خاطرات شهدا - صفحه 69

آخرین اخبار:
خاطرات شهدا
برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛

بچه‌ها گلوله می‌زدند و من به دیده‌بان می‌گفتم، الله‌اکبر!

نوید شاهد - «دو برادر پای قبضه کار می‌کردند؛ من هم با دیده‌بان تماس داشتم. خلاصه جای تو خالی، این چند کلمه نامه را می‌نوشتم بچه‌ها گلوله می‌زدند و من به دیده‌بان می‌گفتم. الله‌اکبر ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطراتی از زبان بردار شهید «عبدالغفور رودینی»

نوید شاهد - شهید «عبدالغفور رودینی» پاییز 1337 در یکی از روستاهای زابل به دنیا آمد، پس از اتمام تحصیلات به استخدام ارتش درآمد و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه شتافت، در نهایت در 27 آبان1359 توسط بالگرد متجاوز به درجه شهادت نائل آمد.

کتاب‌سوزی در خرمشهر!

نوید شاهد - «تنها جایی که عراقی‌ها اصلا وارد نشده بودند کتابخانه عمومی خرمشهر بود. مثل اینکه از دور آنجا را آتش زده بودند. چون درهایش هنوز قفل بود و تنها شیشه‌هایش شکسته بود، قفسه‌ها روی هم خوابیده بودند و کتاب‌های فراوانی در حالی که گوشه‌هایی از آن‌ها سوخته بود یکدیگر را در آغوش گرفته بودند ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
خاطرات شهید «محمد صبوری» به روایت همسر

خاطرات شهید «محمد صبوری» به روایت همسر

نوید شاهد - خاطرات شهید «محمد صبوری» از زبان همسرش "فاطمه اربابی"در سالروز شهادتش منتشر شد.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

سنگر ما در زیر خرواری از برف مدفون شده بود!

نوید شاهد «وقتی صبح از خواب بیدار شدیم سنگر ما در زیر خرواری از برف مدفون شده بود. سنگر ما مجهز به مخابرات بود. با تماس با سنگر فرماندهی به ما گفتند با تفنگ ژ ۳ یک تیر به بیرون سنگر شلیک کنیم تا محل ما را پیدا کنند ...» ادامه این خاطره از "سیدرضا خیرخواه" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
در روایت از شهید خراسانی مطرح شد:

برنمی‌گردم تا روز پیروزی

نوید شاهد - شهید«جعفر خراسانی گرده کوهی» از شهدای دوران دفاع مقدس است. از او روایت شده که قول داده بود اسلحه برادر شهیدش را بردارد و تا روز پیروزی بر نگردد؛... ولی برگشت؛ از سرزمین سومار و از عملیات مسلم بن عقیل؛ آن‌گونه که خودش می‌خواست و آنطور که خودش نوشت؛ به مانایی و جاودانگی.»
خاطرات شفاهی؛

با حالت زخمی به پیشواز همرزمانش می‌رفت

نوید شاهد - شهید «رضا صفرعلی زاده» دوم فروردین 1348 در شهرستان خوی دیده به جهان گشود و سرانجام در دوم بهمن 1366، با سمت فرمانده دسته در ماووت عراق براثر اصابت ترکش به سر و گردن به شهادت رسید. در ادامه فیلمی از گفتگو با مادر این شهید را می بینید.
همزمان با آغاز هفته کتاب و کتابخوانی؛

مراسم رونمایی از 3 کتاب در حوزه ایثار و شهادت برگزار می‌شود

نوید شاهد - فردا، همزمان با آغاز هفته کتاب و کتابخوانی، مراسم رونمایی از 3 عنوان کتاب در حوزه ایثار و شهادت با حضور مسئولان کشوری و استانی در قزوین برگزار می‌شود.
برگی از خاطرات شهید "ابوترابی‌فرد"؛

پسرم این سل که می‌گویی چیه؟ تو دکون باز کردی!

نوید شاهد- «ظرف آش مرا آورد تا آش را با قاشق به من بدهد و بخورم. گفتم: حاج‌آقا من سل دارم و اگر این کار را بکنید شما هم مریض می‌شوید. گفت: پسرم این سل که می‌گویی چیه؟ تو دکون باز کردی. اینجا که اصفهان نیست زرنگ بازی در آورده‌ای، می‌خوای غذای بیشتری بهتو بدهند که این دکون را باز کرده‌ای؟ ...» ادامه این خاطره را همزمان با ولادت سید آزادگان، شهید "حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد" از این شهید بزرگوار در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطرات/ روایتی از شوخی‌های شهید "ذکریا شیری" با خواهرانش!

نوید شاهد - «وقتی ذکریا دید حریف خواهر بزرگ‌ترش نمی‌شود، رفت سراغ زینب. وسط سریال و تماشای تلویزیون بازی‌اش گرفته بود. مدام سر به سرش می‌گذاشت و دستش را جلوی چشم‌های زینب می‌گرفت ...» ادامه این خاطره از شهید مدافع حرم "ذکریا شیری" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

اعزام به سر پُل ذهاب

نوید شاهد - مادر شهید جمشیدی نقل می‌کند: «بعد از اتمام دوران خدمتی اش به خانه نیامد. او بسیار تلاش کرد تا دوباره او را به مناطق جنگی اعزام کنند.» در ادامه متن کامل این خاطره را بخوانید.

خاطرات/از درگیری با عراقی‌ها تا تنبیه شدن!

نوید شاهد - «گفتم باشد کاری می‌کنم که فردا و پس فردا خودتان من را بیرون کنید. صبحگاه که برگزار می‌شد اسامی را که می‌خواندند، من از زیر پتو و بالای کانکس می‌گفتم حاضر، من اینجا هستم! آن‌ها هم یکدیگر را نگاه می‌کردند ...» ادامه این خاطره را از رزمنده دفاع مقدس "ولی‌الله محمدی" در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
شهید«محمد یوسف میربلوچ‌زهی»:

شهید می‌شوم، یاد و خاطره‌ام را زنده کنید

نوید شاهد - شهید «محمد یوسف میربلوچ‌زهی» از شهدای آبان‌ماه 64 که طی عملیاتی در کمین اشرار افتاده و به درجه شهادت رسید. در سالروز شهادتش خاطره‌ای از زبان همسر «محمد یوسف میربلوچ‌زهی» منتشر شد. که در آن شهید بیان ‌می‌کند: شهید می‌شوم، یاد و خاطره‌ام را زنده کنید.
خاطره خودنوشت شهید "حسين رنجبر اسلام لو" «7»

شهید رنجبر معاون گردان امام حسین(ع)

شهید "حسين رنجبر اسلاملو" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «ساعت یک بچه ها جهت نماز و ناهار پراكنده شدند و ساعت 3 دوباره در ميدان جمع شدند و از تيپ عاشورا سه گردان رزمی جدا گرديد كه گردان امام حسين (ع)، امام حسن(ع) و امام علی(ع) نام گرفت و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "حسين رنجبر اسلام لو" «6»

خانه ای زیر گوله های آتش

شهید "حسين رنجبر اسلاملو" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «در كردستان خانه ای را افراد كومله اشغال كرده بودند تا از آن بر عليه رزمندگان ما استفاده كنند. صاحب خانه زنی بود که دو بچه كوچك داشت و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "حسين رنجبر اسلام لو" «5»

برای آمدن به جبهه اتوبوسش را فروخته بود

شهید "حسين رنجبر اسلاملو" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «در جمع ما بچه های شيراز همه پاسدار بودند. به جز پدر كدخدا كه او هم با ما آمده بود و قبلاً راننده اتوبوس بوده و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

خاطرات/ به رفیقت بگو به نوبت خودش قانع باشد!

نوید شاهد - «من هنوز چیزی ننوشته‌ام که به کسی خارج از نوبت زمین بدهند. شما می‌گویی زمین‌ها را به دوستان و آشنایانشان می‌دهند. وای به روزی که من هم سفارش کسی را بکنم! آن وقت باغ را با همه محصول آن بین خودشان تقسیم می‌کنند! به رفیقت بگو به نوبت خودش قانع باشد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "محمدعلی رجایی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
خاطره خودنوشت شهید "حسين رنجبر اسلام لو" «4»

شور و حال وصف ناپذیر رزمندگان در شب عاشورای 1361

شهید "حسين رنجبر اسلاملو" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «شب عاشورا در يك محل جمع شدند و با شور و حال وصف ناپذيری سينه زدند و گريستند و از آن شب های كم نظير بود و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
روایتی خواندنی از همرزم شهید « شهریار قلی پور»؛

یک تنه با دشمن می جنگید

همرزم شهید « شهریار قلی پور» می گوید: « شهید یکه و تنها با شجاعتی وصف ناپذیر زیر آتش دشمن که یک لحظه هم قطع نمی شد می رفت و تا آخرین فشنگ با آنها می جنگید.»

جابه‌جایی اتاقم در دوران اسارت و دردسرهای آن!

نوید شاهد - «یکی از دوستانم به نام علی سرداری در آسایشگاه شماره هفت بود. به سرم زد برای مدتی هم شده اتاقم را با یکی عوض کنم و برم آنجا. عراقی‌ها به هیچ وجه موافقت نمی‌کردند، به همین دلیل خودم یک نفر را پیدا کرده و جابه‌جا شدم، ولی قضیه لو رفت و با عکس‌العمل نیرو‌های بعثی مواجه شدم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات آزاده و جانباز "صفرعلی عالی‌نژاد" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
طراحی و تولید: ایران سامانه