نوید شاهد: سلیمی گفت: آخ جان، عباس کریمی آمد. بی اختیار برخاستیم و دویدیم طرفشان. برای اولین بار بود که فرمانده لشکر را می دیدم. حاجی را دوره کردیم. به همه خسته نباشید گفت و آمد کنار جاده. مدتی ایستاد و منطقه را ورانداز کرد و گفت: چند نفر بیایند این جا! عرض جاده را طی کرد و رفت طرف دجله.