خاطرات - صفحه 39

آخرین اخبار:
خاطرات
شهید رمضانعلی قصابی

زندگینامه و خاطرات شهید رمضانعلی قصابی

مامی بستگان دور و نزدیکمان، برای وداع آخر با پیکر پاک برادر شهیدم به گلزار شهدای شهرمان فردوس رضا رفته بودند. پاییز 61 بود. هوای سردی می وزید. من دیرتر به محل رسیدم. همه اعضای فامیل در حال رسیدن به محل تشییع جنازه بودند. با سرعت خودم را به تابوت رساندم. در همین حال دایی ام (شهید قصابزاده) جلویم آمد و مانع رفتنم شد گفت: پلاستیک جنازه حسین را بسته اند، برگرد. موقعی که خواستند او را دفن کنند خودم شما را به زیارت شهید حسین می برم تا برای آخرین بار او را ببینی. قبول کردم و به طرف ماشینی که خودشان رانندگی ان را برعهده داشتند رفتیم. در ماشین گفت: صدیقه جان تو دیگر زینب شده ای. باید صبر داشته باشی. مادرت را دلداری دهی و پشتیبانش باشی. اگر می توانی مطلبی بنویس و امروز آن را در مراسم تشییع پیکر حسین بخوان
شهید علی رضا صفا

هم معلمش بودم و هم دوست صمیمی / خاطرات ی از شهید علی رضا صفا

نظرات و رفتار یکدیگر را قبول و ارتباط دوستانه محکمی داشتیم، احتراممان هم سر جایش بود. چون خودش هم مثل پدرش اهل مسجد و نماز جمعه بود.
شهید گرانقدر ناصر جریده دار

زندگی نامه ووصیتنامه و خاطرات شهید گرانقدر ناصر جریده دار

شهید ناصر جریده دار فرزند حاج نعمت اله در تاریخ 12/دی/1336 در خانواده ای متدین و مذهبی و از خدمتگزاران حضرت اباعبداله (ع) دیده به جهان گشود.ایشان سرانجام در تاریخ 1/اسفند/1360 در تنگه چزابه به درجه رفیع شهادت نائل آمد، پیکر پاکش سه ماه در زیر گلوله باران دشمن ماند و بعد از سه ماه پیکرش به شهرضا منتقل شد و در گلستان شهدا به خاک سپرده شد.
شهید سید زین العابدین نبوی

زندگینامه و خاطرات شهید سید زین العابدین نبوی

کسانی که سید زین العابدین را می شناختند ، می دانستند که او پاسداری دلیر و شجاع است . در سطحی است که می تواند برخی از فنون رزمی را به دیگران بیاموزد . در واقع او یک مربی به تمام معنا به حساب می آمد . یک چنین منزلت نظامی ، برای کی انسان معمولی ، کافی است که او را مغرور سازد ؛ ولی او هرگز چنین نبود .
نویسنده عباس خواجه شاهکویی

معرفی کتاب «ستاره ها بیدارند»؛ خاطرات جانباز قربانعلی خواجه مظفری از شهادت دو پسرش ابراهیم و حسن خواجه مظفری

نزدیک ظهر زنگ در به صدا درآمد. فوری بیل را انداخت زمین و رفت سمت در. در را باز کرد. یک روحانی و یک پاسدار و یک نفر دیگر پشت در بودند. دلش ریخت پایین. می‌رفت که چهره‌اش تغییر کند اما خیلی زود به خود آمد و به اعصاب خود مسلط شد. سلام کرد. روحانی پرسید:«منزل آقای خواجه‌مظفری؟».
شهید مجید صحافی

آموزش قرآن به شیوه شهید مجید صحافی

شروع کردم به خواندن. صفحه که تمام شد، گفت:«این کلمه‌ها رو حاج آقا گفت این طوری بخونین». بعدها متوجه شدم توی مسجد خوب یاد می‌گیرد و با این کار می‌خواهد غلط‌های من در برود، اما طوری که من ناراحت نشوم.
شهید والامقام سیدابوالقاسم داودالموسوی‌دامغانی

خاطرات ی از شهید والامقام سیدابوالقاسم داودالموسوی‌دامغانی (نماینده مجلس)

سرگرد خلبان که کنترل هواپیما را بر عهده داشت، به خلبان عراقی که مرتب توهین می‌کرد، گفت:" من میدانم پایان کار ما و شما به کجا می‌کشد؟ ولی دلم می‌خواهد نکته‌ای را برایتان بگویم. روزی برای بمباران پل مهم و استراتژیکی بغداد مأموریت پیدا کردم. پدافند هوایی بغداد را شما بهتر از من می‌شناسید، در وضعیت پدافند بغداد، پایین آمدم و موشک‌هایم را آماده‌ی شلیک کردم ولی با مشاهده‌ی زنی بر بالای پل، منصرف شده و دوباره اوج گرفتم."
خاطره ی از شهید خلیفه مستی

شهیدی که مزارش را انتخاب کرد

به یاد دارم که بعد از عملیات میمک (نوزدهم دی ماه سال 1359) خبر رسید که ایشان به اتفاق شهید بهرام سهراب نیا که هردو از اهالی شهرستان شیروان چرداول بودند شهید شده اند...
گفتگو با مادر شهید قدرت ا... مرادی خانقاهی؛

خاک بلند شده از زمان جنگ بوی خون می داد

دشمن به کرمانشاه حمله کرده بود همه در حال فرار از جاده ها بودند حتی وارد زمین خاکی شده بود و خاک زیادی بلند شده بود به یکی از اقوام گفتم این گرد و خاکی که بلند شده بوی خون می دهد به دلم افتاده که قدرت هم شهید می شود.
نویسنده سر کار خانم زهرا حدادی

معرفی کتاب «سایه های سرو»؛ خاطرات ی از شهید رضا میرزاخانی

همان‌شب رضا به خوابم آمد. ديدم با من حرف نمی‌‌زند. نگاهی به سکة روی پيش‌بخاری کرد و رفت. صبح سکه را داديم بيرون تا شهيد از ما راضی شود. از اول گفته بوديم:«برای رضای خدا شهيد داديم، پس چيزي نمی‌گيريم.».
شهید عطا الله صحافی

کمک به ایتام در سیره شهید عطا الله صحافی

برای بچه های بی بضاعت و بی سرپرست لباس و کفش تهیه می کند و طوری به آنها می دهد که هیچ کس نمی فهمد. اعتقاد دارد که روزی کسانی هم مأموریت پیدا می کنند که سر یتیم های ما دست بکشند. این را بارها به همسرش گفته است.
سردار شهید ابوالفضل هراتی

زندگی نامه کامل سردار شهید ابوالفضل هراتی

با ورود به هرمل، عكس هاي امام جلب توجه مي كرد. مردم آنجا بسيار مهربان بودند. با ديدن برادران سپاهي با مهرباني آنان را بغل مي گرفتند. به طوري كه انسان به ياد غريبي اسلام در اين منطقه مي افتد . وقتي براي گرفتن وضو به پايين آمدم، نوجوان ده ساله اي با يك پلاستيك نان آمد . از برادران لبناني سوال كردم: چرا نان آورده است؟ گفتند : اين نان نذري است. مردم معمولاً هر چه نذر مي كنند براي برادران سپاهي مي آورند .
شهید محمد آقای صبوری

حجاب و عفاف در دیدگاه شهید محمد آقای صبوری

آخر شب دخترم را روی زانو نشاند. سر و صورتش را بوسید و گفت:«دایی جون! توی راه مدرسه چادرت رو خوب سرت کن، برای خانمی مثل تو حجب و حیا از همه چیز مهم تره».
شهید والامقام حسین سلطان محمدی

زندگی نامه و وصیت نامه و تصاو یر شهید والامقام حسین سلطان محمدی

درسال1343درخانواده اي مذهبي ، درمحله چهارسوق آران ديده به جهان گشود. ازدوران طفوليت به دليل جو مذهبي خانواده،نهال ايمان و محبت اهل بيت عصمت و طهارت در وجودش بارورگشت.حسين اخلاقي نمونه والگو داشت كه دوستان واطرافيان شيفته اخلاق نيكووفضايل انساني ايشان بودند.روحيه اي والا در عمليات افتخار آفرين والفجر 8 شركت نمود و در ساعت 3 بعدازظهر تاريخ 1364/بهمن/30 ، در پاتك دشمن در جاده فاو اُم القصر بر اثر اصابت خمپاره مزدوران بعثي سر و دستش قطع گرديد و به آرزوي ديرينه اش كه همانا شهادت در راه آرمانهاي الهي و اسلامي بود، رسيد و به لقاءالله پيوست
شهید والامقام نور الله اختری

کلیپ / خاطرات ی از شهید والامقام نور الله اختری

شهید نورالله اختری، فرزند عباسعلی، مسئولیت : تک تیرانداز،محل دفن : گلزار شهدای قم حرم خانم فاطمه معصومه(س) صحن آینه (صحن امام رضاعلیه السلام) حجره ۳۸
شهید حسین صبور

اوقات فراغت و حفظ قرآن توسط شهید حسین صبور

برای اوقات فراغت مان برنامه‌ی حفظ قرآن داشتیم. چند نفر بودیم. حسین هم یکی از آنها بود. برای این که رقابت ایجاد شود، هر کس بهتر می خواند برنده اعلام می‌شد.
شهید رحیم صباغیان

خاطره ای از شهید رحیم صباغیان؛ دوستی های ناگسستنی!

رحیم! هر جا می ری همه رو جذب خودت می کنی. نکنه آهن ربا داری و ما خبر نداریم؟
به مناسبت سالروز شهادت سردار شهید احمد نبوی چاشمی

خاطرات ی از سردار شهید احمد نبوی چاشمی

گرما گرم عملیات والفجر هشت بودیم. شنیدم شهید شدی. در ذهنم زندگی ات را مرور کردم. زندگی ات پر از عشق بود . زندگی ای پر از تلاش وکوشش مالامال از عشق به ائمه .. هرچه فکر کردم غیر از شهادت مزدی برای عشق پیدا نکردم. ولی با این حال گریه کردم راستش برای خودم گریه کردم.
شهید محمد تقی صابریان

اهمیت به نماز اول وقت / خاطرات شهید محمد تقی صابریان

اونهایی که وسیله روزی منن نمی رن؛ اونهایی هم که وسیله ی روزی من نیستن، اگه بمونن فقط جا رو تنگ می کنن. پس چیزی تغییر نمی کنه
آزاده سرافراز محمد رضا غلامی:

اسیرم کردند و دیگر تنها و بی کس فقط خدا را داشتم

آسمان داشت روشن می شد که انبوه لوله های تانک ها نمایان شده بود و من با چشم می دیدم که دور و برم پر از دشمن است که می خواهند تسلیم شوم، همه نوع فکری به سرم زد و چون نارنجک دستی داشتم به خیال خودم می توانم از آنها تلفات بگیرم ولی نیروهای دشمن از من زرنگ تر بودند و جلوتر نمی آمدند. تا اینکه دیگر تنها و بی کس فقط خدا را داشتم و اسیرم کردند.
طراحی و تولید: ایران سامانه