شهید اردیبهشت
يکشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۲۵
شهید حسین تراب فرزند اسماعیل در سال 1339 در بابل دیده به جهان گشود. او در تاریخ 12/2/61 در حمله بیت المقدس و در آزادسازی خرمشهر به مقام والای شهادت رسید.

عنوان خاطره: شمع وجود مادر!

به دیدار مادر شهید حسین تراب رفته و از ایشان خواستم تا درباره خصوصیات و اخلاقیات فرزندشان برایمان بگویند و ایشان در جواب این سوال اینگونه توضیح دادند که: ایشان فردی بودند بسیار خوب. خوب برخورد و خوش اخلاق. با تمام اهل منزل حتی با خواهرهایش با نیکو و خوبی رفتار می­کرد و همیشه برای ایشان یک راهنمای خوب و یک رازدار وفادار بود. خودش نیز در مقابل مشکلات و سختی­ها صبر و متانت بالایی داشت و همیشه نیز مرا به صبر داشتن در مقابل مشکلات دعوت می­کرد. با من نیز ایشان با اخلاق ویژه­ای برخورد می­کرد. هیچگاه رفتار نامناسبی را از خود نشان نمی­داد که به قول خودش شایسته ارائه در مقابل مادر باشد. همیشه به من می­گفت: « مادر. من دوست دارم که چون یک پروانه که به دور شمع می­گردد، به دور شما بگردم و بر کف پاهایتان بوسه بزنم. » و واقعاً ایشان این حرف­ها را از ته قلبش می­گفت و اگر مانع ایشان نمی­شدم به راستی این کارها را انجام می­دادند.

ـ زیارت:

علاقه خاصی به زیارت ائمه اطهار داشت و مرتب به زیارت حضرت معصومه (س) و مسجد مقدس جمکران می­رفت. خصوصاً زیارت مسجد مقدس جمکران را از یاد نمی­برد. در هفته 2 بار  (4شنبه و جمعه) به جمکران می­رفت. آنقدر ایشان مومن و متعهد به موازین دینی بودند که هیچ گاه به یاد ندارم در دوران عمر، ایشان کاری را که خدا دوست نداشته و آن را منع کرده است را انجام داده باشد. به خواندن نمازهای اول وقت همیشه همت می­گماشت. به همان اندازه نیز به روزه گرفتن می­پرداخت. در عوض در تمام طول عمر کوتاه اما پر برکت خویش از یک چیز، تنها از یک چیز نفرت داشت و آن دروغ گفتن بود. تحت هیچ شرایطی کلامی جز حقیقت را به زبان نمی­آورد.

ـ وداع آخر

ایشان در ادامه درباره آخرین روزی که فرزندشان را دیده­اند اینگونه گفتند که: آخرین روز هنگامی که ایشان قصد رفتن را داشتند به من گفتند که: « مادر جان شما هنوز از ته دلتان از من و زندگی من دست برنداشته­اید. به همین دلیل طاقت جدایی از من را ندارید.» من در جواب به ایشان گفتم: که من طاقت جدایی از شما و دل کندن و خداحافظی کردن با شما را ندارم. که ایشان اینگونه جواب دادند که من آن روز با این حرف ایشان آخرین خداحافظی را با ایشان کردم. اگر شما اینگونه راضی هستید باشد. من دیگر به جبهه نخواهم رفت. من نمی­توانم در حالی که شما راضی به جنگیدن و شهید شدن من نیستید به منطقه بروم. ولی به خانه هم نخواهم آمد. زیرا طاقت اینکه در خانه بمانم در حالی که دین و کشورم در خطر است و دوستانم در زیر گلوله­های پی ­در پی در حال دفاع هستند ساکت بمانم. من به کوه­ها پناه می­برم و همانجا خواهم ماند. ایشان همیشه در فکر جلب رضایت من بودند و هیچ گاه کاری را به من نمی­سپردند. زمانی که ایشان از منطقه باز می­گشتند حتی لباس­هایش را هم خودش با دست­های خودش می­شست و نمی­گذاشت لباس­هایش بماند. مبادا من آنها را بشویم. روحش شاد.

ـ خصوصیات

به دیدار پدر شهید حسین تراب رفتیم و از ایشان خواستیم تا درباره خصوصیات فرزندشان برایمان بگویند ایشان نیز درباره خصوصیات فرزندشان اینگونه گفتند که: ایشان فردی بودند با اخلاقی نیکو و پسندیده. اهل خدا و دین بودند خیلی متدین بود. به نماز خویش اهمیت می­داد. از لحاظی هم دارای طبعی شوخ و شاد بود. از لحاظ جسمی بچه­ای بود چالاک و زرنگ. خیلی هم به خواندن کتاب علاقه نشان می­داد و اکثر اوقات خود را صرف خواندن کتاب، آن هم کتاب­های منتشر شده در دوران قدیمی و یا کتب­های اساتیدی چون آیت الله دستغیب، صدوقی و مطهری. به ورزش نیز علاقه­ای وافر داشت و عضو تیم فوتبال بود. آنقدر فوتبال را دوست داشت که وقتی به جبهه رفته بود با وسایل خودش یک توپ هم به منطقه برده بود و آنجا یک تیم فوتبال تشکیل داده بود.

ـ گروه 17 نفری

در ادامه از پدر شهید تراب درباره آخرین روزی که فرزندشان به منطقه رفتند سوال کردیم و ایشان گفتند: آخرین روز زمانی بود که آقای محسن قرائتی به قم آمده بودند و قصد داشتند برای شکست حصر خرمشهر 500 نفر از نیروها را با خود ببرند. مدتی نیروها در منطقه بودند و چون قرار بود عملیات انجام بشود به نیروها مرخصی دادند ولی حسین اعلام می­کند که این مرخصی را باید به افراد متاهل داد و ایشان در منطقه می­ماند بعد هم تعداد دیگری از افراد می­مانند که روی هم 17 نفر می­شوند و از دسته دیگر هم تعدادی می­مانند تا در عملیات شرکت کنند این 17 نفر به فرماندهی حسین جزو گروه­های چریکی بودند به همین خاطر روزها استراحت کرده و شب­ها حرکت می­کردند و در طول مسیر به پاکسازی سنگرهای عراقی­ها اقدام می­کردند، هر چه عراقی­ها تلاش کردند تا بتوانند ایشان را مهار بکنند موفق نمی­شوند. به همین دلیل به وسیله هلی­کوپتر ایشان را محاصره کرده و مورد هدف قرار می­دهند. و بعد از 6 روز جنازه ایشان را به عقب بازمی­گردانند.

ـ در پایان از ایشان پرسیدیم آیا خوابی از ایشان به یاد دارید تا برایمان تعریف کنید و ایشان گفتند: من هرگاه حاجتی داشته باشم 2 رکعت نماز خوانده و به نیت حسین به خواب می­روم و ایشان را در خواب دیده و به حاجت خود می­رسم. یکبار زمانی که به مکه رفته بودم شب را توانستم در مدینه بمانم یک لحظه به خواب رفتم و دیدم که دارم به سمت آسمان بالا می­روم آنقدر بالا رفتم که به ستارگان رسیدم. دیدم که حسین با چهره­ای که در سن 15 سالگی داشت به طرف من پائین آمده در حالی که یک لباس سرمه­ای رنگ را که خودم برایش خریده بودم را به تن داشت. به من که رسید مانع من شد و به من گفت: « پدر جان دیگر کافی است. تا همین مقدار که بالا آمده­اید کافی است و دیگر بالا نیایید». و مرا به سمت زمین بازگرداند و من بیدار شدم.

ـ جان فدا...

از خانم قاسمیان درباره زمانی پرسیدیم که فرزندشان قصد رفتن به منطقه را داشتند و از ایشان رضایت گرفتند و ایشان گفتند که: زمانی که ایشان قصد اعزام به منطقه را داشتند من خودم با آنکه تنها فرزند پسر من بودند ولی راضی به رفتن ایشان بودم و همیشه می­گفتم که: هزاران جوان چون فرزند من فدای علی اکبر (ع) امام حسین (ع) بشوند مگر ارزش جان فرزند من بالاتر و عزیزتر از جان عزیزان امام حسین (ع) بوده است.» حسین خودش نیز علاقه عجیبی به رفتن داشت. می­گفت: « دوست دارم  تا جانم را فدای دین و کشورم بکنم. وظیفه ماست تا به دستور اماممان از ارزشهایمان دفاع کنیم.»

ـ نگرانی پدر

در دوران انقلاب نیز به دنبال فعالیت بر ضد رژیم بود و در پخش عکس و اعلامیه­های امام و تظاهرات­ها شرکت داشت و شبها نیمه­های شب به خانه می­آمد. یکبار که من خیلی نگران ایشان شده بودم وقتی که به خانه آمد و به خواب رفت لباسهای ایشان را جستجو کردم و به جای اینکه مثل اکثر بچه­ها چیزهایی ناجور در جیب ایشان پیدا کنم یک اعلامیه در جیب ایشان دیدم که دستوری از امام پشت آن نوشته شده بود.

از آقای تراب درباره نحوه رضایت خانواده برای رفتن فرزندشان به منطقه سوال کردیم و ایشان گفتند که: با آنکه ایشان تنها فرزند پسر خانواده بود ولی ما مخالفتی با رفتن ایشان نداشتیم. زیرا می­دانستیم که مملکت ما در خطر است و از طرفی هم امر امام خمینی (ره) بود. ایشان خودش هم علاقه زیادی به رفتن داشت.

منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده