خاطرات شهدا - صفحه 62

آخرین اخبار:
خاطرات شهدا
برگی از زندگی نامه شهید مدافع حرم «سید عبداله حسینی»

مرثیه خوانی حضرت علی اصغر (ع) را خیلی دوست داشت

سید عبداله در امور اجتماعی و مذهبی شرکت فعال داشت؛ در هیئت‌های سینه‌زنی، نوحه‌خوانی می‌کرد. در این خصوص به مرثیه خوانی حضرت علی اصغر (ع) علاقه خاصی داشت.
دیدار اول با فرمانده
روایت «نجف زراعت پیشه» از شهید «حسن نوابی»؛

دیدار اول با فرمانده

«نجف زراعت پیشه» در بیان خاطرات خود از شهید «حسن نوابی» می گوید: خیلی ها نیروی تیپ امام حسن مجتبی (ع) بودند اما «حسن نوابی» یکی از محبوب ترین فرماندهان ما بود.

روایت خواندنی از نحوه جانباز شدن مادر شهیدان «مشاطان»

«شیء همراه با صدای صوت، از داخل کوچه پرتاب شد و به روی گلدان‌های داخل حیاط افتاد. مادر ناخودآگاه به طرفش رفت، چون تصور کرده بود بچه‌ها شیطنت کرده و چیزی را داخل خانه انداخته‌اند. در حال برداشتن آن شی‌ء بود که صدای مهیبی بلند شد و مادر به گوشه‌ای پرتاب شدند. صدا آنقدر شدید و وحشتناک بود که انگار بمب منفجر شده است ...» ادامه این خاطره از جانباز «صغری بیگم‌میرکمالی مادر شهیدان علیرضا و عبدالحسین مشاطان» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
خاطرات شهدا ثبت و ضبط شود
سرپرست دانشگاه لرستان:

خاطرات شهدا ثبت و ضبط شود

سرپرست دانشگاه لرستان با بیان اینکه خاطرات شهدا باید با همکاری خانواده‌های معظم شهدا، ثبت و ضبط شود، اظهار کرد: مدیریت فناوری اطلاعات دانشگاه لرستان یک آیتم ویژه برای معرفی شهدا در سایت اصلی دانشگاه لرستان، طراحی و ایجاد کند.

به خاطر پیدا کردن شعری در جیبم مرا دستگیر کردند!

«وقتی از تهران به قزوین رسیدم پلیس آمد و مرا تفتیش کرد و از جیب من یک قطعه شعر که بر علیه شاه بود در آورد لذا مرا دستگیر کردند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواندنی زندانی سیاسی قبل از انقلاب، شهید «محمدعلی رجایی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

حالا باید موتورت را پیاده کرد!

«هرگاه ما را به اتاق اسدی می‌بردند، حالت غیرعادی و چهره برافروخته و فحش‌های رکیک و توهین‌آمیزی که لحظه‌ای از دهانش نمی‌افتاد و نشان از مستی‌اش می‌داد. به هر حال وقتی وارد اتاق اسدی شدم، گفت: چند روز در بیمارستان خوردی، خوابدی و سرحال آمدی، حالا باید موتورت را پیاده کرد! ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواندنی زندانی سیاسی قبل از انقلاب، مرحوم جانباز «محمدحسین خاکساران» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

برگی از خاطرات انقلاب/از ترس فرزندم سقط شد!

«منافقین یک بار نصف شب سال ۶۱ به منزل ما حمله کردند، آن شب تیراندازی شد و من قدری ترسیده بودم و در آن زمان من باردار بودم که فرزندم سقط شد، از این لحظات زیاد داشتم که همیشه با ترس همراه بود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همسر آیت‌الله «هادی باریک‌بین» از مبارزان انقلابی است که تقدیم حضورتان می‌شود.

برگی از خاطرات انقلاب/ «آخ سوختم»!

«کبری هنوز پایش را به پشت بام نگذاشته بود که با صدای شلیکی، فریاد وحشتناکی می‏زند: «آخ سوختم» و نقش پله‌های ساختمان می‏شود. برادرش سریع خود را بالای سرش می‌رساند، بلافاصله او را به اتاق منتقل کرده و می‌بیند که پهلویش خونریزی دارد ...» ادامه این خاطره از شهید «کبری وحیدی‌قزوینی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

ساواک دید گوشت دستم زیاد است، کمی نازکش کرد!

«آثار سوختگی شدید ناشی از شکنجه روی آرنج دست راستش بود که باعث می‌شد نتواند به راحتی دستش را خم و راست کند. همسرم علت را از او پرسید. گفت: ساواک دید گوشت دستم زیاد است، کمی نازکش کرد! ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم «قدرت‌الله چگینی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

ببرید تهران درازش کنید!

« از من پرسید نوار معروف فلسفی را تو ضبط و تکثیر کرده‌ای گفتم: نه. صندلی را بلند کرد به روی من کوبید. گفت ببرید تهران درازش کنید ...» ادامه این خاطره از زندان سیاسی قبل از انقلاب «حجت‌الاسلام‌و‌المسلمین حسین آقاعلیخانی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
آرزوی من سهیم شدن در اجر شهداست
خواهر شهید «موسی خلیلی»:

آرزوی من سهیم شدن در اجر شهداست

خواهر شهید «موسی خلیلی» با بیان خاطراتی از شهید گفت: آرزوی من این است که در اجر شهدا سهیم باشم.

شکنجه شهید «تندگویان» در زیر هشت!

«در یکی از روز‌ها شهید تندگویان قبل از بیدارباش برای نماز بیدار شد. به همین دلیل او را به زیر هشت بردند و شکنجه‌اش کردند. در زیر هشت افراد را از میله‌ها آویزان می‌کردند و می‌زدند. آن روز شهید تندگویان کتک زیادی خورد، به طوری که صدای الله اکبرش به گوش می‌رسید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات زندانی سیاسی قبل از انقلاب «سید مرتضی نبوی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
جانباز سید محمدمهدی شهروش:

چرا می‌زنی گناه دارد، او تیر خورده؟

«به خود که آمدم، داخل پیاده‌رو افتاده بودم و زمین پر از خون بود، اول فکر نمی‌کردم خونی که بر روی زمین پخش شده است از من باشد. در یک لحظه احساس کردم پایم می‌سوزد، دستم را به طرف زانویم بردم، دیدم زیر زانوی پایم پاره شده و خون از آنجا به بیرون میزند، خون زیادی که وارد جوی آب شده و آب را سرخ کرده بود. پایم آش و لاش آمده بود، نگاه کردم، دیدم جوان دیگری در حدود ۲ متری من به زمین افتاده در حالی که تیری به شکمش خورده بود، یکی از ماموران کلانتری هم با تفنگ می‌زد توی سر او، گفتم: چرا می‌زنی گناه دارد، او تیر خورده؟ ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز «سید محمدمهدی شهروش» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

بیا زیر چادرم مخفی شو تا از اینجا تو را بیرون ببریم!

«مادرش طی ملاقات در محوطه شهربانی به رجایی گفت: محمد جان، بیا زیر چادرم مخفی شو تا از اینجا تو را بیرون ببریم! ایشان هم خندید و به مادرش گفت نمی‌شود خانم جان، باید یک مدتی را اینجا بمانم، شما بروید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواندنی شهید «محمدعلی رجایی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

برگزاری نماز جماعت در زندان قصر!

«بعد از پایان نماز مغرب در حالی که مشغول تعقیبات بودیم رئیس زندان همراه چند افسر و درجه‌دار وارد محوطه شدند و چرخی به دور جمع محدود ده، پانزده نفری ما زدند، نگاهی به ما کردند و بدون هیچ حرفی راه‌شان را گرفتند و رفتند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواندنی مرحوم جانباز «محمدحسین خاکساران» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
بازخوانی نقش مردم قزوین در انقلاب اسلامی؛

۱۲ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ در قزوین چه خبر بود؟!

روز‌های ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ امام خمینی(ره) بعد از تبعید ۱۵ ساله به ایران وارد شد و در نهایت در ۲۲ بهمن ماه پهلوی سقوط کرد و انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید. در این دهه در تمام نقاط ایران از جمله قزوین اتفاقات و حوادث مختلفی روی داد که از نظرتان می‌گذرد.

شهید «قدرت‌الله چگینی» شروع‌کننده مبارزات انقلابی بود

«شهید چگینی شروع‌کننده مبارزات انقلابی در شهر الیگودرز بود. جرقه نطق‌های آتشین انقلابی و ضد طاغوتی را شهید چگینی آغاز نمود. حرکت‌های انقلابی او باعث ضد تا بهترین و مبارزترین افراد در آنجا شکل بگیرند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم «قدرت‌الله چگینی» از زبان یکی از دوستان این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.

رایزنی‌های پدرم با ساواک نتیجه‌ای نداشت!

« در یکی از ملاقات‌ها با خانواده متوجه شدم پدرم خیلی تلاش می‌کند به گونه‌ای اسباب رهایی مرا فراهم سازد. او به من گفت که مثلا پیش یکی از آشنایان رفته که آن فرد با ساواک در ارتباط بود. فرد مرتبط با ساواک به پدرم گفته بود: نبوی را احضار می‌کنیم، اگر همکاری کند ممکن است آزاد شود. با شنیدن این موضوع بسیار عصبانی شدم ...» ادامه این خاطره را از زندانی سیاسی قبل انقلاب «سید مرتضی نبوی» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

شهیدی که خبر شهادتش را به مادر داد

مادر شهيد علی اکبر مسعودی در خاطره ای می گوید: «آخرین بار خداحافظی کرد و راهی جبهه شد. مدتی از او بی خبر بودیم. شب در خواب دیدم، در یک دریای بزرگ در قایقی نشسته است و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

در اِشغال مدرسه علمیه التفاتیه، عمامه‌ها برداشته شد!

«در اِشغال مدرسه التفاتیه، عمامه‌ها برداشته شد، چادر از سر زن‌ها به عنوان حجاب و پوشش برداشته شد و مجالس امام حسین (ع) و روضه‌خوانی قدغن و تعطیل گردید ...» ادامه این خاطره از "حجت‌الاسلام‌و‌المسلمین حسین آقاعلیخانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
طراحی و تولید: ایران سامانه