خاطره - صفحه 33

خاطره

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 27 "تیر خطا"

نوید شاهد - "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 27خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «گلوله مستقيم عراقی‌ها هيچگونه آسيبی به فرمانده دلاور گردان نرسانده و سردار وزیری متعجب و لبخند زنان آرپی جی را بهم داده و خم شد و کلاهش را از روی زمين برداشته و با تعجب و شگفتی مشغول تماشای دو سوراخ این طرف و آنطرف کلاه شد، واقعاً شبیه به یک مجعزه بود.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 26 "نفس راحت"

نوید شاهد - "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 26خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می‌گوید: «چند قدمی با پُل فاصله داشتم که یکدفعه ديدم سردار رسول وزيری فرمانده دلاور گردان و تعدادی از رزمندگان ضمن تيراندازی به سمت حوضچه‌ها، در حال نزدیک شدن به انتهای کانال هستند، به قدری خوشحال شدم که انگار دنیا را به من دادند، نفسی راحت کشیده و شاد و خندان به استقبال شان رفتم.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 24 "شهادت سردار زلفخانی"

"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 24خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «چند دقیقه‌ای گذشت و نه خبری از سردار زلفخانی شد و نه از نیروی‌های کمکی، چند موشکی که با خود داشتم برای دور نگاه داشتن کماندوها شلیک کرده و دیگر موشکی برایم باقی نماند، نگران شده و برای اطلاع یافتن از اوضاع و آوردن موشک به این طرف پل آمدم که خبر شهادت سردار زلفخانی را از بچه‌ها شنیدم.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 23 "نبرد غیرت و فولاد"

"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 23خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «با رسیدن قشون دشمن به تیررس، فرمان آتش صادر و دوباره نبرد غیرت و فولاد آغاز شد و رزمندگان دلاور از هر سمت و سوی خاکریز شروع به تیراندازی و شلیک موشک کردند.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 22 " دقایق دلهره آور"

"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 22 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: « دقایق بسیار وحشتناک و دلهره آوری بود ، تانک ها مستقیم به دل خاکریز زده و مقابل دیدگان مات و مبهوت مان داشتند از چند نقطه به کانال نزدیک و نزدیکتر می شدند ، همه رزمندگان با آن امکانات و تجهیزات و نفرات کم هرچه در توان داشتند ، مایه گذاشته و مردانه جنگیده و می جنگیدند ، اما انگار این‌بار اوضاع فرق می کرد .»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 21 " تغییر تاکتیک عراقی‌ها"

"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در بیست‌ویکمین قسمت از خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «داخل حوضچه ها هم شلوغ بود و تعداد زیادی کماندو در داخل حوضچه پنجم اجتماع کرده بودند، فکر می کردم که طبق روال تک های قبلی، قشون اصلی دشمن وسط میدان ایستاده و فقط تانک‌های تی ۷۲ به خط خواهند زد اما با تعجب دیدم که اینبار تاکتیک عراقی‌ها کاملاً تغییر کرد.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 20 " ورود دوباره قارقارک"

"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 20 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «بمباران خط بطور مستمر ادامه یافته و هواپيماهای عراقی پی در پی رفته و برگشتن و طول کانال را با شليک راکت و ريختن بمب و رگبار مسلسل زیر آتش گرفتند تا اینکه بعد از مدتی سروکله چند فروند هواپيمای پی سی هفت ( قارقارک ) درآسمان پيدا شد و هواپیماهای شکاری و بمب افکن فضای منطقه را ترک و بقیه کار را به هواپیماهای تازه وارد سپردند .»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر | قسمت 19 "هوشیاری به وقت خستگی"

"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت نوزدهم خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می‌گوید: «اکثریت رزمندگان به دلیل خستگی و بی خوابی شدید، به صورت بیهوش داخل سنگرها افتاده و خوابیده بودند، اما با این وجود چند نفر از فرماندهان غيور گردان و تعدادی از نيروهای قديمی و باسابقه جبهه با وجود فشار خردکننده خستگی و بي خوابی که از سرتاپای وجودشان می‌بارید، همچنان بيدار بودند.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 18 "بازی موش و گربه"

"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 18خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: « تا غروب تانکها به بازی موش و گربه خود ادامه داده و آتش بارهای سنگین و سبک دشمن هم حسابی کانال و سنگرهای دفاعی گردان را گلوله باران کردند تا اینکه کم کم کماندوها شروع به عقب نشینی از داخل حوضچه ها کردند و پشت سرشان هم تانکها و نیروهای پیاده حاضر در وسط میدان عقب کشیدند.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 17 "غیر ممکن"

"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 17خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: « قرار بود گروه کوچک ما که شامل ده رزمنده خسته و بی خواب بود با چند قبضه آرپی جی و چند تيربار گرینوف و تعدای نارنجک دستی درمقابل قشون عظيم و مجهز دشمن که شامل صدها دستگاه تانک و هزاران نفر نیروی پیاده و کماندو بود ، جنگیده و ايستادگی کند و اين عمل در نگاه آدمهای عاقل و پر تدبير کاری غير ممکن است.»

فیلم | فتح خرمشهر به روایت جانباز قزوینی

جانباز "علیرضا دولت‌آبادی" در مصاحبه‌ای از سختی‌های فتح خرمشهر می‌گوید که پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد قزوین، شما را به تماشای فیلم این مصاحبه دعوت می‌کند.

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 16 "خواب شیرین"

"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 16خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: « هنوز خط کاملاً آرام و ساکت بود و خبری از گلوله باران عراقی ها نبود ، چفيه را با آب خيس کرده و داخل سنگر نشسته و به روی سر و صورتم انداختم ، هوا حسابی داغ و سوزان بود و خنکی چفيه چنان دلنشین چسبید که نم نم پلک های خسته ام بسته شد و به خواب شیرینی فرو رفتم . نمیدانم چقدر خوابیدم ، اما باصدایی وحشتناک و کلی خاک و کلوخ و سنگ ریزه از خواب پریدم. »

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 15 " عقب گرد "

"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 15خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: « تانک های پیشرو تی ۷۲ که مشغول بالا آمدن از دیواره خاکریز بودند با دیدن حال و روز تانک منهدم شده و خدمه مجروح و اسیرش، چنان دچار وحشت و سردرگمی شدند که بی مطلعی عقب کشیده و دور زده و شتابان از کانال دور شدند »

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 14 "اوضاع خنده دار"

"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 14خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: « با انهدام تانک مهاجم ، بقيه تانکهای تی ۷۲ که در چندمتری کانال مشغول مانور بودند ، چنان وحشت زده و هراسان شدن که فوراً فرار را بر قرار ترجیح داده و شتابان دور زده و پا به فرار گذاشتند. »

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 13 "زره فولادین"

"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 13خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: « لحظات اولیه یکی از تانک ها مورد اصابت موشک قرار گرفته و آتش گرفت ، اما در کمال ناباوری و شگفتی بدون کوچکترين خسارت و توفیقی به راه خود ادامه داد . تازه فهمیدیم این تانک‌ها که اینگونه بی باکانه و نترس سمت کانال يورش آورده اند ، از نوع تانک‌های پیشرفته تی ۷۲ روسی هستند که موشک آر پی جی هفت به زره فولادین آنان تاثیر نمی گذارد »

خاطره | روش شهید تقویان برای ادای به هنگام نماز صبح

مادر شهید "نادر تقویان " می‌گوید: «یادم است یکی از دفعاتی که به مرخصی آمده بود یک روز صبح نمازش قضا شد و او دیگر در منزل نخوابید، شب‌ها به مسجد می‌رفت و در آن جا می‌خوابید، چون معتقد بود که در آن جا نمازش قضا نمی‌شود. » در ادامه شما را به خواندن خاطراتی خواندنی از زبان مادر این شهید گرانقدر دعوت می‌کنیم.

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 12 "توصیه فرمانده"

"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 12خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «در داخل سنگر مشغول بستن خرج موشک ها شدم، سردار هم کنارم نشست و گفت : عباس جان ! حوضچه ها بهترين معبر و راحت ترين گذرگاه برای نفوذ نیروهای عراقی به داخل کانال و غافلگير کردن بچه هاست، خیلی حواست به آنها باشه و چشم ازشان برندار.»

زندگينامه شهید کاظم فلاحی

شهيد"کاظم فلاحی" از شهدای‌ دوران دفاع مقدس است که اسفندماه 1364 به درجه رفیع شهادت نایل آمد.

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت دهم " فریادهای الله اکبر "

"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت دهم خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «صدای صلوات و فریاد های الله اکبر در کانال پیچیده و بار دیگر قدرت ايمان بر قدرت نظامی و تجهیزات مدرن پیروز شده و دشمن زبون در مقابل غیرت و استقامت رزمندگان کم تعداد داخل کانال کم آورده و سر تسليم فرود آورد..»

شفاعتت را پیش خدا کردم

پدر شهید "محمد عربدرازی" نقل می کند:«حدود 12 سال از شهادتش گذشته بود که من دچار خونریزی معده شدم. حالم خیلی بد بود. یک روز خوابیده بودم که در خواب دیدم محمد با آقای سیدی به منزل آمدند. دستش را به گردنم انداخت و یکدیگر را بوسیدیم. گفت:شفاعتت را پیش خدا کردم. دستش را روی شکمم کشید و ...» نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه جزئیات این خاطره دعوت می کند.
طراحی و تولید: ایران سامانه