خاطرات شهید - صفحه 87

خاطرات شهید
خط ایثار (14)

دست نوشته ای از شهید محمدرضا سرزارع

تمام آن چه دارم، وجودم، یعنی همین هستی ای که دارم، محصول حق طلبی انسانها و مخلوقات بی شمار است و چه بسیار، بسیار از آنان تمام آن چه را که داشتند به بهای این حق طلبی فدا نمودند و چه بسیار از آنان متحمل زنجهای طاقت فرسایی شدند، در کوران حوادث و آن مشتقات بسیاری که بر آنان گذشته له شده اند و اما با صبر و رنج های آنان و مشتقاتی که تحمل نموده اند، مرا ساخته اند و در میان قانونی که همه و همه بدون استثنا محکوم به آنند، چه باید کرد؟
خط ایثار (13)

در شهادت من شیرینی پخش کنید!

دوست دارم در شهادت من شاد باشید و شیرینی پخش کنید و شکر خدا را به جای آورید که فرزند و برادرتان را به صاحبش تسلیم کرده اید و هر موقع خواستید گریه کنید، به یاد مظلومیت امام حسین (ع) و یارانش گریه کیند که مظلومانه در راه حق کشته شدند و دعا کنید که خداوند مرا از شهیدان واقعی قرار دهد.
خاطرات شفاهی شهدای گمنام (20)

شهید بی نشانی که در ماه خدا به قربانگاه عشق رفت

شهید اسماعیل قهرمانی در روستاهای اطراف سراب به دنیا آمد. نامش را اسماعیل گذاشتند. پس از مدتی با خانواده به گنبد رفتند و انجا ساکن شدند. پدرش از دنیا بهره ای نداشت. اما همیشه در تربیت دینی فرزندان تلاش می کرد. اسماعیل دبیرستان را در مدرسه شبانه درس می خواند. تا بتواند روزها کار کند و کم خرج خانواده شود.
شهدای دی ماه

خاطره ای از شهید والامقام حبیب احمد علیزاده از زبان مادرش

روز آخر كه مي‌خواستند بروند خواهرشان خيلي كوچك بود يك خودنويس براي مادر خريده بود و اين خود نويس گفت هر وقت مي‌خواهي بنويسي ياد من باش آگر من نبودم ياد من كن و هميشه براي من دعا كن كه به آرزوي خودم برسم و آرزوي بزرگ من شهادت است برايم دعا كنيد براي امام دعا كنيد.

روایت «شهید بیضائی» از «مدافعان حرم» و «خاکریزی که نباید فرو بریزد»

۲۹ دی ماه سالگرد شهادت محمودرضا بیضائی است. کسی که از جبهه سوریه تعبیر به «خط مقدم نبرد بین حق و باطل» کرد و در دست نوشته‌اش تاکید کرده است: «این خاکریز نباید فرو بریزد، نباید»
خاطرات شهید:

خاطرات شهید والامقام فیروز مددی از زبان مادرش

خاطرات شهید والامقام فیروز مددی از زبان مادرش از روستای آلانق
خاطرات شفاهی شهدای گمنام (19)

کسی نمی دانست عراقی ها او را کجا دفن کردند

سحرگاه بسیار سرد بود. با قامتی خمیده و نحیف مشغول نماز بود. دشت های اطراف روستای چنگوله همه او را می شناختند. گوسفندانش در کنار او مشغول چریدن علفهای خشک بودند.

«آقا مهدی» زمانی که شهردار ارومیه بود

آقا مهدی زمانی که شهردار ارومیه بود، هیچ وقت حقوقی دریافت نکرد. او با من که مسئول اعتبارات شهرداری بودم، طی کرده بود که به هر کس که امضای او پای نامه اش بود، مبلغ مذکور را از حقوقش کسر کرده و به او بدهند. همه ی کسانی که نیازمند بودند، با این کار نیازشان برطرف می شد.
پاسداشت شهدای مدافع حرم (19)

داستان رویای صادقانه شهید یاسین غلامی

تلفنم زنگ خورد پدرم بود. به ندرت از تلفن استفاده می کرد و زنگ می زد. گوشی رو سریع برداشتم و جواب دادم، گفت: سریع بیا خونه بیا بریم جایی.
خط ایثار (12)

عشق او، نهایت آرزوی عارفان است!

خدایا به این جهت به جبهه آمدم که تو را در آن بیابم و عشق تو مرا از دیارم بیرون آورد، عشق به تو توشه ی راهم بود، حب تو سرمایه سفرم و آرزوی شهادت، تنها خواسته ام.
خط ایثار (11)

قرعه به نام شهید حسن تاتلاری افتاد!

ما پنج برادر بودیم و یکی از ما، می باید به عنوان خمس به خدا هدیه می شد و چه بهتر که این قرعه به اسم برادر کوچکتان که بسیار گناهکار است افتاد، شاید این امر باعث شود مورد مغفرت الهی قرار بگیریم.

خاطرات دوران مقدس خدمت سربازی شهید مهدی آدینه شوهانی از شهدای فتح خرمشهر

خاطرات دوران مقدس خدمت سربازی شهید مهدی آدینه شوهانی از شهدای فتح خرمشهر
شهدای دی ماه

خاطرات خواندنی شهید والامقام عباس محمدتقی زاده از زبان مادرش

یک بار که آمده بودند من اجازه ندادم ایشان بروند و گفتم باید بستگانمان از جبهه برگردد تا تو بروی و ایشان بیماری روماتیسم قلبی شدید گرفتند و در بیمارستان بستری شدند. وقتی بالای سرش رفتم گفت مادرجان دیدی مرا با دوستانم به جبهه نفرستادی و مرگ اینجا به سراغم آمده است.
خاطرات شفاهی شهدای گمنام (18)

حاج محمد را غریبانه به خاک سپردند

حجم آتش دشمن به قدری وسیع بود که کسی قادر به کمک نبود. همانجا در دام بعثی ها افتادیم. پیرمرد تا مدتی نمی توانست غذا بخورد. اما خیلی به بچه ها روحیه می داد. با دیدن او فراموش می کردیم که اسیر جنگی هستیم.

حاج یونس(خاطرات سردار شهید حاج یونس زنگی آبادی فرمانده تیپ امام حسین (ع) لشکر 41ثارالله)

حاج یونس بیانگر خاطرات سردار شهید حاج یونس زنگی آبادی فرمانده تیپ امام حسین (ع) لشکر 41 ثارالله به قلم محمد ناصری است.
خاطرات شفاهی شهدای گمنام (17)

شهید سعید گلاب بخش معروف به؛ محسن چریک

نامش سعید گلاب بخش بود. متولد اصفهان. از کودکی ذهن فعال و جستجوگری داشت. خانواده او هم بسیار مذهبی و در عین حال از اعیان اصفهان بودند.

یادواره ای از حاج احمد متوسلیان به روایت محسن کاظمینی

مقام معظم رهبری آمده بودند مریوان. عراقی ها که این قضیه را فهمیده بودند، با هواپیماهایشان آمدند و «دزدلی» را بمباران کردند. ما هم آقا را برگرداندیم.

خاطره ای از شهید باکری به قلم علی عبدالعلی زاده

بعضی وقت ها می شد که مهدی شبها به منزل نمی آمد. چند بار از او پرسیدم، ولی جواب قانع کننده ای نداد.

وفاي به عهد

روز ششمي بود که اسماعيل مجددا و براي چندمين بار به جبهه رفته بود. و قرار گذاشته بود که اين بار با لشکر تسويه حساب کند و ظرف يک هفته به خانه بازگردد.
قسمتی کتاب راهیان قرآن به قلم اعظم جمال گشتی:

راهیان قرآن؛ راوی خاطرات شهيد ايوب‌ پورخوش‌ سعادت‌

قسمتی از کتاب راهیان قرآن به قلم اعظم جمال گشتی در مورد خاطرات و زندگینامه شهيد ايوب‌ پورخوش‌ سعادت‌ دانشجو و طلبه‌، فرزند حسن‌ که در سال‌ 1340 در شهر فومن‌ در خانواده‌اي‌ متدين‌ تولد يافت‌.
طراحی و تولید: ایران سامانه