خاطرات شهدا - صفحه 184

خاطرات شهدا

اهتمام به خودسازی و قناعت در شخصیت شهید باکری

همیشه می گفت: «ما باید جواب این سوال ها رو با خودمان حل کنیم که چرا می خوریم، چرا می خوانیم، چرا ورزش می کنیم و چراهای دیگر.» مهدی می خواست اول خودش را بشناسد و بعد به خدا برسد و در این راه هر سختی را که بود، با دل و جان می پذیرفت.

شهید باکری، شخصیتی اسطوره ای

دوازده فروردین 1333، پنجمین فرزند خانواده ی باکری در میاندوآب به دنیا آمد که نامش را مهدی گذاشتند. پدرش فیض الله، از مهاجران آذربایجان شوروی بود و در کارخانه ی قند ارومیه کار می کرد. مادرش مهدی را در کودکی تنها گذاشت و در حادثه ای از دنیا رفت.
خاطرات شفاهی شهدای گمنام (14)

بانگ اذان شهیدی که معجزه آفرید

ابراهیم مسئول جبهه میانی عملیات بود. نیمه های شب با بی سیم تماسی گرفتم و گفتم: داش ابرام چه خبرا؟

دریافت بالاترین نشان نظامی

فردای آن روز، فرمانده ی نیروی هوایی پاکستان خطاب به خانم بی نظیر بوتو، نخست وزیر پاکستان ، گفته بود:« فرماندهان نیروی هوایی زیادی را ملاقات کرده ام، ولی تا این لحظه فرمانده ای به دانایی، دانشمندی و باهوشی ستاری که در مسائلی غیر از تخصص خود تبجر داشته باشد، ندیده ام!»
صبر پدران شهدا در فراق فرزندان ستودنی است

شهید اصلان مولایی از زبان پدر

اعتقاد به این دارم که انسان برای دین خود ، اعتقادات خود، شرف خود و تمامیت ارضی کشور باید از هیچ کوشش دریغ نکند و جان ناقابل خود را تقدیم کند و چه
در سالروز شهادت شهید مهرداد قاجاری

نوشته همسر شهید از «یک روز قبل از شهادت»

مادر شهیدکه باشی زینب (س)را درک میکنی / همسر شهید که باشی زینب(س)را درک میکنی / اما امان از روزی که دختر شهید باشی و همسنِ رقیه ۳ ساله.... / شاید درکش برایت سخت باشد/ نمیدانی بابایت کجاست فقط میخواهی باشد ....
14 روز مانده به شهادت

خاطره (1) /خبر مفقود الاثری

جگرم می سوخت حاج خانم و حاج آقا که مُهر افتخار شهادت دو فرزند را برپیشانی داشتند و حالا باید خبر مفقودی حاج جواد را مخفی میکردم خدا می داند چه ساعاتی بر من گذشت...
14 روز مانده به شهادت

خاطره (1) / خبر مفقودالاثری

جگرم می سوخت حاج خانم و حاج آقا که مُهر افتخار شهادت دو فرزند را برپیشانی داشتند و حالا باید خبر مفقودی حاج جواد را مخفی میکردم خدا می داند چه ساعاتی بر من گذشت...

شهدای روحانیت نجف آباد

کتاب شهدای روحانیت نجف آباد، زندگی نامه 29 تن از شهدای حوزه علمیه نجف آباد را که در لباس مقدس روحانیت به درجه رفیع شهادت نائل گشتند را به رشته تحریر در می آورد.

«خداحافظی» روایتی از شهید علی صادقی

زمستان سردی بود، آن روز از همه ی روزها هوا سردتر و شکننده تر بود. صبح قبل از آمدنم به اداره جهاد سازندگی علی را به محل اعزام جبهه بدرقه کرده بودم.

چیدن سپیده دم

چیدن سپیده دم کتابی است که بر اساس خاطراتی از شهدای روحانی استان اصفهان نوشته شده است.

قاب عکس نورانی

یک شب با خدای خودم خلوت کردم و حضرت قاسم ابن الحسن (ع) را واسطه قرار دادم و دو رکعت نماز حاجت خواندم و زیاد گریه کردم ، به طوری که حال خودم را نمی فهمیدم .
خاطرات شهید احمد پیشگاه هادیان :

«شكست محاصره دشمن» راوی خاطرات شهید احمد پیشگاه هادیان

شهید احمد پیشگاه هادیان و زندگی نامه شهید که در سال 1320 در خانواده‌اي مذهبي در بندرانزلي چشم به جهان گشود. تحصيلات ابتدايي و دبيرستان را تا چهارم متوسطه در همان شهرستان به پايان رساند و در سال 1352 در هوانيروز استخدام شد.

گریه بر شهید/ خاطره ای از پدر شهید علی کیمیایی

همین که این جمله را گفتم دیدم شهید ایرانمنش، تابوت را روی زمین گذاشته و شروع کردند به گریه کردن.
خاطرات شفاهی شهدای گمنام (12)

سومین گمنام

سال 33 در میاندوآب به دنیا آمد. در همان کودکی مادرش را از دست داد. پس از طی دوران تحصیل وارد رشت مکانیک دانشگاه تبریز شد. در همان سالها با افکار حضرت امام (ره) آشنا شد.
پاسداشت شهدای مدافع حرم (10)

مجروح شام شهید سامرا

«کمال سال 1355 به دنیا آمد. گل سرسبد خانمان بود. هوش و فعالیت زیادی داشت. هر وقت از تلویزیون قرآن پخش می کردند، می نشست پای آن و سعی می کرد شیوه های قرائت را یاد بگیرد.

خرامیدن در میان ابرها

روز هجدهم بهمن سال پنجاه و هفت بود و تیم پروازی ما می‌بایست برای مأموریتی از پادگان پیرانشهر بلند شده و به سمت ارومیه بود. روزهای حساس و مهمی بود، کشور در التهاب و شوق انقلاب می‌سوخت و می‌گداخت.

خاطرات کوتاه و خواندنی از شهید سیدموسی نامجوی

سیدموسی در 26 آذر 1317 در بندر انزلی به دنیا آمد. او که دارای هوش و ذکاوت سرشاری بود، در 5 سالگی به صورت مستمع آزاد، به همراه خواهرش به مدرسه می رفت، و با توجه به این که شاگرد اول شد

آرزوی شهادت/ شهید حسین مرتضوی

گفت: اینها گل بودند و رفتند، ما چی هستیم؟ سال بعد دقیقا همان جایی که نشان داده بود به خاک سپرده شد.
شهدای امروز پنجم دی ماه

خاطره خواندنی از شهید والامقام علی اکبرآبشناس

چند روزي بود كه خاله شوهرم با خانواده اش به تهران و خانه ما آمده بودند. جنگ عراق و كردهاي ايران به كرمانشاه كشيده بود و اينها مجبور بودند خونه و زندگي خود را براي مدتي رها كنن و با يك سري اسباب و اثاثيه به تهران و شهرهاي امن اطراف پناه ببرند
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه