خاطرات شهدا - صفحه 77

آخرین اخبار:
خاطرات شهدا

هنوز مونده به شما و این جوجه منافقا خرما بدم!

نوید شاهد - «هنوز صدای یا حسین (ع) سید توی گوشمه، فقط دیدم به شدت با موتور زمین خورد. هفت – هشت متر با موتور روی زمین کشیده شد. وحشت همه وجودم را گرفته بود ...» ادامه این خاطره از سردار گمنام دانشجوی شهید "سید ناصر سیاه‌پوش" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

از بیمارستان فرار کردم!

نوید شاهد - «یک روز سخت بیمار شده بودم، کارم به بستری شدن در بیمارستان جندی شاپور اهواز کشیده شده بود. نیمه‌های شب زیر سرم بودم که ناگهان دیدم زخمی‌های فراوانی آوردند. به طوری که دور و برتخت‌ها روی زمین پر از مجروح شد ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

چکمه قرمز

نوید شاهد - برادر شهید "نورمحمد پرون" نقل می کند: «روز که برادر کوچکترم در کودکی از چکمه قرمز و براق اش که مورد علاقه اش بود را به من هدیه داد. همانجا من در او ایثار و گذشت و مهربانی را دیدم. سال ها بعد وقتی همرزمانش از ایثار و رشادت او در صحنه های نبرد برایمان می گفتند من فقط لبخند بر لب داشتم.»

خوش اخلاق و آرام بود

نوید شاهد - همسر برادر شهید "غلامحسین طاهری " در خاطره ای از ایشان اینطور می گوید: روزها در باغ قدم زنان راه میرفت و دعای توسل میخواند و پس از آن به کمک به پدر و مادر خویش می شتافت.
روایت زندگی شجاعانه فرمانده حسین

روایت زندگی شجاعانه فرمانده حسین

نوید شاهد_در پانزده خرداد سال ۱۳۴۵ مصادف با اربعین حسینی نوزادی به اسم حسین از خطه‌ی دریادلان دیده به جهان گشود. او با سن کمی که داشت در متانت و شجاعت و گذشت برای همسنگرانش الگو بود. در ادامه خبر شرح زندگی نامه آن شهید بزرگوار را بخوانید.
شهدای کارمند،

آخرین دیدار

نوید شاهد - پدر شهید "پرویز زراعتگری" نقل می‌کند: «شب آخر که می‌خواست به جبهه برود بسیار آرام بود و مدام نماز می‌خواند احساس کردم نسبت به قبل بسیار متحول‌تر شده است. ندایی در درونم فریاد می‌زد که این دیدار آخر است. به همین دلیل وقتی او غرق دعا بود یک دل سیر نگاهش کردم. چند روز بعد از اینکه به جبهه رفت خبر شهادت اش را برایم آوردند.»

پزشک دست و پنجه طلایی!

نوید شاهد - «پزشک متوجه شد که شهید شالباف خون‌ریزی داخلی دارد و اگر این خون‌ها لخته شود، مشکل ایجاد می‌کند؛ بنابراین با همان وسایل اولیه‌ای که داشت شکم ایشان را سوراخ کرد و خون‌های لخته شده را بیرون ریخت ...» ادامه این خاطره از همرزم شهید "مهدی شالباف" را همزمان با روز بزرگداشت ابوعلی سینا – روز پزشک در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطره|هدیه شهید مدافع حرم به بومی محل شهادتش

نوید شاهد_ مادر شهید مدافع حرم "حمید عزیزی" در خاطره‌ای از او می‌گوید: «یکی از دوستانش می گفت: بعد از شهادت مهدی به محل شهادتش رفتم. دیدم ساعت مچی مهدی دست یکی از بومی های آن جا است. خیلی به او اصرار کردم که حاضرم با هر قیمتی ساعت را از او بخرم،...» ادامه این خاطره از شهید مدافع حرم "حمید عزیزی" را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ بخوانید.

خاطره|مهدی مصداق واقعی حدیث نبوی «خیرکم خیر لاهله» بود

نوید شاهد_ مادر شهید مدافع حرم "حمید عزیزی" در خاطره‌ای از او می‌گوید: «خانه که بود مدام به من کمک می کرد. مهدی مثل پروانه دور من و پدرش می چرخید، او مصداق واقعی حدیث نبوی «خیرکم خیر لاهله » بهترین شما کسی است که برای خانواده اش بهترین باشد....» ادامه این خاطره از شهید مدافع حرم "حمید عزیزی" را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ بخوانید.

خاطره|آخرین وداع شهید عزیزی با مادرش

نوید شاهد_ مادر شهید مدافع حرم "حمید عزیزی" در خاطره‌ای از او می‌گوید: «یک دفعه یک حرفی زد که بعدها فهمیدم چرا آن را گفت. برگشت و گفت: شرمنده که این دفعه چیزی نمی توانم بیاورم! از زیر قرآن ردش کردم، بعد برگشت و انگشترش را به من داد و رفت ....به خواهرش گفتم برو پشت سرش و خوب نگاهش کن. نگاهمان را نمی توانستیم ازش برداریم...» ادامه این خاطره از شهید مدافع حرم "حمید عزیزی" را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ بخوانید.
شهدای بهیار؛

سنگ یاد بود شهدا

نوید شاهد - همرزم شهید نقل می کند : «شهید حجازی گلوگاهی، سعی می‌کرد اگر رزمنده‌ای شهید شد در همان نقطه یادبودی برایش گذاشته شود. بعد از شهادت اش طبق وصیت خودش سنگی در آن منطقه گذاشتیم و با خون خودش در همان مکان نوشتیم اینجا محل شهادت شهید حجازی گلوگاهی است.»

فیلم| شهیدی که پیراهن عیدش را بخشید

نوید شاهد - پدر «شهید کامبیز مهدی‌قلی‌چیزری» از شهدای دوران دفاع‌مقدس در روایت از فرزند شهیدش می گوید: «عید نوروز بود برای پسرم پیراهنی خریده بودم. از من پرسید: این پیراهن برای من است ؟ گفتم: بله، پرسید: می توانم او را به کسی که ندارم هدیه کنم ؟....» ادامه روایت از این شهید را درکلیپ زیر ببینید.»
برگی از سیره زندگی شهید "رجایی"؛

اجازه بدهید، اول نمازم را بخوانم!

نوید شاهد - «وقتی آقای رجایی به مهمانسرا وارد شد، بلافاصله پس از سلام گفت با عرض معذرت، اگر اجازه بدهید، اول نمازم را بخوانم و بعد خدمت شما برسم. تا این را گفت، منتظر پاسخ کسی نماند و با چند تن از معاونان و وزیرانی که همراهش بودند به طرف محله‌ای رفتند تا نماز بخوانند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "محمدعلی رجایی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.

خاطره| مهدی معلم من در زندگی بود

نوید شاهد_ مادر شهید مدافع حرم "حمید عزیزی" در خاطره‌ای از او می‌گوید: «مهدی هوای ما را خیلی داشت و در نبود پدرش از ما مراقبت می‌کرد. از کودکی به کلاس قرآن می‌رفت و آموزش قرآن را فراگرفت. مهدی بچه من بود اما...» ادامه این خاطره از شهید مدافع حرم "حمید عزیزی" را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ بخوانید.

خاطره|بخشندگی بی بدیل شهید عزیزی

نوید شاهد_ مادر شهید مدافع حرم "حمید عزیزی" در خاطره‌ای از او می‌گوید: «آقا مهدی خیلی هوای فقرا را داشت. قسمت زیادی از حقوقش را به فقرا و مستمندان می داد. یک بار طلبی را که از محل کارش داشت گرفت و در جواب ما که گفتیم: می خواهی با این پول چه کنی؟ گفت: به یکی از اقوام می‌دهم که یک ماشین بخرد و با آن کار کند تا زندگی اش را بچرخاند...» ادامه این خاطره از شهید مدافع حرم "حمید عزیزی" را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ بخوانید.

خاطره|دست خیر شهید عزیزی به همگان

نوید شاهد_ مادر شهید مدافع حرم "حمید عزیزی" در خاطره‌ای از او می‌گوید: «در یک محله‌ای یک پیرزنی را دیدم یک گوشه نشسته و به سختی یک گونی را می‌کشد، کنجکاو شدم و دنبالش رفتم تا اینکه دیدم به خانه خرابی رسید که واقعا جای زندگی نبود....» ادامه این خاطره از شهید مدافع حرم "حمید عزیزی" را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ بخوانید.

تصاویری از شهيد "محمد حسین جوان بالغ"

نوید شاهد_قریب برسی و چهار سال است که از شهادت شهيد "محمد حسین جوان بالغ" می‌گذرد. از این رو پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ در ادامه آلبوم تصاویر این شهید والامقام را برای علاقه مندان منتشر می‌کند.

خاطره|اتفاقی عجیب در عیادت آیت الله حق شناس برای شهید مدافع حرم

نوید شاهد_ مادر شهید مدافع حرم "حمید عزیزی" در خاطره‌ای از او می‌گوید: «یک روز با مهدی و چند نفر از بچه ها برای دیدن آیت الله حق شناس(ره) رفتیم. ایشان به مهدی نگاه معناداری کردند و گفتند: شما به این آقا مهدی خیلی احترام بگذارید... ما خیلی تعجب کردیم...» ادامه این خاطره از شهید مدافع حرم "حمید عزیزی" را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ بخوانید.

پا بکوب و خودت را راحت کن، احمق!

نوید شاهد قزوین - «یکی از آزادگان بسیجی از کنار فرهان (نگهبان عراقی) گذشت و احترام نکرد، نگهبان عراقی ناراحت شد و با غضب و توهین اسیر را صدا زد و ادامه داد چرا احترام نکردی؟ و یک کشیده محکم به گوش این بسیجی نواخت و گفت یالا رو ...» همزمان با سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی، ادامه این خاطره از آزاده سرافراز و جانباز "یوسف ترابی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطره خواندنی تماس تلفنی شهید حسین لشگری بعد از ۱۸ سال با همسرش

نوید شاهد - «چند نفر از کارکنان ایثارگران نیروی هوایی در قصر شیرین پیش من آمدند و گفتند: می‌خواهی با خانواده‌ات تلفنی صحبت کنی؟ پیشنهادی از این بهتر نمی‌شد لذا با کمال میل قبول کردم ...» ادامه این خاطره خواندنی از خلبان سرلشکر شهید "حسین لشگری" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
طراحی و تولید: ایران سامانه