خاطره - صفحه 30

خاطره

روایت روزهای جنگ و جبهه/ آخرین سنگر

نوید شاهد - محرمعلی رموک یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: آتش دشمن رفته رفته سنگین شد. صدا به صدا نمی رسید. حسین آخرین سنگر را برای خودش می ساخت که گلولۀ توپی نزدیکش افتاد. ترکش‌هایش به او اصابت کرد و همان جا، محل استراحت ابدی‌اش شد.

روایت روزهای جنگ و جبهه/ هرکسی را بهر کاری ساختند

نوید شاهد - ذکراله فیروزی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: از نیروهایی که پیش ما می‌آمدند، برای آشنایی بیشتر سوال‌هایی می‌پرسیدم. شخصی آمد که سی و هفت سال سن داشت. از او پرسیدم؛ قبل از اینکه به جبهه بیایی، چکاره بودی؟ گفت دزد!.

روایت روزهای جنگ و جبهه/ نان و زنبیل

نوید شاهد – علی احمدی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: شب هنگام رسیدیم و تا صبح، فرصتی برای استراحت پیش آمد. صبح اول وقت یکی از بچه‌ها با زنبیل نان در دستش به داخل سنگر ما آمد. با خودم فکر می‌کردم؛ صبح به این زودی، نان و زنبیل را از کجا آورده است!؟.

روایت روزهای جنگ و جبهه/ به رسم عادت

نوید شاهد - اصغر نصیری یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: همه سرهایمان چرخید سمت صدا که لحظه‌ای نگاهمان برگشت سمت یکی از بچه‌ها که در حال و هوای خط مقدم و جبهه، وسط رستوران دراز کشیده بود و سرش را در حصار دست‌هایش گرفته بود.

روایت روزهای جنگ و جبهه/ چشم‌ها

نوید شاهد - رسول قربانی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: یکی از قایق‌های گردان ولیعصر بود که شب عملیات چپ کرد و هشتاد نفر را توی آب انداخت. پنجاه نفر را نجات داده بودند و بقیه زیر تنۀ سنگین و سرد قایق شهید شدند.

روایت روزهای جنگ و جبهه/ بازار جاسوس ها

نوید شاهد - اصغر نصیری یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: عملیات بدر تازه تمام شده بود. نیروهای عمل‌کنندۀ لشکرها برمی‌گشتند عقب و نیروهای تازه‌نفس جایگزین می‌شدند. آن روزها بازار جاسوس‌ها داغ شده بود و خیلی از عراقی‌ها همراه رزمنده‌ها وارد خاک ایران می‌شدند.

روایت روزهای جنگ و جبهه/ نجات در لحظه آخر

نوید شاهد - ناصر طارمی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: پانزده‌ دقیقه‌ای نگذاشته بود تا صدای سقوط آر.پی.جی روی تنۀ قایق بلند شد. آتش قایق را در کام خود کشید. نگاهم ماند به شعله‌هایی که پیچ می‌خوردند به بلندای آسمان.

روایت روزهای جنگ و جبهه/ اختراع در بحبوحه جنگ

نوید شاهد - علی داوودی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می‌گوید: سه ماهی می‌شد که مشغول طرح بودم و توی کارگاه وقتم می‌گذشت. دلم برای خانواده‌ و شهرم تنگ‌ شده بود. طرح را روی سد دز پیاده کردیم که روی آب ماند و پایین نرفت. حالا آب سرکش دز از پایین و اطراف مهار شده بود و بهترین جا برای آموزش شنا بود.

روایت روزهای جنگ و جبهه/ حبس نفس

نوید شاهد - اصغر نصیری یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: مسیر شلوغ بود و از سرسام موج‌های انفجار راه را گم کردیم. زیر نور منور‌های رنگ‌به‌رنگ عراق دیدم که قایق محکم به اسکله‌ای خورد و ایستاد. از ترس اینکه حالا خودمان اسیر بشویم نفس در سینه‌هایمان حبس شد.

روایت روزهای جنگ و جبهه/ اشک‌های پنهان یک مادر

نوید شاهد - احمد محمدی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: بعد از عملیات بدر که پیگیر هویت آن جنازه شدم، فهمیدم پیکر یکی از بچه‌های خلخال بوده که در عملیات خیبر مجروح شده و در آن بیراهه گیر افتاده. هیچ‌وقت دیگر نتوانستم آن میدانچه را پیدا کنم. گاهی فکر می‌کنم بی‌قراری و اشک‌های پنهان یک مادر در نماز شب‌هایش بود که نیمه‌های شب مرا به آن سمت کشانده بود.

روایت روزهای جنگ و جبهه/ آرامش پس از طوفان

نوید شاهد - محمدجواد محجوبی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: عصبانی بود و وقتی دید از جایم تکان نخوردم، پارو را پایین آورد. زیر لب به من بد و بیراه گفت و روی زمین نشست. خواستم دلداری اش بدهم، اما ترسیدم دوباره آتیشی شود.

روایت روزهای جنگ و جبهه/ یک تکه گوشت

نوید شاهد - احمد فتحی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: یکی از بچه ها که حال خوشی نداشت، روی زمین نشست و زانوی غم بغل گرفت و گریه کرد. چند لحظه بعد داد زد: «پیدا کردم، پیداش کردم.»

روایت روزهای جنگ و جبهه/ ریش بلند

نوید شاهد - محمدجواد محجوبی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: ماسکم را توی قایق جا گذاشته بودم. از سنگر بیرون دویدم. باران می بارید. دنبال ماسکم رفتم داخل قایق، آنجا نبود. باران اثر شیمیایی را کم کرده بود، اما کمی از آن را استنشاق کردم.

روایت روزهای جنگ و جبهه/ لباس اختراعی

نوید شاهد - سید آیت ابراهیمی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: ما را از شیراز به منطقه‌ی بهمن‌شیر و منطقه‌ی سد دز انتقال دادند. شبانه تمرین می‌کردیم. در آن دوران تحریم‌ها به حدی شدید بودند که لباس غواصی نداشتیم.

روایت روزهای جنگ و جبهه/ هدیه شهید باکری

نوید شاهد - سید آیت ابراهیمی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می‌گوید: آقای ایران‌زاد را پیدا کردم. او جانشین شهید باکری بود. به من گفت: سید در چادر فرماندهی یک امانتی دارید. همان روز رفتم چادر فرماندهی، آقای ایران‌زاد پاکتی را به من دادند و گفتند شهید باکری قبل شهادتشان این‌ها را برای شما آماده کرده بودند.

روایت روزهای جنگ و جبهه/ اصلاً شبیه خودت نیستی رضا!

نوید شاهد - رضا کاظمی راد یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: حمید را بیدار کردم و گفتم: «برادر! ببین کجا خوابیدیم.»چشمش که به صورت من افتاد، بلند شد و نشست. تعجّب کرده بود. جسدها را نشانش دادم. خندید و گفت: «اصلاً شبیه خودت نیستی رضا!».

مهمان ناخوانده

نوید شاهد - برادر شهید "محمداسماعیل پیوندی" نقل می‌کند: «دکتر در حالی که وسایل معاینه را روی میز می‌گذاشت، گفت: خودشون باید پوسیده بشن تا در بیان. به زانوی محمداسماعیل نگاهی کردم و ناراحت گفتم: تازه آقای دکتر! اگه من نمی‌فهمیدم، داداشم هیچ وقت بروز نمی‌داد. محمداسماعیل پاچه شلوارش را روی زانویش کشید و با خنده گفت: پس این مهمان‌های ناخوانده همیشه باهام هستن ...» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، در دو بخش خاطراتی از این شهید گرانقدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به بخش دوم این خاطرات جلب می‌کنیم.

روایت روزهای جنگ و جبهه/ شبیه همه

نوید شاهد - کاظم سلیمی یکی از جانبازان سرافراز زنجان در خاطرات خود می‌گوید: «بدون اینکه با کسی حرف بزنم، از بچه ها فاصله گرفتم. خاک آنجا مثل برف، نرم بود. وقتی راه می رفتم، پاهایم تا قوزک در آن فرو می رفت. پنجاه- شصت متری از بچه ها دور شدم و پشت به آنها، دو زانو روی زمین نشستم. پنجه هایم را پر از خاک کردم و به سر و رویم پاشیدم.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 59 "عقب نشینی"

نوید شاهد - "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 59 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می‌گوید: بمب های شیمیایی دشمن خطر بازگشت دوباره به دژ را منتفی کرد، اما جای بد و تأسف بارش آنجا بود که هیچکدام ماسک ضد گاز نداشتیم و تمام تجهیزات انفرادی خود را هنگام عقب نشینی انداخته و حالا جز یک سلاح چیز دیگری به همراه نداشتیم، درست وسط آب بودیم.

فیلم/ خاطره گویی خانواده سردار شهید اللهیار جابری

نوید شاهد خراسان جنوبی خاطره گویی از زندگی شهید "اللهیار جابری" را منتشر می‌کند که در ادامه از علاقمندان به دیدن این فیلم دعوت می‌کنیم.
طراحی و تولید: ایران سامانه