خاطره‌ای از شهید امامدوست نقل شده که دعای او ترس از کودکان دبستانی را دور کرد.

دیگر از استخوان‌های مردگان نترسیدیم

نوید شاهد؛ در کتاب «سیره شهدای دفاع مقدس؛ اخلاق متعالی» خاطره‌ای از «شهید حسن امامدوست»، آورده شده است که در ادامه می‌خوانیم:

آرامش

در کنار مدرسه‌ی ما یک نهر آب بود. آبی زلال و آبی‌رنگ به رنگ آبیِ آسمان.

از ساعت 12 تا 2 بعدازظهر تعطیل بودیم و فرصتی مناسب بود برای رفتن به کنار نهر. ولی افسوس که در کنار نهر، گورستانی بود. دیدن استخوان‌های مردگان برای ما که دبستانی بودیم، واقعا وحشتناک بود. از دیدن استخوان‌ها ناخودآگاه لرزه‌ای بر بدنمان ایجاد می‌شد و برادر امامدوست بود که به یاری ما آمد.

او از قیامت گفت و از اینکه این استخوان‌ها هم انسان‌هایی بودند مثل ما و سرنوشت ما را در آینده به ما نمایان ساخت. برای آرامش ما دعایی خواند و آن را به ما هم آموزش داد. دیگر نترسیدیم. نه از یک مرده و نه از یک گورستان مرده. وقتی انسان دلش را به آن بالاها پیوند بدهد دیگر ترس معنایی ندارد. شهید ترس را از ما دور کرد. به‌راستی که حرفهای شهید و آن دعا چقدر تاثیر داشت.

شهید امامدوست هم از نظر جسمانی توانا بود و هم از هوش و استعداد بهره خوبی داشت. او روحیه بشاش داشت و معنویت در وجودش موج می‌زد. شبها به جای خوابیدن در استراحتگاه تیپ، به انبار می‌رفت و در آنجا تنها می‌خوابید.

برای آنکه سحر زود بیدار شود، شب زود می‌خوابید. هیچ‌کس زودتر از او بیدار نمی‌شد. نیم ساعت پیش از اذان، بلندگو را روشن می‌کرد تا رزمندگانی که اهل خواندن نماز شب بودند، بیدار شوند.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده