امیر سپهبد علی صیاد شیرازی/
سه‌شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۳:۱۶
نوید شاهد: پس از نماز صبح از افراد هيأت خواسته مي شود براي جلسه اي در مسجد بمانند . در اين جلسه، صياد پس از خواندن دعاي فرج مي گويد : " . من در صحنه ي عمليات شمال غرب بوکان ، اشنويه و بودم که مأموريت سنگين جنوب به من داده شد .
بحث ماهواره اي

پس از نماز صبح از افراد هيأت خواسته مي شود براي جلسه اي در مسجد بمانند . در اين جلسه، صياد پس از خواندن دعاي فرج مي گويد : " . من در صحنه ي عمليات شمال غرب بوکان ، اشنويه و  بودم که مأموريت سنگين جنوب به من داده شد . درجه ي حقيقي خودم سرگرد بود و آنچه براي من سنگين بود اين بود که در ميان پرسنل نزاجا آن زمان ، نشان بدهيم که هم احترام فرد فرد آنها را داريم و هم نشان دهيم که مسئوليتمان سنگين است و در اين مورد هماهنگي باشد . ديدم خداوند خودش فرمولش را نشان مي دهد . اول نيت کردم در برخوردم جدي باشم ، ثانياً آرام آرام اين ارتباط برقرار مي شد در اواخر عمليات طريق القدس ( مسأله اي ) رخ داد برادر شهيد نياکي فرمانده لشگر 92 بود و در منطقه براي دنبال کردن کارها بهتر از ايشان کسي نبود و روال ( کارها ) خيلي خوب جلو مي رفت . در حوادث آخر بود که جابجايي هايي براي تيپ 2 پيش مي آمد . در يک جابجايي وقفه اي حاصل شد .  خارج از مقررات معموله يکدفعه با تيمسار نياکي تند شدم. براي ايشان خيلي سنگين بود گفت : اگر نمي خواهيد ما مسئول باشيم ، ما را عوض کنيد ! ما متأسفانه تندتر شديم . گفتم 24 ساعت مهلت مي دهم که موضوع را ترميم کنيد و بعد بياييد زرگان موضوع را توضيح دهيد بلافاصله پس از آن حادثه ( دچار ) يک عذاب روحي شدم که نبايد چنين دلي را مي شکستم . اين 24 ساعت بر ما خيلي سخت گذشت وقتي تيمسار نياکي براي توضيح آمد ، پس از سکوتي از من معذرت خواهي کردند و من نيز فرصت را مغتنم شمردم و از او معذرت خواستم و همديگر را در آغوش گرفتيم و اشکها در چشمهايمان حلقه زد "‌

بعد از صرف صبحانه افراد در خودروها سازماندهي شده و حرکت مي کنيم . در کنار خيابانهاي شهر به خاطر بارش باران در روزهاي قبل، گل و لاي زيادي جمع شده است ديوارهاي شهر نيز با عکسهاي نامزدهاي انتخاباتي دوره ي پنجم مجلس پوشيده شده است . جزوه اي تحت عنوان طريق القدس در دست سردار اسحاقي است که در اختيارم قرار مي دهد و من مطالعه ي آن جزوه را به ديدن مناظر زيباي اطراف جاده ترجيح مي دهم .

وارد شهر حميديه مي شويم . هنوز هوا رطوبتي است . کمي از شهر که دور مي شويم ؛ در سمت چپ جاده ،تانکي قرار دارد که بر روي آن پتويي انداخته اند . ندانستم چرا ؟

در 20 کيلومتري شهر سوسنگرد سردار اسحاقي مي گويد : " تمام اين زمينها تا پشت هويزه ( سمت چپ و راست ) ،‌تمام دشت را زير آب بردند و دشمن در اينجا به زانو درآمد . جنگ آب ، يکي از طرحهاي موفق شهيد چمران بود که خيلي مؤثر واقع شد . ‌

در کنار جاده، زنهايي را مي بينم که کپسول گاز مايع بر سر گذاشته و حرکت مي کنند ، آن هم در منطقه اي که ذخاير نفت و گاز کشور در آن قرار دارد .

گويا به جاده ي جهاد رسيده ايم . زيرا سردار اسحاقي مي گويد : " اين جاده جاده اي است که جهاد زده ، جاده اي که به ارتفاعات الله اکبر و بعد به نبعه مي رسد . ‌اين جاده ي خاکي است و به خاطر بارش باران از گل و لاي پوشيده شده است ،‌خودروها با خطر لغزش مواجه هستند و به سختي حرکت مي کنند . در قسمتي از اين جاده ،‌با آمدن يک وانت بار سفيد رنگ از مقابل ،‌خودروي دژبان ـ که پيشاپيش همه ي خودروها حرکت مي کند ـ کمي خود را به سمت راست جاده مي کشد اين انحراف همان و در گل فرو رفتن همان . به دنبال آن ماشين شماره 1 هم منحرف شده و لاستيک جلو سمت راست آن از جاده خارج شده و در گل فرو مي رود. وانت بار سفيد بدون توجه به مسير خود ادامه مي دهد . سرهنگ عابديني مي گويد : " بگذار در اين جاده بمانند تا بعد از اين حرف مشاور هوايي را گوش دهند " ‌گويا او قبلاً به صياد پيشنهاد داده بود که از طريق هوايي و با هلي کوپتر به منطقه بياييم .

اين حادثه باعث شد تا بيشتر افراد از خودروها پياده شوند و هرکس به نوعي دستور و پيشنهادي براي خلاصي از اين دردسر مي دهد . هوا آفتابي و صاف است . اين اتفاق براي بعضي از همراهان، خاطراتي را تداعي کرد . کفشها و پوتينها به دليل گل زيادي که به آن چسبيده، سنگين شده است .

سردار اسحاقي دوچرخ جلويي خودرو شماره ي  1 را قفل مي کند و راننده با يک مقدار مهارت آن را از گل بيرون مي کشد . اصغر کاظمي مي گويد : علي آقا ( اسحاقي ) خيلي خوب بود ! شما متخصص گل و شل هستيد ؟‌! 

خودروي دژبان با هر حرکتي بيشتر در گل فرود مي رود . بعضي از همراهان ـ چون سردار اسحاقي ـ نه تنها پوتينها بلکه پاچه هاي شلوارشان به خاطر جنب و جوش زياد به گل و شل آغشته شده است . آقاي دواري عکاس مجرب گروه از اين تپيدن در گل، عکسهاي حماسي مي گيرد (!) دوستان به اين نتيجه مي رسند که خودرو در گل مانده را با پاترولي بکسل کنند ، وضع کمي بهتر مي شود براي اين که اين وضيعت حفظ شود ، سيم بکسل را آزاد مي کنند و پاترول پس از يک جابجايي و مستحکم شدن در جاي خود ، آماده براي بيرون کشيدن تويوتا مي شود . سردار کاظمي از پاترول پياده شده و خود در پشت فرمان تويوتا مي نشيند . تعدادي از دوستان مقداري سنگ زير چرخ تويوتا مي ريزند ، و بالاخره در يک مانور موفق ،‌خودرو از گل خارج شده و بحران خاتمه مي يابد !

با گامهاي سنگين و وزين ! به طرف خودروها مي رويم . يکي از دوستان مي گويد : ‌خاک خوزستان خيلي مهربان است ،‌به هر کسي مي چسبد ديگر ول نمي کند ".

در کنار تپه هاي الله اکبر متوقف شده و به بالاي يکي از ارتفاعات مي رويم . لطافت و زيبايي هوا به قدري است که بيشتر دوستان حاضر نيستند، منطقه را رها کنند . پس از آماده شدن ساز و برگ فيلمبرداري ، ضبط برنامه ي مصاحبه ي همراهان (‌که بيشتر يک معرفي است ) و تصويربرداري از مناطق پيرامون ارتفاع آغاز مي شود .

بر روي تپه اي آثار زيادي چون پوکه هاي پوسيده فشنگ و ترکشهاي خمپاره و توپ ديده مي شود . جاده ي معروف " به جاده ي پيروزي " يا " جاده ي فانوس " نيز کاملاً پيداست . يکي از برادران سپاهي به صياد پيشنهاد مي دهد که اسم جاده ي فانوس را جاده ي شهيد صفوي به نام يکي ديگر از شهدا بناميم ، شيرازي ضمن قبول پيشنهاد مي گويد : " بهتر است جاده را جاده شهداي پيروزي طريق القدس بناميم ". ‌

سپس در طول جاده ي پيروزي حرکت مي کنيم ، برخلاف سفر قبلي ، به خاطر خيس و مربوط بودن زمينها ،‌اين بار از گرد و غبار در امان هستيم . قسمتهايي از جاده ي پيروزي در دل رمل فرو رفته است و ما مي بايست از راه انحرافي که در کنار آن ايجاد شده ، استفاده کنيم .

در کنار برکه ي آبي که در دل يک نيزار نهفته است ،‌متوقف مي شويم ، گفته مي شود در اين نقطه، چاه آبي قرار داشته که در زمان عمليات ، محل تجمع نيروها بوده است . گروه فني به بالاي تپه ي رملي مي روند تا تصاويري از اين نقطه تهيه کنند و کمي دورتر ، گله ي گوسفندي ديده مي شود ، به طرف آن مي رويم ، چوپان وجود چاه را در اين برکه رد مي کند و نشاني ديگري مي دهد . به طرف خودروها برمي گرديم و حرکت مي کنيم .

به جاده ي آسفالته اي مي رسيم که در طرفين آن درختهاي سرسبزي وجود دارد . گفته مي شود که اين توده سبز ، درختهاي کهور و درختچه هاي گز است . لحظه اي در سه راهي متوقف مي شويم . دسته هاي مرغابي و حواصيل در برکه هاي آب توجه هر بيننده اي را به خود جلب مي کند .

کرخه ي کور را مي بينم که با خروش و طغيان خود ،‌زمينهاي مزروعي شهر بستان را زير آب برده است ،‌کمي جلوتر آب ـ که جاده را در خود فرو برده ـ راه را به رويمان مي بندد . از خودروها پياده مي شويم ، درهمين نقطه، ماشين شهرداري در حال تخليه نخاله هاي شهر به کرخه ي کور است ،‌شايد مي انديشد کرخه ي کور است و نمي بيند ! به ناچار راه آمده را باز مي گرديم و بعد مسير را به طرف شهر بستان ادامه مي دهيم .

براي اقامه ي نماز ظهر و عصر وارد شهر شده و در مقابل مسجدي توقف مي کنيم . پارچه نوشته هاي تسليت به مناسبت سالروز وفات حضرت امام صادق (ع) و سالگرد درگذشت حاج سيد احمد خميني بر روي ديوارهاي مسجد نصب است . پس از اقامه ي نماز جماعت به امامت صياد شيرازي ، جواناني ملبس به لباس بسيج ، وارد مسجد مي شوند ، با پرس و جو متوجه مي شوم که آنها از دانشجويان بسيجي دانشگاه شهيد بهشتي هستند . که با چهار اتوبوس ويژه ي برادران و دو اتوبوس ويژه ي خواهران در روزهاي آخرين سال ، در ادامه ي زيارت خود از مناطق عملياتي جنوب ، به اين شهر رسيده اند . برادران بسيجي با ديدن صياد شيرازي سراسر شور و شعف مي شوند و از او به اصرار مي خواهند که بعد از نماز برايشان صحبت کند .

صياد به آنها تذکر مي دهد تا سريعتر نماز را اقامه کنند تا وقت فضيلت نگذرد ،‌در فرصتي که دانشجويان براي نماز به صف مي ايستند ، تيمسار از سرهنگ عابديني مي خواهد که دو هلي کوپتر را به دهلاويه بخواند . پس از نماز ، مسئول اردوي دانشجويي بسيج دانشگاه شهيد بهشتي پشت تريبون قرار مي گيرد و ضمن معرفي صياد به عنوان عامل وحدت ارتش و سپاه ،‌هماهنگ کننده اين دو نيرو و يکي از طراحان اصلي عمليات کربلاي 1 تا 3 ( طريق القدس ، فتح المبين و بيت المقدس ) از او براي سخنراني دعوت مي کند .

صياد ، طبق معمول با مقدمه اي از دعا و صلوات مي گويد :‌

" به شما دو تبريک مي گويم ، تبريک اول به خاطر حال و صفاي معنوي شما دانشجويان که توانستيد بهترين فضا ( مناطق عملياتي جنوب ) را براي بهره گيري انتخاب کنيد و تبريک دوم به خاطر داشتن واژه ي بسيجي .

واژه اي که يک شخصيت شناخته شده و پديده ي مقدس انقلاب اسلامي است انشاالله که قدر اين روحيه و حال را بدانيد وهم خودتان را سيراب نگهداريد و هم محيطتان که نياز به بسيج دارد، بنده به صورت انفرادي طراح ( عملياتهاي کربلاي 1 تا3 ) نبودم ، من در کنار بقيه بودم .‌

تيمسار در ادامه ي صحبت خود ، چند خاطره، بازگو مي کند . برخي از برادران دانشجو را مي بينم که از شدت تأثير خاطره، مي گريند .

پس از اتمام سخنراني ، مسئول اردو به نزد او مي آيد و مي گويد که خواهران بسيجي دانشجو در مسجد ديگري گرد آمده اند . صياد به همراه چند نفر از اعضاي هيأت به مسجد امام حسين (ع) مي روند . در آنجا مسئول اردوي دانشجويان بسيجي به عنوان مقدمه مي گويد :

" سپاس خداي را که در يکي از بهترين روزهاي عمران در اين مناطق ، يکي از گنجينه هاي هشت  سال دفاع مقدس را بيابيم ، فردي که لايق ترين فرد ارتش در ديدگاه مقدس امام شناخته شد . فردي که در کنار دوستانش مانند محسن رضايي ، بار هشت سال دفاع مقدس را به دوش کشيدند . نام پرآوازه ي تيمسار صياد شيرازي ، نامي آشناست . آنقدر که خاک خوزستان ايشان را مي شناسد ، ما نمي شناسيم ! بايستي نام ايشان را بر بستر سبز هورالهويزه و بر خاکهاي تب دار خوزستان بيابيم. وقتي امام عزيز ، بني صدر ملعون را عزل مي کنند ، با دستهاي تيمسار صياد شيرازي است که جنگمان از زير هاله هايي از گرد و غبار بيرون آمد و ما توانستيم در سرازيري { پايان } جنگ قرار بگيريم اين حقير خود به عنوان عقب مانده ترين قافله ي نور شهيدان ، يکي از الگوهايم را تيمسار صياد قرار داده ام . "

صياد نيز ، توفيق دانشجويان بسيجي در ديدار از منطقه ـ به ويژه جنوب کشور ـ را تبريک مي گويد و بر مقدس بودن واژه ي بسيج ، تأکيد مي کند . او مي افزايد که تمام سرزمين غرب و جنوب کشور ، جولانگاه رزمندگان اسلام بود . صياد در ادامه ي سخنانش ، از خواهران بسيجي مي پرسد ، چه عمليات مهمي در اين منطقه انجام يافته است و خواهران دانشجو نام طريق القدس را ذکر مي کنند . صياد با تأييد گفته ي آنان ، ادامه مي دهد :

" بله ، اولين عمليات انسجام يافته ، طريق القدس بود ، درست است ! ما عمليات ثامن الائمه را داشتيم ولي انسجامي که در اين عمليات بود ، خيلي مهم است براي اين عمليات ، قرارگاه کربلا مرکز پيمان مشترک ارتش و سپاه تشکيل شد . و ما در آن دورنماي نبرد را تنظيم کرديم و کربلاي يك تا سه طراحي شد و ما از اول با مشکل مواجه شديم . با ديد نظامي ، امکان آن وجود نداشت . برداشت من فقط نظامي نيست ، برداشتي است براي کسي که واقعاً مشتاق است در راه خدا جلو برود و نظام جمهوري اسلامي را پاسداري کند . نکته در اينجاست " شدني شدن نشدنيها " بعضي وقتها ذهنهاي محدود ما چيزي را مجسم مي کند ،‌که نمي شود . وقتي ما عملي شدن طريق القدس را بررسي مي کرديم ، ديديم جواب نمي دهد و با آن برآوردها جور در نمي آيد . در برآورد تخصصي ديديم امکانات ما ، نيروها ،‌تجهيزات تانک و توپ کم داريم ، ولي يک نکته مهم بود که اميدوارمان کرده بود ، و آن رسالتي بود که ما بايد با دشمن بجنگيم ، بعد هم اميدواري به اين که خودمان را مصمم به انجام اين رسالت ديديم و اين که ‌والذين جاهدوا فينالنهدينهم سبلنا " خدا هم ما را ياري خواهد کرد تا شب قبل از عمليات ، مشاورين ما در عمليات نظرشان اين بود که اگر اين نبرد را با اين امکانات شروع کنيم ، آينده اين عمليات مبهم است ،‌در حاشيه برآورد آنها نوشتيم :‌ ‌از شما مشاورين تشکر مي کنيم. ‌

يکي از پارامترهايي که براي مبهم بودن آينده ي نبرد ذکر کردند جاده ي  9 کيلومتري و رملي موسوم به ‌جاده پيروزي" بود و خداوند ياري کرد که در شب عمليات ، باراني در خوزستان آمد که باران رحمت بود و شنهاي روان و رمل را محکم کرد و اين جاده ي خاکي عين آسفالت محکم شد و دو گردان از ارتش و سپاه توانستند از آن عبور کنند و دشمن را از پشت غافلگير کنند تا اين عمليات به پيروزي انجاميد و به اين ترتيب خداوند ما را در عمليات طريق القدس سرافراز کرد .اين نتيجه همان ‌والذين جاهدوا فينالنهدينهم سبلنا " بود که مقدر شد .‌

" سالگرد رحلت حاج سيد احمد خميني است . يک چيز حقيقي بايد در ذهنمان آمده باشد که حاج احمدآقا شخصيت مظلومي داشت و کسي نمي دانست نقش پنهان او چيست ، دستهايي خواستند او را به کارهاي اجرايي بکشند که نشد ، ( من خاطره اي را ) از زاويه نظامي بگويم . { يک بار } زنگ زدم و گفتم اين طوريم و اظهار نگراني کردم و قرار شد بروم به طرف تهران . در راه همچنان نگران بودم . نزديک آسمان تهران به خلبان گفتم شما مي توانيد برويد به مشهد . خلبان در نزديکي تهران اين مجوز را گرفت و به طرف مشهد رفتيم . تا رسيديم به مشهد به تهران زنگ زدم، گفتم وضعم طوري است که نمي توانم بيايم بايستي اول صفا از امام هشتم بگيرم و فردا مي آيم ، قبول کردند . بعد براي ديدار امام در روز جمعه ( يعني فردا ) تماس گرفتم . حاج سيد احمد آقا گفتند : امام در روز جمعه هيچ نوع ديداري ندارند ولي من وظيفه ام را انجام مي دهم . ساعت 8 و 9 شب بود که از تهران تماس گرفتند و گفتند فردا مي توانيد به ملاقات حضرت امام بياييد . به طرف تهران راه افتاديم ؛ روز جمعه پرواز با تأخير انجام شد خيلي با سرعت خود را به جماران رساندم و ساعت 10 صبح وارد بيت شدم . ايشان يک آبدارچي داشتند به او گفتم که با امام قرار ملاقات دارم . گفتند حضرت امام ساعت 8 صبح به ما زنگ زدند و گفتند که فلان کس ( منظور صيادشيرازي ) نيامده ؟ از او خواستم که به حضرت امام پيغام برسانيد که با تمام تلاشي که کردم ،‌الان رسيدم او رفت و آمد و گفت حضرت امام اجازه دادند . زمان ملاقات ما طولاني شد و عجيب بود ،‌خدا مي داند که در آن جلسه چه بر من گذشت ، احساس مي کردم که دارم پرواز مي کنم "

تيمسار اين خاطره را با چنان شور و هيجان و احساسي بازگو مي کرد که گويا هم اکنون در مقابل حضرت امام نشسته و همان احساس را دارد و گويا الان در حال پرواز و عروج است . اين موضوع را از صدا و نحوه ي بيان او به وضوح در مي يافتم . آرام آرام صداي گريه از تک تک خواهران به گوش مي رسيد. ‌

تيمسار ادامه داد : " بعد از اين که ملاقات تمام شد ،‌خود را سبک يافتم و خودم را براي جلسه ي بعد از ظهر آماده کردم . جلسه چهارنفري بود . اين جلسه در حالي که من احساس پرواز داشتم تشکيل شد . نمي توانستم به آقايان بگويم که چه حالي دارم و ديگر نيازي به اين جلسه نداريم آقاي هاشمي گفتند ( خطاب به من )‌: پشت تلفن اظهار نگراني مي کرديد ، پس چي شد ؟ بعد خدا را شکر کردم . اين حادثه ها و رخدادها ، پرمعناست ،‌اينها در سينه ما نمانده و فقط براي صياد شيرازي نيست بلکه براي شما عزيزان پاک است ، که اين راه را با عزت برويد . پيوندتان را با رهبر و ولي امر مسلمين بلاواسطه محکم کنيد .غافلين جهان گرفتارند ،‌مي خواهند مستقل باشند ولي نمي توانند ، چون ولي امر مسلمين ما را ندارند بسيجيها ، مخلص ترين نيروهاي انقلابند وقتي در محضر حضرت امام بوديم ،‌ديديم که چطور جلسه ي جنگ را رها کرد و براي نماز رفت ، و ما متوجه شديم وقت نماز که فرا مي رسد هيچ چيز ديگر برايش مهم نيست و اين روال کار ما شد در جبهه .
زماني كه حضرت امام (ره) رحلت فرمودند رهبر کنوني ، وقتي را به من دادند تا به حضورشان برسم ـ يک ربع جلوتر از اذان ظهر ـ کمي زودتر رفتم تا به اخلاق عبادي امام نيز عمل کنم در سالن دفتر بودم و نگران و مضطرب ، هرچه که بيشتر به اذان نزديک مي شديم ،‌نگرانيم بيشتر مي شد .  نگراني از اين جهت که اگر اذان شود چطور محضر آقا را رها کنم ! و اگر نکنم به اخلاق عبادي عمل نکرده ام ! " پنج دقيقه به اذان ، ديدم وضع سالن عوض شد ،‌خط نماز را محافظين درست مي کنند . بلافاصله بعد از اين، گوينده ي راديو، اذان ظهر را اعلام کرد ، سيماي رهبر عزيز را ديدم که مستقيماً آمدند و رفتند روي سجاده و نماز را به جماعت گزارديم من ابتدا نگران بودم که چطور نماز را در اول وقت بخوانم . بعد ديدم من در اشتباهم ، غافلم اين سيره و اخلاق عادي در بين علماي ما يک برنامه دايمي است من هيئتها 150 نفره به منطقه ـ از ستاد کل ـ مي آوردم و برنامه بر روي نماز تنظيم شده بود و اين شدني بود در اين مأموريت به سرگروهها گفتم 5 دقيقه به اذان تعطيل کنيد و خود را براي نماز آماده کنيد . ما هم قرعه به ناممان افتاد که به اين مسجد بيايم ، کاروان شما بعد از ما آمد . و متأسفانه نماز با تأخير خواند . اين است که اين تقاضا را نقد استفاده کنيد . خواهرها هم تجربه کنند ،‌در زندگي فردي و اجتماعي با برنامه ي نماز ،‌هماهنگ باشيد و از اين نمايش اخلاقي حضرت امام (ره) و رهبرمان حداکثر بهره را بگيريد. پايبندي به اين برنامه ( نماز ) نفوذ در خانواده هم دارد ،‌يک روز نزديک بود نماز صبح را در اول وقت به جا نياورم که فرزند بزرگم آمد و زنگ زد و گفت : بابا دارند اذان مي گويند ( با حرکت فرزندم ) لذت عجيبي در خودم احساس کردم که فرزندم اين طوري است " به دعوت بچه هاي گروه تفحص براي صرف ناهار به نزد آنها مي رويم ، سفره اي بي آلايش و ساده . دوستان گروه تفحص ، بدون پيش بيني ما را به سفره خود مي خوانند و بدون اين کميت و کيفيت غذا را تغيير دهند . پذيراي ما مي شوند و غذاي خود را با ما تقسيم مي کنند .

اکنون دقايقي است که در کنار تپه هاي رملي فرود آمده ايم ، به دنبال صياد ، از دامنه ي تپه اي رملي ، به سختي بالا مي رويم ، در بالاي تپه مي پرسم : اينجا کجاست ؟ سردار زاهدي با انگشت روي رملها مي نويسد : " دارالشياع " . با وزش باد ، ذرات رمل ،‌آرام آرام در هوا معلق مي شوند ،‌پس از استقرار گروه فني ، ابتدا با صياد شيرازي مصاحبه مي کنند : ‌ . نقطه اي که ايستاده ام ، تپه هاي رملي دارالشياع است که قسمت شمال عمليات طريق القدس ( اشتباهاً بيت المقدس گفته و ضبط شده است ) قرار دارد . در عمليات طريق القدس ،‌تلاش اصلي از جناح راست انجام شد که در آن ، ما شهداي طريق {القدس} را داشتيم از جاده اي استفاده کرديم که برادران جهادگر به طول 9 کيلومتر ايجاد کردند و پس از آن ، 9 کيلومتر ديگر پيموده شد تا پشت اين تپه . منطقه ي مقابل ، محل استقرار عقبه دشمن است به نام منطقه ي دارالشياع که تا خط اول يک کيلومتر فاصله داشت ، رزمندگان اسلام بنا داشتند اين عقبه را منهدم کنند . لازم است بگويم که اين محور در عمليات نقش کليدي داشت "

در ادامه ي ضبط مصاحبه ها ،‌نوبت به سردار زاهدي مي رسد . او به اکراه ، در مقابل دوربين قرار مي گيرد و مي گويد :

" در منطقه اي که بسر مي بريم ، ارتفاعات موسوم به ارتفاعات عمومي دارالشياع است که گردان اباعبدالله از محور جاده ي پيروزي و شهداي طريق القدس که توسط برادران جهادگر به عمق‌( وسعت ) 7 تا 8 کيلومتر ايجاد شد ،‌عبور کردند و ما توانستيم دشمن را به عمق 18 کيلومتر دورتر ، عقب ببريم 24 ساعت قبل از عمليات حرکت کرديم و با گردان 92 قزوين ، شب عمليات در اين منطقه آماده شديم . در نزديکي اين درختها ، نيروها را پنهان کرديم . هدف ما زدن توپخانه ي دشمن بود که خط اول و تپه هاي الله اکبر را مي زد . هدف بعدي ،‌رسيدن به تنگه ي چزابه . زمين هم كه به خاطر بارندگي ، محکم شده بود ( به ما کمک کرد ) با گفتن رمز عمليات ، شروع به حرکت کرديم و بعد از حرکت ما ،‌برادران ارتشي از سمت راست آمدند و ما از سمت چپ ،‌به کمک يکديگر به طرف هدف رفتيم وبا سرعت وصف ناپذيري پيش رفتيم تا عصر آن روز ، پل ابوچلاچ در شمال غربي بستان تصرف شد و درهمان روز با شهيد خرازي گروهي را تشکيل داديم . چهار نفر از برادران زخمي و شهيد شدند ساعت 12 شب ، ما به چزابه رسيديم.

و در پشت خاکريزهايي به طول 70 تا 80 متر که برادران مهندس سپاه و  جهاد، ايجاد کرده بودم مستقر شديم قبل از اين که اين جاده ايجاد شود . چيزهايي آوردند به نام فرشهاي باتلاق رو که وقت زيادي مي برد ،‌ولي اين جاده از چاه آب به طول 9 کيلومتر احداث شد و خيلي برايمان مهم بود. ‌

پس از صحبتهاي زاهدي ،‌به طرف تپه ي رملي ديگري مي رويم . صياد پيشتاز گروه و عکاس با هيکل سنگينش آخرين نفر است . غصه ، او را مي خورم که چطور در اين رملها ، بالا و پايين مي رود ؟!

به بالاي بلندترين تپه ي رملي منطقه مي رسيم ازاينجا با ديدن دشت و تپه هاي رملي واقعاً شگفت انگيز است .

در همين نقطه ،‌مصاحبه ي سرهنگ بازنشسته عباسپور ضبط مي شود :

"‌ اينجانب سرهنگ پياده ، فيروز عباسپور هستم که در تاريخ 8/9/1360 با يک گروه پياده ي مکانيزه تقويت شده و با گروه زرهي 293 تانک به فرماندهي شهيد صفوي در جاده ي شهداي طريق القدس ( پيروزي ) حرکت کرديم . نيمه ي شب به عقبه ي دشمن وارد شديم . هدف اين بود که دشمن را غافلگير و با نيروي زميني اش درگير شويم . ما به دشمن پاتک زديم و بعد از 2 يا 3 ساعت آنها را عقب رانديم و خودمان مستقر شديم بعد ،‌نيروهاي دشمن اقدام به پاتک کردند که طي آن چهار فروند تانک آنها را منهدم کرديم پس از تحکيم مواضع اوليه ،‌براي ادامه ي عمليات آماده شديم اين مأموريت با توجه به طرح ريزي ، به موقع انجام شد . و دشمن از نظر تقويتي نتوانست عمل کند و اين يگانها شروع به حفاظت و استحکام مواضع کردند اين عمليات از اين نظر براي يگان ما قابل اهميت بود که در اول جنگ ،‌اين منطقه در دست يگان ما بود و به اشغال عراقيها درآمده بود و به خاطر همين بچه هاي ما انگيزه ي زيادي براي شروع عمليات داشتند. ‌

وزش باد گونه هايمان را با ذرات رمل نوازش مي دهد . پس از اتمام برنامه به طرف هلي کوپترها پايين مي رويم و من با بچه هاي فيلمبردار جهاد، چند دقيقه اي بيشتر بر بالاي تپه مي مانم تا رملها را به هوا بپراکنم و آنها نيز فيلمبرداري کنند .

در دل آسمان که جاي مي گيريم ،‌توجه ام به هورها ،‌آبخيزها ،‌رملها ،‌سنگرها و ... جلب مي شود .

پس از 40 دقيقه پرواز به پادگان زرگان مي رسيم ، تا اذان مغرب فرصتي است که همراهان به استراحتي بپردازند .

بعد از اقامه نماز جماعت در مسجد پادگان ،‌مسئول عقيدتي سياسي قرارگاه ايام رحلت امام جعفر صادق (ع) و سالگرد رحلت حاج سيد احمد خميني را تسليت گفته و از تيمسار صياد مي خواهد به همين مناسبت براي حاضرين سخنراني کند . او هم پس از دعا و صلوات شروع به صحبت مي کند :

" چون مأموريت ما در راستاي جمع آوري وقايع جبهه است ( چند نکته را مي گويم ) يکي از رموز پيروزي ما در نبرد حق عليه باطل ، اين بود که ما براي خدا مي جنگيديم و دشمن براي شيطان مي جنگيد .جندالله بايد خود را باور داشته باشد ،‌از رمزهاي ديگر ( پيروزيمان ) اين بود که ما مستقيماً به ولي امرمان پايبند بوديم ، وقتي همت کرديم ، دنبال تکليف رفتيم . در عمليات ثامن الائمه ،‌ظرف 7 يا 8 ساعت ،حصر آبادان شکسته شد. رمز ديگر اين بود که تنها ارتش يا تنها سپاه نبود که مي جنگيد ، ( بلکه ) يک ترکيب مقدس از ارتش ،‌سپاه ، بسيج و جهاد بود. همه يد واحده و ‌قدرت واحده بودند. مرکز عمليات مشترکمان قرارگاه کربلا اولين قدمي بود که برداشتم و اين اعتقاد ما بود . من دو مصداق ( را در اين خصوص ) مي گويم ، ( مصداق ) اول اين که در ابتداي کار ، دشمن تا 7 کيلومتري اهواز پيش آمده بود و يا نزديک 000/10 کيلومتر مربع در جبهه ها حضور داشت و با آن شرايط ارتش و سپاه يک کاسه شدند . طراحي عمليات طريق القدس به عنوان اولين ثمره ي قرارگاه کربلا بود و ما مراقب بوديم که در عمل ،‌اين وحدت ارتش و سپاه به وجود بيايد ( يک روز)چند تا از برادرهاي سپاه آمدند گفتند ما مي خواهيم با برادرهاي ارتشي برويم شناسايي و مد نظرشان سرتيپ نياکي بود ( آنها رفتند ) و اين شناسايي 2 يا 3 روز طول کشيد. 

دلواپس از اختلاف بودم ، تا اينکه آنها برگشتند . خسته و کوفته . گفتند : گزارش بدهيم ؟ سردار رضايي گفت بهتر است گزارشها را جدا جدا بگيريم . اول سرتيپ نياکي آمد جلسه ، چشمانش از تعجب و تحير گرد شد .گفت جناب سرهنگ ( صياد شيرازي ) من مطمئن هستم پيروزيم ، اين برادرها ما را به جايي براي شناسايي بردند که اگر از آنجا به دشمن بزنيم ( حتماً ) پيروزيم . بعد نوبت سردار رشيد شد ( تا گزارش دهد ) او نيز حالت عجيب و متحيري داشت و گفت : " ما به برادران ارتشي اعتقاد پيدا کرديم . ما ابتدا مي خواستيم شيطنت کنيم و ( دايم ) پياده روي مي کرديم ، هرچه مي رفتيم اينها مي آمدند ، تا اين که شب شد و ما آنجا مانديم . ( نزديکيهاي صبح در تاريکي هوا ) شبهي را ديدم که هي بالا مي رود و پايين مي آيد ( کمي که دقت کردم ) ديدم نياکي است ( که دارد ورزش مي کند ) مهرش تو دل ما افتاد " خداوند خودش اين مهرها را ايجاد کرد دومين مصداق را براي اين که يادي از امام (ره) باشد مي گويم ، امام که بنيان ( وحدت ) را گذاشت، مقامش عالي است ، خداوند متعالي سازد . بعد از اين که در عمليات والفجر 8 ( موفق شديم ) . ( تصميم گرفتيم ) نيروها را از محضر امام مستفيض کنيم . از امام وقت گرفتيم و رفتيم محضرشان ، همه فشرده نشستيم . آقاي هاشمي ( رفسنجاني ) ابتدا گزارش جبهه ها را دادند . آن موقع ايشان جانشين فرمانده کل قوا بودند . در گزارشي حضرت امام را " فرمانده ي کل قوا " خطاب مي کردند . و سپس امام صحبتهايي کردند که پخش نشد اين مطالب بسيار عجيب ( و مهم ) بود . امام فرمودند :

" آن که به ما فرمان داده است ، خداست . آن که به ما تکليف دفاع کرده است ،‌خداست ، فرمانده ي کل قوا خداست . حالا آن که دفاع را واجب کرده ، فرمانده ي کل قواست . در برابر دشمن ، يدواحده باشيد "

پس از پايان سخنراني به سردار رضايي اشاره کردم که آخر از همه خارج شويم ، تا زمان بيشتري در کنارشان باشيم ، تا ببينيم تذکري ندارند . ما دو زانو کنار هم نشستيم ،‌امام لبخندي زدند . سپس سردار رضايي را خواستند و بعد دست من و دست رضايي را در دست هم گذاشت ، اصلاً غافلگير شديم بعد خداحافظي کرديم ، وقتي خواستم بيرون برويم ديگر جهت را گم کرده بوديم ، نمي دانستيم از کجا برويم حدود 17 ساعت جلسه گذاشتيم تا بتوانيم بر مبناي اين حرکت اخلاقي که براي ما حکم بود ، وحدتي مستحکم و خلل ناپذير را پايه ريزي کنيم. ‌

پس از سخنراني سرهنگ دربندي دقايقي دلهاي ما را با صداي خود و با مرثيه سرايي و نوحه خواني چنگ مي زند .

صياد در پايان مراسم از همراهانش مي خواهد تا در گزارشهايي که از اين سفر تهيه مي کنند ،‌نيروهايي را که در اين سفرها حضورشان الزامي است ، معرفي کنند تا در آينده از آنان نيز دعوت شود .

يکي از همراهان ، به نام تيمسار فروزمنش که با درجه ي سرواني در عمليات طريق القدس حضور داشته کپي مدرکي را که به خط شهيد سرهنگ مخبري و مربوط به عمليات تنگه ي چزابه است، نشانم مي دهد و من بلافاصله از آن رونويسي مي کنم :

شماره ي 1 ، اسيار

12/9/61

بسمه تعالي

از : سرهنگ پياده غلامرضا مخبري

به : فرماندهي نزاجا ( بررسي )

پس از عمليات افتخار آفرين تنگه ي چزابه که پرسنل شرکت کننده در آن با فداکاري و ايثار توانستند تهاجم مزدوران عراقي را مهار نمايند ،‌فرماندهي نزاجا را ملاقات و به عنوان فرمانده و مسئول عمليات تنگه ، که مدت حدود ده روز از نزديک شاهد فداکاري و از جان گذشتگي تک تک پرسنل بودم ، درخواست تشويقي براي تعدادي از آنان را نمودم . فرماندهي نزاجا مقرر فرمودند که { نام } تعدادي از پرسنل زخمي و آنهايي که کار برجسته تري را انجام داده اند اعلام { شود } تا تشويق آنان ابلاغ و { در مورد } بقيه نيز از طريق بازرسي و برابر مقررات اقدام گردد . در حضور ايشان اسامي 8 نفر با تشويقهاي پيشنهادي زير اعلام گرديد :

1.ستوان دوم پياده دولتمرد آرش، جمعي کد 125 ، يک درجه قطعي ( 4 سال ارشديت )

2.ستوان دوم پياده محمد جعفر آرامش، جمعي کد 125 ،‌سال ارشديت .

3.ستوان سوم پياده اباصلت آشوري، جمعي کد 125 ، 2 سال ارشديت.

4.ستوان يکم زرهي عنصرودي، جمعي کد 254 ، يک سال ارشديت.

5.سروان اردناس فروزمنش، جمعي کد 254 ، يک سال ارشديت.

6.استوار دوم عطاالله رياضي جمعي کد 125 ، يک درجه قطعي

7. استوار دوم مجيدتوکلي خسروشاهي ،‌جمعي کد 125 ، 2 سال ارشديت

8.ستوان سوم پياده قاسم کاظمي ، جمعي کد 125 ، يک درجه قطعي ( 3 سال ارشديت )

که موارد مورد تصويب قرار گرفته و به من مأموريت ابلاغ به پرسنل ياد شده را دادند. از تاريخ ابلاغ ، پرسنل از درجات تصويبي استفاده نموده اند ولي تاکنون اقدامات اداري آن از طريق مقامات مسئول ابلاغ نگرديده است . استدعا دارم اوامر مؤکدي در اين زمينه صادر فرماييد تا دستور فرماندهي از نظر امور اداري نيز اجرا گردد .

سرهنگ غلامرضا مخبري

گيرنده :‌فرماندهي تيپ 2 زنجان جهت اطلاع و پيگيري .

تيمسار ( اردناس ) مرتضي فروزمنش که خود ، از تشويق شدگان ( بند5) است مي گويد ،‌سرهنگ مخبري در کمتر از يک ماه بعد از نگارش اين نامه در تاريخ 10/10/61 در عمليات چزابه به شهادت رسيد .

پس از صرف شام جلسات پي گرفته مي شود ، در جلسه گروه قرارگاه کربلا ـ در اتاق فرماندهي ـ شرکت مي کنم . تيمسار صياد پيشنهاد مي دهد جلسه ، مباحثه اي اداره شود ، سردار زاهدي به شوخي مي گويد : " بحث محاوره اي " ! و تيمسار با لبخندي جواب مي دهد :‌نه خير ، ماهواره اي " !
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده