خاطره - صفحه 68

خاطره
یادی از شهيد رجبعلي افشار/ معرفی شهدای فرهنگی استان زنجان

اگر کشته شویم بازهم پیروزیم

شهید افشار در بخش از وصیتنامه خود می‌نویسد: اگر ما بكشيم و يا اگر كشته شويم پيروزيم چون اگر بكشيم بدان معني است كه تمام منافقين را از بين برده‌ايم و خودمان آزادانه زندگي خودمان را با شرايط اسلام ادامه خواهيم داد.
یادی از شهيد ابوالقاسم بهرامي/ معرفی شهدای فرهنگی استان زنجان

شهیدی که همیشه خنده بر لب داشت

شهید بهرامی سال دوم دانشسرا موفق شد آموزش نظامي را با عشق وصف نشدني طي نمايد و خود را براي رسيدن و وصال به دوستان شهيدش آماده کند.
یادی از شهید ‌هادي پيران/ معرفی شهدای فرهنگی استان زنجان

شهیدی که دست‌نوشته‌هایش بوی عشق و شهادت می‌دهد

شهید پیران نه تنها يك معلم بلكه خدمتگزاري بود كه براي رفاه حال مردم و دانش آموزانش از هيچ كوششي دريغ نمي كرد.
یادی از شهيد ذبيح اله جعفري/ معرفی شهدای فرهنگی استان زنجان

شهیدی که به نفس اماره امان نداد

شهید جعفری فرزندي زحمت‌كش و شايسته‌ براي پدر و مادر و برادري مهربان براي خواهران و برادرش بود و هر مشكلي را به جان خود مي‌خريد تا ديگران در آسايش باشند.
یادی از شهيد سيدمحمد اميني

در عالم رويا ديده بود كه دو بال به او عطا شده

او در بهمن 57 به عضويت كميته انقلاب اسلامي، حزب جمهوري و بسيج ابهر درآمد تا به اين طريق دين خود را به انقلاب ادا کند.
یادی از شهيد محمود ربّي

تلاش‌هاي خيرخواهانه او در ميان مردم زبانزد بود

عادت داشت هرگاه حقوقي مي‌گرفت با آن لباس، برنج و... برای خانواده‌هاي فقير تهیه کند.
روایتی از احمد دواتگر

حکایت پیرزن عراقی که آب میوه به اسرای ایرانی داد

هیچ گاه یادم نمی رود آن پیر زن عراقی را که وقتی فهمید ما اسرای ایرانی هستیم به دلیل شلوغ بودن محوطه از فرصت استفاده کرده و یواشکی چند تا آبمیوه به داخل سالنی که در آن بودیم انداخت. اما سرباز عراقی وقتی متوجه این موضوع شد، قنداق تفنگش را روی بدن آن پیرزن فرود آورد ......

فرمانده ای با تدبیر

نویدشاهد: شهيد طوسي سرداري شجاع و فرماندهي با تدبير بود. سخت ترين مأموريتهاي اطلاعاتي عملياتي دفاع مقدس را به عهده داشت و خطرناك ترين مأموريتها را به عهده مي گرفت و بدون آنكه در چهره اش اثري از خستگي و يا نشاني از اضطراب و نگراني ديده شود به خوبي آن را انجام مي داد.
یادی از شهيد جمشيد پيرجان

اگر شهيد شوم افتخار كنيد

او به همراه دسته‌اي از كبوتران سفيدِ حرمِ عشق، رهسپار منطقه جنگی گرديد تا مظلوميت خود و انقلاب اسلامي را به دنيا اعلام كند.
یادی از شهيد حكمت‌اله رحماني

رفتن من حتمی است

او به انقلاب و رهبر انقلاب عشق مي‌ورزيد و در راهپيمايي‌ها خود پيشاپيش مردم شعار مي‌داد.

او هم مثل ما بود

نوید شاهد: در تابستان سال 1363، لشکر در اردوگاهی در نزدیکی خرمشهر مستقر بود و من در گردان ابوذر بودم. یک روز داشتم با بچه ها فوتبال بازی می کردیم. عده ای هم دور تا دور زمین نشسته بودند تا نوبتشان شود. یک نفر از کنار زمین رد شد. شلوار خاکی رنگ و پیراهن سبز سپاه بر تن داشت.

مرغ

نوید شاهد: افسر دیده بان داشت با همکاری توپخانه 130، آتش بر مواضع دشمن می ریخت. هدف او، ساختمان هایی در سمت راست شهر پنجوین بود. عباس پرسید که کجا را هدف گرفته است. افسر با غرور گفت: می بینی که، از همان جا که دود سفید بلند می شود...

از خانواده شهدا شرم می کنم

نوید شاهد: خیلی دوست داشتم عباس را داماد کنم، نمی دانم چه طور راضی شد، به من گفت: دختری برایم پیدا کن که شرایط مرا قبول کند

قوطی کمپوت

نوید شاهد: شناسایی در منطقه عملیاتی به پایان رسیده بود. هدف، پیدان نمودن بهترین راهکار جهت پیاده نمودن گردان ضد زره در پشت توپخانه دشمن و تصرف توپخانه و نیز جلوگیری از اجرای آتش دشمن در زمان عملیات بود.

بغض آخرین خداحافظی

نوید شاهد: عباس به خانه آمد. نگران و بی قرار بود.می گفت فرصت کم است، آمده ام سلامی بدهم وبروم. برای خداحافظی آمده بود. برای شرکت در جلسه مهمی در اهواز، به دنبالش آمدند.گفتم: چه زود می روی؟ گفت: آمده بودم یک ساعتی بمانم، دیدی که نشد؛ اما خوشحالم که لااقل شما را دیدم.

خبر شهادت عباس

نوید شاهد: بعد از ظهر روز پنجشنبه 23 اسفند 1363 بود. داود 8 ماهه، بی تاب بود و مرتب گریه می کرد. غروب که می شد، داود تب می کرد. این گریه و تب بدون علت، در کنار خاطره خداحافظی بیست و هفت روز پیش عباس، نگرانم کرد. روز جمعه با خانم ها قرار گذاشتیم که به نماز جمعه برویم. هنوز راه نیفتاده بودیم که تلفن زنگ زد.

اخلاق نمونه

نوید شاهد: فرمانده لشکر بود؛ ولی حقوق کمی می گرفت. هنگام شهادت، 2900 تومان حقوق می گرفت؛ صد تومان کمتر از پاسداران ساده تهرانی؛ زیرا او شهرستانی بود. هرگز در این باره شکایتی نکرد و چیزی نگفت...

فرمانده ساده و متواضع

نوید شاهد: در پادگان دو کوهه مشغول خوردن نان و پنیر بودم. تازه مشغول خوردن شده بودم که یک برادر بسیجی از جلوی رویم گذشت. سلام دادم و تعارف کردم. با خوشرویی و خیلی خودمانی آمد کنارم نشست و مشغول خوردن شدیم.

عکسم را بیشتر می شناسد

نوید شاهد: خیلی به داود علاقه داشت، اما همیشه سعی می کرد یک جوری محبتش را پنهان کند. وقتی به او اعتراض می کردم و می گفت: نمی خواهم به من عادت کند، می ترسم بعدا برای شما مشکل پیش بیاید .

عنایت الهی

نوید شاهد: عباس در عملیات فتح المبین به شدت مجروح شده بود، خودش برایم تعریف کرد که:
طراحی و تولید: ایران سامانه