خاطره - صفحه 32

خاطره

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 43 "زدیم، زدند"

نوید شاهد - "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 43 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می‌گوید: با روحیه‌ایی تازه و لبی خندان از عنایت خدای مهربان، جیب خشاب‌ها را پر از خشاب و نارنجک کرده و چندتا خشاب اضافه هم به کمر گذاشته و رگبار زنان داخل کوچه شده و به سمت نخلستان حرکت کردیم، دوباره رگبار گلوله‌ها و موشک‌های عراقی شروع شده و مجبور به پناه گرفتن و پاسخ متقابل شدیم، خلاصه ما زدیم و آنها زدند.

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 41 "انتظار"

نوید شاهد - "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 41 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می‌گوید: همه چشم انتظار بقیه نیروهای گردان بودیم و با هر قدمی که بر می‌داشتیم بر نگرانی و اضطراب مان افزوده می شد، به میانه های روستا رسیده و خبری از یاران نشد، بیشتر نگران و هراسان شده و از ادامه مسیر منصرف و همانجا در شکاف درها هر کدام جان پناهی یافته و بی صبرانه منتظر رسیدن بقیه گردان شدیم .

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 40 "پیکر بی‌جان احد"

نوید شاهد - "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 40 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می‌گوید: بالای سرش جمع شده و هرکدام از طرفی صداش زده و تکانش دادیم، هیچ واکنشی نشان نداده و بیشتر نگران شده و شروع به وارسی هیکل بلندش کردیم تا شاید زخم و جراحتی در بدنش پیدا کنیم اما هرچه گشتیم، هیچی پیدا نشد ! نه خونی !؟ نه زخمی ‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍!؟ نه آخی !؟.

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 39 "انفجار نقطه به نقطه"

نوید شاهد - "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 39 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می‌گوید: با شتاب از روی پل عبور کرده و وارد نخلستان آن سوی رودخانه معروف به نعل اسبی یا کسیه‌ای شدیم، هنوز چند قدمی در داخل نخلستان راه نرفته بودیم که ناگهان آتش‌باری دشمن آغاز و از زمین و هوا آتش بر سرمان ریخته شد. آتشباران به قدری پرحجم و گسترده شد که ادامه راه دیگر امکان‌پذیر نشد.

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 38 "فرمان حرکت"

نوید شاهد - "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 38 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می‌گوید: با بازگشت تویوتاها از لب آب، سریع فرمان حرکت صادر و همه بر پشت تویوتاهای سقف‌دار و بی‌سقف سوار و با تکیبر و صلوات روانه میدان درگیری شدیم، منطقه بسیار شلوغ و پر از جنب و جوش بود و هیچ شباهتی به منطقه خلوت و خالی از نیرو و تجهیزات روزهای اول ورودمان نداشت.

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 37 "برگشت عاشقانه"

نوید شاهد - "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 37 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می‌گوید: «نمی‌دانم دیدن آن دلاوران عاشق پیشه، چه بلایی بر سر دلم آورد که در یک لحظه تمام وجودم پر از عشق شد و با پشت پا زدن به نصیحت و اندرزهای عقل عافیت اندیش، تصمیم به ماندن گرفته و برای برداشتن سلاح و تجهیزاتم به سمت دوستان زنجانی برگشتم.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 36 "حضور سردار باکری"

"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 36 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «سحرگاه خوش نسیم جنوب بود و دیدن چهره معصوم و دوست داشتنی سردار باکری آن هم در آنجا و آن لحظات خستگی و ناتوانی، چنان تحفه ارزشمند و روحیه بخشی بود که رزمندگان با شنیدن خبر، آن چنان سرشوق آمدند که بلافاصله گروه گروه در جلوی سنگر فرماندهی اجتماع کرده و با شور و هیجان فراوان چشم انتظار دیدن چهره زیبای فرمانده دل ها ، سردار مهدی باکری ‌شدند ‌‌‌.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 35 "مدافعان جدید"

نوید شاهد - "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 35 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می‌گوید: «صدای دستورات فرماندهان ارتشی و حرکت و جابجایی نیروها، سکوت و آرامش کانال را برهم زده و بچه ها یک به یک بیدار و با تحویل سنگر به مدافعان جدید به سمت جاده خاکی حرکت کردند.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 34 "خبر خوش"

نوید شاهد - "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 34 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «گیج و منگ گفتم : چیه احد جان ؟ حتماً بازم خبر ماندن مان در خط را آوردی ! برادر اسکندری خنده دلربایی کرده و گفت : خیر عباس جان ! این بار خبر تحویل خط را آوردم، بلند شو و زودتر آماده شو که گردان های جایگزین در راه هستند، با شنیدن خبر آن چنان خوشحال شدم که انگار واقعاً از قفس آزاد شده و یک بار سنگین از دوشم برداشته شد.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 33 "رزمنده مجروح"

نوید شاهد - "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 33 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می‌گوید: «مات و مبهوت میدان نبرد بودم و داشتم به حوادث چند روز گذشته فکر می‌کردم که یکدفعه متوجه رزمنده مجروحی در وسط میدان شدم که با بلندکردن دست، استمداد کمک می‌کرد. از آن فاصله دور، تشخیص دادن دوست و دشمن بودنش اصلا امکانپذیر نبود.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 32 "ترس دشمن"

"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 32 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: « خدای قادر و توانا، آن چنان خوف عظیمی به قلوب شیطانی و بی ایمان کافران انداخته بود که دشمن بزدل و زبون با آن همه نیرو و تجهیزات و تسلیحات جدید و فوق مدرن چنان از دهها رزمنده خسته و بی رمق می ترسید و اصلاً جرات نزدیک شدن به خط را نداشت.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 31 "یک نفر"

نوید شاهد - "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 31 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «در یکی از این جابجایی ها یکدفعه متوجه یک نفری شدم که چند صد متر پایین تر داخل سنگری نشسته و به طرز عجیب و مشکوکی تماشایم می کرد، به قدری گرد و خاک و خاکستر و دود باروت فضای کانال را فرا گرفته بود که چند متری هم با زور دیده می شد و برای همین هم اصلا قادر به شناسایی فرد مذکور نبودم، اما رفتارش خیلی عجیب بود.»

پُل را به خانه ترجیح داد!

نوید شاهد - دوست شهید "محمدمهدی نجد" می‌گوید: «پدرش می‌خواست برای او یک خانه بسازد. او به پدرش می‌گفت: من خانه نمی‌خوام. شما به جای ساختن خانه برای من روی این جوی آب که محل رفت و آمد مردم است یک پل درست کن؛ تا مردم راحت تر رفت و آمد کنند. این کار ثوابش از صد تا خانه درست کردن بیشتره.» نوید شاهد سمنان در سالروز ولادت، مروری بر خاطرات این شهید والامقام داشته است که تقدیم حضور علاقمندان می‌شود.
قسمت نخست خاطرات شهید «ابوالفضل هاشمی»

غنیمتی که از سنگر دشمن آورد

هم‌رزم شهید «ابوالفضل هاشمی» نقل می‌کند: «ابوالفضل از روی کنجکاوی به سنگر اجتماعی بعثی‌ها نزدیک و هر چه با اشاره خواستم که برگردد اعتنا نکرد. چند لحظه با سکوت کامل زمین‌گیر شدیم. یکی دو ساعت از نیمه شب گذشته بود. نگهبان هم چند متر آن طرف‌تر مشغول نگهبانی بود. هر لحظه خوف این را داشتیم که نکند با رفتن به داخل سنگر لو برویم. چند لحظه بعد آمد و اشاره کرد حرکت کنیم...»

غذای مسافران آن دنیا!

شهید "نوری احمد نژاد" در خاطراتش بیان می کند: وقتی در بیمارستان به هوش آمدم و به غذای بیمارستان اعتراض کردم، دکتر معالجم لبخندی زد و گفت: این غذایی که شما می خورید مخصوص کسانی است که از دنیای دیگر آمده اند، از صحبت های دکتر بیشتر رنجیدم و خواستم اعتراض کنم که برادرم با اشاره مرا به سکوت و آرامش دعوت کرد.

ویژه نامه فرمانده شهید "ناصر اشتری"

ویژه نامه فرمانده شهید "ناصر اشتری" جهت مشاهده و مطالعه علاقه‌مندان منتشر می شود.

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 30 "شکار تانک‌ها"

نوید شاهد - "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 30خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «گرد و خاک فراوان موجب ایجاد هاله ای تیره و تار در داخل سنگرها شده و همین امر هم خوشبختانه موجب عدم ديد کافی تانکها و نیروهای عراقی شده بود، بهترین زمان برای شکار تانک‌های پیشرو بود، همه رزمندگان یکدفعه با فريادهای بلند الله اکبر و ياحسين (ع ) بپاخاسته و از لبه خاکریز شروع به تيراندازی و شلیک موشک سمت تانکها کردیم.»

مناجات/ آمده‌ام تا جان خود را بفروشم

شهید "مصطفی جوادی" در مناجات خود با خداوند می نویسد:خدایا، به جبهه آمده‌ام تا جان خود را بفروشم. امیدوارم خریدار جان من، تو باشی.

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 29 "لحظه وصال"

نوید شاهد زنجان - "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 29خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «همرزم اصفهانی آب کمپوت را تا آخرين قطره سر کشيد و با صمیمیت خاصی روبوسی کرد و با خداحافظی راهی سمت پل بتونی شد و طولی هم نکشید که صدای سوت خمپاره‌ای آمد و زمین و زمان تیره و تار شد و بارانی از ترکش و گوشت و خون، داخل سنگر ریخت و بوی گوشت سوخته فضای کانال را برداشت.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 28 "اتفاق کوچک، نتیجه بزرگ"

نوید شاهد - "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 28خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: « زمانی که تانک دشمن را رزمندگان به موقع زدند شالوده قشون از هم پاشیده و تانکها و نیروهای پیاده و کماندوی عراقی گروه گروه شروع به فرار از ميدان نبرد کردند و باردیگر عنایات رب کریم به امداد سالکان کوی پیرجماران آمد و با اتفاقی بسیار کوچک لشگری با آن هیبت و عظمت را مجبور به عقب نشینی کرد.»
طراحی و تولید: ایران سامانه