خاطره - صفحه 52

خاطره
شهید ابوالفضل علائیان

دعوت به صبر و آرامش در خاطرات شهید ابوالفضل علائیان

مربی مان قبل از بازی از همه ما می خواست تا در بازی از هر گونه تنش و برخورد پرهیز کنیم. از همه بچّه ها صبورتر و آرام تر ابوالفضل بود. اگر توی بازی برخوردی پیش می آمد، او پا در میانی می کرد و طرفین را به گذشت و آرامش دعوت می کرد.

خاطره ‌ای از شهید جواد سلیمی/ جواب امتحان

خواهر شهید جواد سلیمی می‌گوید: سرزده آمد. نشست و چای برایش آوردم. گفت آمده‌ام خداحافظی. می‌روم جبهه......

معرفی کتاب «مگی بشیون» خاطرات شهید محمدرضا خالصی

گفتم : آقا رضا ! امکانات خیلی کمه ! بچه ها مدت زیادیه تو خطن ! خسته شدن ! لطف کنین گردان ما رو عوض کنین ! . کمی با من شوخی کرد . از خط پرسید . وضعیت را توضیح دادم . منتظر جواب بودم . او مثل این که حرف مرا نشنیده ، حرف های متفرقه می زد . درخواستم را تکرار کردم . در جواب گفت : نیروهای بسیجی هیچ وقت خسته نمی شن ! روحیه آنها خیلی قوی است ! ماییم که خسته شده ایم و روحیه ماندن نداریم ! بسیجی ها را بد نام نکنید !
خاطرات شهید علی تاج احمدی به نقل از همرزمش علی سرباز

آمبولانس واژگون شد

علی تاج‌احمدی تبریزی، بیستم آبان ۱۳۴۳، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش جلیل و مادرش فاطمه نام داشت. تا سوم متوسطه درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و سوم اردیبهشت ۱۳۶۲، در پاسگاه زید عراق بر اثر اصابت ترکش به ران و شکم، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
شهید محمدباقر عظمت پناه

اهمیت به قرآن در خاطرات شهید محمدباقر عظمت پناه

سعی می کرد در هر ماهی لااقل یک بار قرآن ختم کند و در ماه رمضان یک دور قرآن ختم می کرد.
شهید عباس عزیزی شفیعی

شیوه جذب نوجوانان به مسجد در خاطرات شهید عباس عزیزی شفیعی

به این ترتیب نماز جماعت هم می‌خواندیم. امام جماعت نداشتیم، اما یکی از بچه‌ها پیش نماز می‌شد و ما هم به او اقتدا می‌کردیم. هر شب که می‌گذشت، به تعداد بچه ها اضافه می‌شد.
دلنوشته و خاطره ی از زبان خواهر «شهید مهدی بانقلانی»

شهادتی که همزمان با شب عروسی برادرش بود+ دلنوشته خواهر شهید

جشن بدون حضور مهدی برگزار شد غافل از اینکه ایشان در همان شب عروسی برادرش با جسمی چاک چاک و چون سبکبالترین پرندگان از میان ما پرکشیده بود و زمین را زیر بالهایش گرفته بود چرا که او آرزوی پرواز داشت و مشتاق پریدن...
شهید داود عزیز الدین

پذیرش مسئولیت و دفاع از حق مظلوم در خاطرات شهید داود عزیز الدین

هر جا حق مظلومی رو ضایع کنن، نمی تونم ساکت بمونم
شهید محمد علی عربیان

برگزاری عروسی ساده؛ خاطراتی از شهید محمد علی عربیان

میان شلوغی جمعیت کنار هم بودیم. زمزمه دعای محّمدعلی را می شنیدیم. چشم از حرم بر نمی‌داشتم. اولین سفرمان بعد عروسی بود.
مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید جمشید طاهر کرد

بعضی ها می گفتند: چرا نازنین پسرت رو فرستادی شهید بشه ؟!

همیشه میگم خدایا یه پسرم ودرراه تو دادم ، یکی دیگه دارم به من ببخش . من دو تا پسر داشتم که یکی شهید شد والان یکی دارم . من انقدر خدارو شکر میکردم که خدا می دونه . من هیچ وقت پیش پسر ودخترم وشوهرم گریه نمی کردم . شبها تا صبح از گوشه ی چشم هام اشک میامد . برادرم همیشه میگفت ، شاه پسند از حسین آقا خیلی صبورتر هست . زنداداشم یه روز گوشه خونه خواب بود ، من داشتم عکس پسرم ونگاه میکردم وآرام گریه می کردم که اون ها بیدار نشن . زنداداشم رو به برادرم گفت ، چهل روز گذشته این زن چهل ساعت خواب نکرده . فقط پیش شما حرفی نمیزنه .
قسمت نخست خاطرات شهید «سعیدرضا عربی»

با صدای الهی العفو او بیدار شدم

هم‌رزم شهید «سعیدرضا عربی» نقل می‌کند: «نیمه های شب همه خواب بودند. با صدای العفو او بیدار شدم. این طرف و آن طرف را نگاه کردم. بالای سرمان یک جای کوچکی بود. نوجوان پانزده شانزده ساله ای را دیدم که در سجده گریه می کرد.»

خاطره ‌ای از معلم شهید سید علیرضا ترابی/ طعم شهادت

محمدعلي باقري همرزم شهيد ترابی درباره وی می‌گوید: شهيد ترابي فردي با ايمان و باتقوي، مخلص، بي‌ريا و باهوش بود و در عمليات‌هاي كربلاي 4 و 5 شركت داشت.

خاطره ‌ای از معلم شهید علیمردان موحد/ سجده عاشقانه

علايي هم رزم شهید علیمردان موحد از دوست و یار خود در جبهه‌ روایتی را نقل می‌کند.

خاطره ‌ای از معلم شهید مجتبی رهبری/ تذکرهای بی اثر

مرتضي رستمي از شاگردان شهيد رهبري می‌گوید: از خصوصيات اخلاقي شهيد تواضع، فروتني و شخصيت با وقارش بود. آرام درِ كلاسِ درس را مي‌كوبيد و وارد كلاس مي‌شد.

خاطره ‌ای از معلم شهید مجتبي شهبازي گروسي/ درس اطاعت

مادر شهيد مجتبی شهبازی گروسی از فرزند خود چنین می‌گوید: مجتبي مقيد به انجام فرايض ديني بود. حتي يك بار هم نشد كه بعد از رسيدن به سن بلوغ شرعي نماز يا روزه‌اش را ترك كند.
قسمت نخست خاطرات شهید «حسن عربی»

بی‌قراری‌های مادر

برادر شهید «حسن عربی» نقل می‌کند: «همه خوشحال بودند، مادر اما بی‌قرار بود. نه پای تلویزیون بند می‌شد و نه توی کوچه و خیابان. چهره گرفته مادر، جشن را از یادم می‌برد. بی‌تابی مادر به‌جا بود. برای رزمنده ما برگشتی توی کار نبود. خیلی نکشید که پیکرش را برایمان آوردند.»

خاطره ‌ای از معلم شهيد خليل عزت شوكتي/ جای خالی

سيدجواد موسوي هم كلاسي شهيد خليل عزت شوكتي می‌گوید: او در اكثر عزاداري‌هاي امام حسين(ع) در حسينيه اعظم شركت مي کرد و به گفتن « رباعي» با دسته عزاداري علاقه خاصي داشت.

خاطره ‌ای از معلم شهید جواد گلشني منفرد/ ملاك حقيقت است نه افراد

بهنام معيني هم كلاسي و دوست شهيد شهید جواد گلشني منفرد می‌گوید: خلوص و صفاي او و تقيدش به مسائل شرعي نمي گذاشت كه او فرجامي نيك نداشته باشد.

خاطره ‌ای از معلم شهید ابوالفضل پاکداد/ پدرش باور نمی‌کرد

مصطفي بهراميون از دوستان صميمي شهيد ابوالفضل پاکداد می‌گوید: شهيد پاكداد در زندان بر روي عقايد زندانيان سياسي كار مي كرد تا بلكه پس از اصلاح بتواند آن ها را به جبهه ببرد و عاقبت به خيرشان كند.

خاطره ‌ای از معلم شهید ابراهیم اصغری/ شهادت

عباس راشاد یکی از همرزمان شهید ابراهیم اصغری می‌گوید: آشنايي اوليه با شهيد ابراهيم اصغري در عرصه‌ ورزش بود. من عضو تيم بسكتبال و ابراهيم عضو تيم هندبال بود.
طراحی و تولید: ایران سامانه