شهدای استان فارس - صفحه 67

آخرین اخبار:
شهدای استان فارس
خاطره خودنوشت شهيد "امان الله عباسی"؛

صدای دوستان شهيدم به گوش می رسد

شهید "امان الله عباسی" در خاطره ای می نویسد: برادران رشتي وقتي ديدند رفيقشان شهيد شده شروع به گريه و بي تابي کردند و ما آن ها را دلداري داديم و شهيد را انتقال داديم. هنوز صداي دوستان شهيد در گوشم طنين انداز است...
خاطره ای از شهید "احمد سالاری"؛

بی تاب شهادت

همرزم شهید "احمد سالاری" در خاطره ای می گوید: در بهمن ماه سال 1365 عمليات کربلاي 4 در منطقه اروند کنار خرمشهر انجام گرفت. گردان کميل نيز در عمليات شرکت داشت. اسماعيل مسعودي و حسين نيکوئي در واحد اطلاعات در آن عمليات مفقود شدند.
خاطره ای از شهيد "محمدرضا عقيقی"،

سفره دل

در کتاب سهمی از آفتاب به روایت از خود شهید آمده است: آن وقت ها کیف کوچکی داشتم که همیشه با من بود و همه میدانستند که اسم آن کیف را گذاشته ام سفره دل روزی یکی از بچه های گردان میخواست مطلبی مهم را یادداشت کند اما کاغذ و قلم نداشت .
خاطره ای از شهید "منصور خادم صادق":

بگذارید تنها برود!

خواهر شهید حاج منصور خادم صادق در خاطره ای روایت می کند: قدیم رسم بود برای گرفتن آبغوره و آبلیمو، یک هفته می رفتیم خانه مادر بزرگ. مسیر مدرسه من هم تا خانه مادر بزرگ دورتر از خانه خودمان بود.

آلبوم عکس شهيد "حميدرضا صادقيان"

شهيد "حميدرضا صادقيان" در 11 تيرماه 1345 در شيراز به دنیا آمد و در بهمن سال 1365 به شهادت رسید.
مروری کوتاه بر زندگی شهيد "حميدرضا صادقيان"؛

رزمنده شیمیایی

شهيد "حميدرضا صادقيان" تیرماه 1345 درشیراز به دنیا آمد. 14 ساله بود که به جبهه رفت. او در جزیره مجنون شیمیایی شد ولی این مجروحیت او را از پای در نیاورد و همچنان به دفاع از میهن ادامه داد.
مروری بر زندگی شهيد "رمضان حيدری"؛

عاشق امام و انقلاب بود

شهيد "رمضان حيدری" در روستاي دهکويه به دنيا آمد تحصیلات خود را تا مقطع ديپلم گذراند. او همواره به خانواده توصيه مي کرد که هيچ وقت نماز اول وقت را فراموش نکنند . او انساني بود ساده ، متواضع و فروتن و از همه مهم تر عاشق امام و انقلاب .

شهيد "اکرم بانشی" در قاب تصاویر (2)

شهيد "اکرم بانشی" در یکم خرداد سال 1344 در روستای بانشی بيضاء به دنیا آمد و در بهمن 1364 به شهادت رسید.

شهيد "اکرم بانشی" در قاب تصاویر (1)

شهيد "اکرم بانشی" در یکم خرداد سال 1344 در روستای بانشی بيضاء به دنیا آمد و در بهمن 1364 به شهادت رسید.
وصیت نامه شهید "بهادر زارعی"؛

آيا خون شهدا حجتى براى شما نيست؟

شهيد "بهادر زارعی" در وصیت نامه خود می نویسد: اكنون زمان امام حسين است و بايد امام را يارى كنيم و آنان خون خود را براى اسلام مى ريزند آيا اين خونها حجتى براى شماها نيست؟

تاملی در زندگی نامه شهید "بهادر زارعی"

شهيد "بهادر زارعی" در فروردین سال 1342 در روستای خانيک شهرستان فراشبند به دنیا آمد. او در کنار درس خواندن به پدر کمک می کرد. با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت.
تاملی در زندگی شهید "بانشی"؛

فریادی از عمق وجود یک شهید

شهید اکرم بانشی در خرداد سال 1344 در بیضاء به دنیا آمد. او در وصیت نامه خود می نویسد: اين جوانان عزيز اين سربازان به حق امام زمان بدون هيچ ترسي و واهمه اي جلو آنها بياري خداوند همچون کوه استوار ايستاده اند و پس اين ندا را به صداميان مي دهيم که شيعه علي بودن همين است که اگر با تانک ها و موشک ها و يا هر سلاح ديگر اگر تکه تکه ام کنيد و هر تکه تکه بدنم را بخاکستر نمائيد و خاکسترم را به دريا بريزيد و باز در عمق دريا ندا خواهم داد اسلام پيروز است امريکا نابود است.
شهید "اکرم بانشی"؛

خط امام، ادامه راه حسين است

شهيد "اکرم بانشی" در وصیت نامه خود می نویسد: اي ملت غيور و شهيد پرور ايران بيدار باشيد ... والله آن کساني که اکنون توان شرکت در جنگ دارند اما اسلام و امام را ياري نمي کنند اگر در روز عاشورا هم بودند حسين را ياري نمي کردند و چون اين خط امام عظيم الشان ادامه راه حسين است...
خاطره خودنوشت شهید "علی نجات سلمان پور"(3):

قطره های باران، حامل پیامی!

شهید "علی نجات سلمان پور" در دفتر خاطرات خود می نویسد: بعد از نماز و صبح گاهي در زير نم نم باران که بر سرزمين گلگون خوزستان مي باريد. نرمش بدني را با سرپرستي برادر ابراهيم آبادي انجام مي داديم. انگار قطره اي باران حامل پيامي از طرف الهي براي بندگانش بود و نويد و پيروزي براي آن ها مي آورد...
خاطره خودنوشت شهید "علی نجات سلمان پور" «2»،

قمقمه های آغشته به خون

شهید "علی نجات سلمان پور" در دفتر خاطرات خود می نویسد: ... به طرف سردخانه حرکت کرديم در محوطه سردخانه تخته ها و چوب هاي بسياري که براي ساختن صندوق حمل جسد آماده شده بود به چشم مي خورد و در گوشه اي ديگر صندوق هاي ساخته شده ديده مي شد و در طرف ديگر فانوس هاي پر از خون و قمقمه هاي آغشته به خون که در جايي جمع شده بودند به چشم مي خورد...
خاطره خودنوشت شهید "علی نجات سلمان پور" «1»،

خاطرات وادی عشق

شهید "علی نجات سلمان پور" در دفتر خاطرات خود می نویسد: ما وارد محوطه ي بسيج شديم . در آن جا با برادران ديگري که جهت اعزام آمده بودند برخورد کرديم که تعدادي را ثبت نام کردند و تعدادی را چون لازم نبود و امکان ثبت نام آن به هر نحوي نبود با چه مکافات و زوري از درب بسيج بيرون کردند . در ميان آن ها کساني بودن اشک مي ريختند و مي گفتند هر طور که شده بايد ما را ثبت نام کنيد بنازم به قدرت خداوندي خدا را که اين چنين ملت را به خروش آورده...
خاطره ای از شهيد "جمشيد قباديان"،

فرشته ی نجات

در خاطره ای آمده است: در زمان جنگ ، شهید قبادیان رشادت های فراوانی از خود نشان داد، ولی به نظر می رسد ایثار و جان فشانی اش در عملیات کربلای چهار، چیز دیگری بود...
خاطره ای از شهید "غلامی مظفری"؛

آخرین دیدار

مریم مظفری خواهر شهید محمدمهدی غلامی مظفری در خاطره ای می گوید: دفعه ی آخری که می خواست به جبهه برود، طبق معمول به همراه خانواده برای بدرقه اش ترمینال رفتیم. وقتی با او خداحافظی کردیم و او را بوسیدیم، خیلی ناراحت شدیم و گریه کردیم...

وصیت نامه ای که ناقص ماند!

مادر شهید "محمدمهدی غلامی مظفری" در خاطره ای می گوید: در سپاه انباری بود. مهدی در آنجا وصیت نامه اش را نوشته و در اتاق روی تاقچه گذاشته بود. رفتم چادرم را بردارم تا نمازم را بخوانم، توجه ام به یک کاغذ جلب شد.
خاطره ای از شهید "محمدمهدی فریدونی"؛

سی سال زندگی من

مادر شهید "محمدمهدی فریدونی" در خاطره ای می گوید: یک روز محمد مهدی به خانه آمد و گفت: «مامان هنوزم عکس های بچگیم رو دارین؟ »گفتم: «این چه سؤالیه! معلومه که دارم. » صفحۀ گوشی اش را روشن کرد. «می شه بیاریدشون؟ » آلبوم عکس ها را که آوردم، شروع کرد به ورق زدن و مرور خاطراتش.
طراحی و تولید: ایران سامانه