نوید شاهد - «از برادرم و دوستانش خداحافظی کرد. آنها به او گفتند: حجت! شب عیدی کجا میروی؟ گفت: میروم برای همه عیدی بیاورم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید "حجتالله صنعتکار آهنگریفرد" از زبان خواهر این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۰۲۲۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۰۸
نوید شاهد - شهيد "مجتبی کاظمی" در خاطره ای کوتاه اینگونه می نویسد: «به يک سنگ تکيه داده و در فکر فرو رفته بودم نگاهم به تپه های سبز و پر برکت که وجب به وجبش از خون شهدا...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۰۲۲۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۰۷
نوید شاهد - « وقتی آمد از پدر اجازه بگیرد پدرش به خاطر وضعیت همسرش که دختر خالهاش هم بود اجازه نمیداد. میگفت الان در خانه به تو احتیاج بیشتری است ولی آنقدر اصرار نمود تا پدرش را راضی کند ...» این روایت جذاب و خواندنی از زبان مادر شهید "اصغر جانی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۲۲۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۰۷
نوید شاهد - «در یکی از برنامههای پیادهروی به مرز خسروی، همراه حاجآقا بودم، در بین راه در حاشیه یکی از شهرها، زنی که فرزندش در آغوشش بود آمد و گفت: علیاکبر کیست؟ گفتیم چه کار دارید با ایشان؟ گفت: من فرزند مریض دارم؟...» ادامه این خاطره از شهید "حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۲۱۸۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۰۵
نوید شاهد - «نزدیکیهای سال تحویل بود. سفره هفتسین را انداخته بودیم، همه دور هم بودیم، فقط عبدالله نبود و احساس میکردم سفره هفت سینمان یه چیزی کم دارد، هاج و واج بودم که خبر شهادتش را آوردند. انگار سفره هفت سینمان کامل شده بود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید "عبدالله ملکی " از زبان مادر این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۰۲۱۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۰۵
نوید شاهد _ شهيد "سيد اسماعيل حسينی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: (سفره را با وسايل مختصری چيدند. چيزهائی که سفره ما را تزئين نموده بود کلام الله قرآن مجيد، عکس امام و چراغ دريائی بود که...) متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۰۲۱۷۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۰۳
نوید شاهد_ شهید "شيرازد اميری" خواهر شهید "شیرزاد امیری" در خاطره ای می گوید: (ایام نوروز فرا رسید. مادرم بسیار ناراحت بود و سخت بیمار. حتی توان راه رفتن را هم نداشت. دو سه روز از عید نوروز می گذشت. باران رحمت الهی می بارید که...) متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۰۲۱۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۰۲
نوید شاهد - «آخرین باری که "محمد" برای خداحافظی آمد، نزدیک عید بود. من برایش شلوار خریده بودم، گفتم: "شلوارت را بپوش ببینم اندازهات هست؟ " گفت: "بعدا میپوشم" ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید "محمدرضا قاقازانی" از زبان مادر این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۰۲۱۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۰۲
زندگی نامه و خاطرات شهید محمد کهنه ای؛
نوید شاهد - «شهید محمد کهنه ای» از شهدای والامقام عقیدتی-سیاسی نیروی انتظامی بود که در راه حفظ امنیت و کیان سرزمین اسلامی عزیزمان ایران در درگیری با گروهک ضد انقلابی کوموله به فیض شهادت نایل آمد.
کد خبر: ۵۰۲۱۰۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۳۰
نوید شاهد - « شهردارها، لباسهای بچهها را یواشکی میشستند و گاهی پوتینهای آنها را واکس میزدند، بدون اینکه صاحبان لباسها و کفشها متوجه شوند که چه کسی این کار را انجام داده است، جبهه دریا بود و بچهها دریایی ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید "سیدباقر علمی" است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۰۱۸۸۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۲۷
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «بچههای تبلیغات یک بلندگو را در لابهلای صخرهها قرار داده بودند و برای عراقیها سرودهای انقلابی پخش میکردند، هر موقع سرود به آهنگ الله واحد خمینی قائد میرسید، مثل اینکه اعصاب عراقیها به هم میریخت آنقدر خمپاره به سر آن بلندگوی بیچاره میریختند که حد نداشت ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحیلوشانی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۱۷۸۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۲۶
نوید شاهد - «آقای تندکیها چند مرتبه بگم نمیشه! کل گروهانها برای عملیات سازماندهی شدن. شما دیر رسیدید، الان هم نمیشه کاری کرد، ناامید بودم، رفتم پیش ناصر ماجرا رو گفتم، قبول کرد. همونجا روح بلند و سعهصدر ناصر برام اثبات شد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات سردار گمنام دانشجوی شهید "سید ناصر سیاهپوش" است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۰۱۷۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۲۵
نوید شاهد - «سرهنگ محمدی استاد ما شد، او از سرهنگهای زمان شاه بود و بسیار به رعایت نظم و ترتیب اهمیت میداد. سینهخیز که میرفتیم داد میزد: مرده! بچسب به زمین! این طوری تیر میخوری!. در یکی از تمرینهای بسیار سخت، هر کدام از ما باید با ژ ۳ میآمدیم، معلق میزدیم و روی زمین دراز میکشیدیم.» ادامه این خاطره از زبان "زهرا همافر"، امدادگر جبهه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۱۵۹۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۲۴
نوید شاهد - «محسن آمریکایی در روزهای اولیه اسارت بعد از شناسایی حاجآقا، نام و مشخصات ایشان را به ماموران عراقی لو میدهد و اینکه همین موضوع باعث شکنجههای شدید حاجآقا میشود ...» ادامه این خاطره از شهید "حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۱۵۸۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۲۴
برگرفته از کتاب نیستان،
نوید شاهد - «بیا کاری کنیم که در جهنم برای همیشه بر ما بسته شود و عبادت را تنها برای دوست داشتن خدا و برای لقای خدا به جای آوریم ...» این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۱۵۱۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۲۳
برگرفته از کتاب معلم شهر؛
نوید شاهد - «از سپاه چندین بار به شهید چگینی پیشنهاد شده تا دو نفر مسلح حفاظت از جان او را برعهده بگیرند، ولی قبول نمیکرد و میگفت اگر خواست خدا باشد که به شهادت برسم، آن وقت دو نفر محافظ من هم به شهادت میرسند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم "قدرتالله چگینی" از زبان یکی از دوستان این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۰۱۵۰۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۲۳
نوید شاهد - «سه روز قبل از شهادت، حجتالله جبهه بود که به او اطلاع دادند صاحب فرزند شده است. وقتی خبر را شنید حال دیگری داشت، عملیات هم شروع شده بود و دوست نداشت که در کنار بچهها نباشد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید "حجتالله صنعتکار آهنگریفرد" است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۰۱۲۴۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۱۹
نوید شاهد - «مدتی از آشنایی من با ابوالفضل گذشته بود که از او پرسیدم: چطور شد به ایرانشهر آمدی؟ گفت: من برای گمنامی آمدهام ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید "ابوالفضل خوئینی" است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۰۱۰۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۱۷
نوید شاهد - «مدتی بود چای نمیخورد. درباره علتش به کسی چیزی نگفته بود. بعد از شهادتش یکی از بچهها که او هم چای نمیخورد گفت با هم قرار گذاشتهایم در کربلا چای بخوریم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید "سید علیاکبر حاج سیدجوادی" است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۰۰۹۴۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۱۶
نوید شاهد - شهید "صفر غلامی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «پس از نماز خواندن به مقصد قم حركت كرديم. در بين راه يك سواری پيكان و يك كاميون حامل خرما و يك كمپرسی حامل سنگ با هم برخورد كرده بودند و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۰۰۸۱۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۱۳