوه بروم، شهید در جواب گفت: برو دخترم ولی وقتی برگشتی دیگر بابا نداری من شهید می شوم.
کد خبر: ۴۴۲۱۵۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۹
پیرامون شهید «ابراهیم هندوزاده»؛
ابراهیم گاهي كه ضرورت ايجاب مي كرد، مي ايسـتاد، محمدرضا مرادي روي شانه اش مينشست و خط دشمن را شناسايي ميكرد، به همين دليل به او شوخي كنان نردبان اطلاعات مي گفتند.
کد خبر: ۴۴۲۰۶۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۵
به بهانه سال روز شهادت
شهید با شور و شوق وصف ناپذیری به نیازمندان کمک می کرد.
کد خبر: ۴۴۱۹۹۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۶
نیم ساعت تا شهادت
حاج علی و چه بسیار حاج علی های دیگر با صداقت و صلابت خود، صفحهای از کتاب تاریخ این دیار را نوشتند که هیچ انسان منصفی نمیتواند غلطی بر آن بگیرد. صرف نظر از حواشی و تحلیلهایی که مطرح شده و میشود، اهداف مقدس و الهی امثال حاج علی برای ایثار هستی خویش حسابش جداست و برای همیشه مقدس خواهد ماند.
کد خبر: ۴۴۱۷۲۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۳
به مناسبت سال روز شهادت
یک شب شهید در خواب اثر انگشت مادر را گرفته بود و برای بار دوم و نوبت های بعد رضایت داشت. فقط در راه مدرسه کتاب هایش را به دوستانش می داد و می گفت به مادرم بگویید که من به جبهه رفتم.
کد خبر: ۴۴۱۶۰۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۹
به مناسبت سال روز شهادت
پدر می گفت یک روز متوحه شدم شهید عبدالزمان از تمام کارکنان آموزش و پرورش و دوستان و آشنایان پول نمی گرفته. پدر خندید و گفت این جوری که باید صلواتی کار کنیم. ایشان انقدر بخشش داشته که به منافع خود فکر نمی کردند.
کد خبر: ۴۴۱۵۹۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۹
يك شب تابستاني من محافظ بيت حضرت امام خميني بودم، پست نگهباني من پشت بام خانه ي حضرت امام بود، هنوز يكي دو ساعت به اذان صبح مانده بود
کد خبر: ۴۴۱۵۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۹
به مناسبت سال روز شهادت
زمانی که شهید بزرگوار سوار بر اتوبوس شد، خیلی خوشحال بود و چهره خندان و نورانی داشت و مشخص بود که آخرین وداع است .
کد خبر: ۴۴۱۲۸۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۵
به مناسبت سال روز شهادت
دوران شاه به مادرش می گفت: نکند شما هم به زن شاه نگاه کنید و مثل او حجاب را از سرتان بردارید.
کد خبر: ۴۴۱۲۰۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۲