خاطرات شهدا - صفحه 30

آخرین اخبار:
خاطرات شهدا
مادر طلبه شهید محمد برجعلی‌زاده‌محمدی:

پسرم شب شهادتش به خوابم آمد

«شب شهادت پسرم خواب دیدم که روی پله‌های منزل آمده، به من می‌خندد و می‌گوید کفش‌هایم را به من بدهید تا بپوشم و به جبهه بروم ...» ادامه این خاطره از زبان مادر طلبه شهید «محمد برجعلی‌زاده‌محمدی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
مادر طلبه شهید «محمد برجعلی‌زاده‌محمدی»:‌

نمی‌دانستم که پسرم اسیر یا شهید است!

پسرم ۱۸ سال مفقودالاثر بود، نمی‌دانستم پسرم اسیر یا شهید است و من در این مدت منتظرش بودم.
گفتگوی تصویری با پدر شهید «اقبال کیهانی»

حفظ دین و آب و خاک وطن برایش مهم بود

«براتعلی کیهانی»، می گوید:فرزندم قبل از اینکه به جبهه برود درس می خواند که به یکباره گفت: می خواهم وارد سپاه شوم و از آنجا به جبهه بروم و با رضایت من رفت و در راه حفظ دین، آب و خاک و وطنش به شهادت می رسد.
آخرین خواسته شهید مدافع حرم از همسرش

«دعا کن روز اربعین کربلایی شوم»

همسر شهید مدافع حرم گفت: همسرم همیشه از من می‌خواست که برایش دعا کنم تا به شهادت برسد و در آخرین صحبتی که تلفنی با او داشتم گفت: تنها یک خواسته از تو دارم، دعا کن روز اربعین کربلایی شوم.

بنده خدا یک ساعتم استراحت نداره!

«حاج خانم خدا حاج‌آقا را برای شما و ما حفظ کنه. امید دل همه ماست. بنده خدا یک ساعتم استراحت نداره. طاغوتی‌های این‌جا خیلی حاج‌آقا را اذیت می‌کنند. حتی سپاه برای ایشان محافظ گذاشته. حالا نه اینکه بخوام دلواپست کنم... نه! همه ما عین چشامون مواظب حاجی هستیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «احمدعلی طاهرخانی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

روحانی شهید «ملک‌پورقزوینی» در تواضع و ایثار پیشرو بود

روحانی شهید «محمدعلی ملک‌پورقزوینی» در تواضع، ایثار، عشق به شهادت و سایر مکارم اخلاق نسبت به همه رفقایش پیشرو بود.

نگهبانی شهید «سید علی‌اکبر ابوترابی‌فرد»!

«ساعت حدود ۵/۱ یا ۲ نیمه شب بود که خواب عجیبی به سراغم آمد و برای اینکه خوابم نگیرد اسلحه‌ام را بغل گرفته و روی چمن‌های یخ زده شهرداری دراز کشیدم تا سرما مانع خوابم بشود ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان، شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

کودکی تا شهادت!

«پیش از عملیات که باید منطقه جنگی از مین پاک‌سازی می‌شد. رمضان جزو نیرو‌های پاک‌سازی بود و با رفتن به روی مین به شهادت رسید. خاطره تشییع جنازه این شهید هیچ‌گاه از خاطر ما نمی‌رود ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خستگی‌ناپذیر بود!

«اهل کار و تلاش بود. بنده که مدتی در واحد اطلاعات خدمتش بودم هیچ‌وقت او را در حال استراحت ندیدم. حتی برخی اوقات که همه رزمنده‌ها خسته می‌شدند او خسته نمی‌شد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات دختر شهید «مصیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

به شهید «حسن حسین‌پور»، شهید «بروجردی» می‌گفتند!

«آن‌قدر مخلص و آرام بود که دوستانش در آن زمان او را شهید زنده خطاب می‌کردند و از آن‌جایی که مو‌هایی روشن داشت به او شهید بروجردی می‌گفتند! ...» ادامه این خاطره را از زبان مادر شهید «حسن حسین‌پور» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

پرکار و خستگی‌ناپذیر بود

«بسیار پرکار و خستگی‌ناپذیر و درعین‌حال مسئولیت‌پذیر بود؛ طوری که اگر تکلیف بر عهده ایشان قرار می‌گرفت، به‌نحو احسن انجام می‌داد ...» ادامه این خاطره از شهید جانباز «مجید نبیل» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

آماده اقامه نماز شدیم

« آماده اقامه نماز شدیم، شهید چگینی گفت می‌دانید که نمازخواندن در مکان غصبی حرام است. بروید ببینید صاحب این زمینی که بر روی آن ایستادیم کیست؟ ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم «قدرت‌الله چگینی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

چهره بشاش و روحیه‌ شادی داشت

«از چهره‌ای بشاش و روحیه‌ای شاد برخوردار بود و دائماً چه در سختی‌ها و چه در اوقات دیگری که باهم بودیم بچه‌ها را با شوخی‌ها و مزاحم‌های شیرینش روحیه می‌داد ...» ادامه این خاطره از زبان همرزم شهید «حجت‌الله صنعتکار آهنگری‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

سی شب، سی محفل قرآنی در شاهرود برگزار می‌شود

به مناسبت ایام ماه مبارک رمضان، ۳۰ شب ۳۰ محفل قرآنی همراه با بیان خاطرات شهدا در شهرستان شاهرود برگزار می‌گردد.

همبازی علی!

«علی در انتخاب دوست دقت زیادی داشت و از بین دوستان علی، شهید سعید (عبدالحسین) قنبری به او از همه نزدیک‌تر بود. علی و سعید از دوران کودکی باهم دوست و هم‌بازی بودند و با هم در صحنه‌های انقلاب شرکت داشتند ...» ادامه این خاطره از زبان مادر شهید «محمد انصاریان» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛

اسلام به اخلاق اهمیت بیشتری می‌دهد

«کامران جان، مبادا نماز را فراموش کنی، دعای کمیل را فراموش کنی، به دوستانت احترام بگذار. اسلام به اخلاق اهمیت بیشتری می‌دهد ...» این نامه ناصر شاه‌محمدی به شهید جلیل عطایی در دوران دفاع مقدس را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

عبور از سیم خاردار!

«نزدیکی دشمن سیم‌خاردار کشیده شده که باعث کندی حرکت بچه‌ها شده بود. در این هنگام یکی از رزمندگان بسیجی با شجاعت خود را بر روی سیم خاردار انداخت و نیرو‌ها را صدا کرد که از رویش عبور کنند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

تله‌های انفجاری!

«همه مأموریت‌های مهم و مشکل تخریب به آقا مسیب محول می‌شد. از طرف فرماندهی مأموریت انفجار «سد دربند خان عراق» به آقا مسیب محول شد. آقا مسیب هم پذیرفت و نیرو‌های خود را برداشت و رفت ...» ادامه این خاطره از شهید «مسیب مرادی‌کشمرزی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

فکرشم نمی‌کردم ناصر باشه!

«اون شب داخل ساختمان سپاه افسر نگهبان بودم. گوشی که زنگ خورد فکرشم نمی‌کردم ناصر باشه. بهم گفت اخوی ما رو حلال کن، به رفقای سپاه هم سلام برسون! این آخرین حرف‌های سید بود ...» ادامه این خاطره از سردار گمنام دانشجوی شهید «سید ناصر سیاهپوش» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات زنان امدادگر قزوین؛

ناآرامی‌های ضدحکومتی در ایران!

«۳۳ سال داشتم که ناآرامی‌ها و اعتراضات ضدحکومتی در ایران به اوج خود رسید. من و دوستانم هنگام حکومت نظامی دور از چشم مأموران حکومتی به خانه مجروحان می‌رفتیم و زخم‌های آن‌ها را پانسمان می‌کردیم. سخت و اضطراب‌آور بود. ولی شیرینی آن به دشواری‌اش می‌ارزید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «شهربانو چگینی» یکی از زنان امدادگر استان قزوین است که تقدیم حضورتان می‌شود.
طراحی و تولید: ایران سامانه