خاطرات شهدا - صفحه 31

آخرین اخبار:
خاطرات شهدا

فرشته یا دیوانه!

«بنده وقتی وارد سالن شدم بلافاصله برای ساختن وضو و اقامه، نماز به کنار حوض آب رفتم، شنیدم که می‌گویند این‌ها را جنون گرفته، بدون توجه وضو گرفته به نماز ایستادم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خنده زیبای روی لب‌هایش جواب تمام سؤالم بود

برادر شهید «حسین حمیدی‌فر» نقل می‌کند: «گفتم: تموم دیوار‌های خونه رو سیاه کردن. کلی شعار نوشتن. مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل، درود بر خمینی. گفت: مگه دروغ گفتن؟ گفتم: نکنه کار خودته حسین؟ خنده زیبای روی لب‌هایش جواب تمام سؤالم بود.»

اجازه می‌دم بری!

«الیاس گفته بود می‌خوام برای بار آخر دعای کمیل برم حرم حضرت معصومه (س). فردا صبح هم دعای ندبه برم مسجد جمکران. الهام هم گفته بود: گفته باشم! تنهایی زیارت و دعا قبول نیست، اما از اونجا که من خانم مهربونی هستم اجازه می‌دم بری ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید مدافع حرم «الیاس چگینی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگرفته از نامه‌های دانش‌آموزان به شهدا؛

شهدا لبریز بودند از ماندن!

«قلم را به دست می‌گیرم، انگشتانم نمی‌نویسد، اشک بر پهنه صورتم می‌دود، نمی‌بینم و نمی‌نویسم، گفتی من هم درست مثل شما تهی آمده‌ام، اما شما لبریز بودی از ماندن و بودن و من دوباره دریاچه‌ای از کرانه پلک‌هایم دوید ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

اعتراف دشمن!

«عبدالرحیم افسر بعثی در ماه‌های اولیه اسارت بسیار خشونت می‌کرد و می‌گفت شما قهرمان‌پروری کردید و من نمی‌گذارم هیچ‌کدام از شما سالم به ایران برگردید ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

یاری به دیگران در زیر آتش دشمن!

«به محض رسیدن به خط مقدم حدود ۱۰۰ متری تیررس دشمن بودیم. دو شبانه‌روز در آن محل که بسیار سرد بود، ماندیم و شب سوم به سوی دشمن حرکت کردیم تا ظهر منطقه را فتح کردیم. در حین حرکت در زیر آتش خمپاره و ترکش، گلوله‌ای به من اصابت کرد و بی‌هوش شدم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
زندگینامه شهید «سعدی موسیوند»؛

شهیدی که زندگی جنگی خود را به صورت سفرنامه نوشت

شهید «سعدی موسیوند» در میان همه شهیدان بروجرد، تنها شهیدی است که حاصل پرافتخار دوران زندگی جنگی خود را به صورت سفرنامه نگاشته است.
زندگینامه شهید «ناصر موسیوند»؛

شهیدی که آرزو داشت شبانه دفن شود

شهید ناصر موسیوند، از شهدای پایگاه مقاومت مسجد امام سجاد(ع) شهرستان بروجرد است که آرزو داشت اگر شهید شد او را شبانه دفن کنند.
خاطراتی از دفتر خاطرات شهيد «اسداله کردی»؛

کارم شاد کردن دل محصل‌ها بود

شهید «اسداله کردی» در خاطرات خود آورده است: تنها كارم شاد كردن دل بچه های محصل بود. به وسيله خريدن چند دفتر و قلم از حقوق ناچيزم كه حتي گاهي به قيمت بی پول ماندن خودم در آن دوره افتاده و غريب تمام می شد.

معرفی کتاب | «هوای سرد تیرماه»

کتاب «هوای سرد تیرماه»، خاطرات شهید «صفرعلی یوسفی» از زبان همسر این شهید بزرگوار است که سال جاری در یکصد و ۵۴ صفحه به چاپ رسیده است.

مادرم بی‌تابی می‌کرد!

«وقتی خبر شهادت مصیب را آوردند مادرم بی‌تابی می‌کرد و می‌گفت باید جنازه پسرم را ببینم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواهر شهید «مصیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگی از خاطرات؛

شهادت شهید «چگینی» و دستگیری ضارب!

«شهید چگینی با روی گشاده شیشه ماشین را پایین می‌آورد تا به سؤالش جواب دهد که در همین حین، ضارب با شلیک چند گلوله به سمت شهید چگینی موجب شهادتش می‌شود و فرار می‌کند ...» ادامه این خاطره از شهید ترور معلم «قدرت‌الله چگینی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

ما نباید در محیط کار، سلایق سیاسی را مطرح کنیم

«جلسه‌ای داشتیم که شهید جانباز مجید نبیل از مدیرعامل مؤسسه صندوق قرض‌الحسنه خواست تا نیروها، نظرات و سلایق سیاسی خود را در محیط کار مطرح نکنند و می‌گفت ما نباید در محیط کار، سلایق سیاسی را مطرح کنیم ...» ادامه این خاطره از شهید جانباز «مجید نبیل» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

همیشه دو خودکار در جیبش می‌گذاشت!

«زمانی که ایشان در سمت کارگزینی اداره بود. همیشه دو خودکار در جیبش می‌گذاشت. یک خودکار را با پیچیدن کاغذی دور آن علامت‌گذاری کرده بود که با دیگر خودکار‌ها فرق کند ...» ادامه این خاطره از زبان همرزم شهید «محمدهادی بازیار» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خدا مرا قبول نکرد!

«به همسرم گفتم چرا «محمدهادی ظاهرت» خسته و سیاه شده است، گفت خدا مرا قبول نکرد به همین دلیل، رو سیاه برگشتم ...» ادامه این خاطره از زبان همرزم شهید «محمدهادی بازیار» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

از جلوی دوربین فرار می‌کرد!

«در مواقع اعزام نیرو به جبهه، معمولا من سرگرم تهیه فیلم و عکس از رزمندگان پرتوان و مصاحبه با آن‌ها بودم، ولی هر وقت سراغ حجت می‌رفتم، از جلوی دوربین فرار می‌کرد ...» ادامه این خاطره از زبان همرزم شهید «حجت‌الله صنعتکار آهنگری‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات شهید بهتویی؛

پیش‌قدم در سختی‌ها!

«شهید رجبعلی بهتویی در کار‌های سخت و دشوار، همیشه پیش‌قدم و در دفاع و مبارزه با دشمن بسیار جدی و مصمم بود و از نثار کردن جان در راه دین و کشور هیچ ابایی نداشت ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «رجبعلی بهتویی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

امان نده!

«بعد از رسیدن به خط و درگیری با دشمن، صدای مهدی شالباف را از بی‌سیم می‌شنیدیم که می‌گفت زود باش قلی‌پور به طرف ما بیا و عراقی‌ها را پاک‌سازی کن. امان نده، آن‌ها قایق‌های بچه‌ها را سوراخ سوراخ کرده‌اند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

تو رو خدا کمک کنید ما از دیوار بالا بریم!

«بچه‌های کلاس اول برای تزریق واکسن، سریع به صف بشید و به‌ترتیب به دفتر بیایید. بغض گلوی الیاس و رضا را فشار می‌دهد. اشک در چشم‌هایشان حلقه می‌زند. سریع به سمت برادرانشان که کنار آبخوری ایستاده‌اند، می‌دوند و به آن‌ها التماس می‌کنند. تو رو خدا کمک کنید ما از دیوار بالا بریم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید مدافع حرم «الیاس چگینی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

برف و هویج!

«تا شب که ما در دره بودیم حدود ۵ متر برف بارید. از طرف دیگر هم خبر رسید که عملیات لو رفته است ما باید به قرارگاه برمی‌گشتیم. اما به‌ علت برف زیاد رفت‌وآمد هم قطع شد. با این‌که گردان‌های دیگر اطلاع داشتند. که ما در آن منطقه هستیم ولی هیچ کاری نمی‌توانستند انجام بدهند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
طراحی و تولید: ایران سامانه